eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
...: #رمان_فرشته‌ی‌من #فصل_دوم #قسمت_49 تا ساعت11:30شب تو پایگاه بودیم و داشتیم پرچم های محرم
...: +برو صندلی عقب یه چیزی تو کاغذکادو پیچیده شده.بازش کن یه روسریه.بیار ببندمش به پام.بدو رفتم و با عجله و اسنرس زیاد روسری رو آوردم و بستم به پاش تا خونش بند بیاد.با زور و زحمت خودشو کشوند سمت ماشین و روی صندلی عقب نشست.منم همونطور که گریه میکردم نشستم پشت فرمون و حرکت کردم سمت بیمارستان. آقامحسن رو بردند تو اتاق عمل.منم همونجا پشت در نشستم و شروع کردم به گریه کردن.صورتم از ترس و نگرانی خیس عرق بود.تا چشمهام رو می بستم اون صحنه های وحشتناک میومدند جلوی چشمم و طپش قلبم رو زیاد می کردند.استرس خیلی زیادی رو تحمل کرده بودم و احساس میکردم واقعا حالم بده.از وقتی هم خون رو دیده بودم همش حالت تهوع داشتم دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و وقتی من رو روی زمین کنار در دید اومد جلو و گفت: +شما خوبید خانوم؟چرا اینجا نشستید؟ _حالشون چطوره؟ +عملشون موفق بوده.خیلی شانس آوردن؛اگه یه ذره چاقو اونورتر خورده بود میخورد‌به شاهرگش.حدودا یه ساعت دیگه به هوش میاد نفس عمیقی کشیدم و با سر از دکتر تشکر کردم. .... نماز صبحمو خوندم و بلند شدم از نمازخونه اومدم بیرون.سوییچ ماشین دستم بود.رفتم و از توی ماشین کیفم رو برداشتم.گوشیم رو درآوردم و دیدم که 10تا تماس از مامانم دارم.نمیدونستم بهش زنگ بزنم یانه.ساعت آخرین تماسش یک ساعت قبل بود.بهش زنگ زدم،بعد 4،5تا بوق جواب داد: +الو دختر کجایی،نمیگی ما از نگرانی دق می کنیم؟چرا نیومدی خونه؟مردم از نگرانی _ببخشید مامان جان.من که پیام داده بودم. +آخه فقط‌گفتی دیر میام.نگفتی اصلا نمیام.الان هم بابات خیلی عصبانی شده _خودم بعدا باهاش صحبت می کنم.بگو یکی از بچه های بسیج حالش بد شده،فقط من بودم پیشش.مجبور شدم بیارمش بیمارستان.نمیتونستم تنهاش بزارم +الان چطوره حالش؟تو پیششی؟ _خوبه؛شما نگران نباشید.من هروقت کارم تموم شد میام. +باشه مراقب خودت باش.ما رو بی خبر‌نزار.خداحافظ _خداحافظ ماشین رو قفل کردم و رفتم داخل.پرستاری که موقع اومدن من رو دیده بود،گفت: +خانوم مریضتون به هوش اومده.میتونید برید ببینیدش. با خوشحالی گفتم: _واقعا؟ممنون.الان میرم با عجله رفتم سمت اتاقش و وقتی رفتم تو دیدم داره.... ...