فاطمه خانم داشت تفسیر قرآن میگفت و سینا چسبیده بود به بغلش و سروصدا میکرد. محمد و محمدحسان دنبال هم راه افتاده بودند و مدام ازبین جمعیت رد میشدند.
شاید باورتان نشود اما این فضایی بود از یک جلسه رسمی با مباحث عمیق و فلسفی که همه سرگرم اموزش و مباحثه بودند و انگار نه انگار!
برایم جالب بود. این عجین شدن رشد روحی و معنوی با مادرانگی…
انگار که اگر یکی نباشد دیگری معنا و مفهوم پیدا نمیکند.
در جستجوی رزق چای هیئتی به چایخانه رفتم و با شنیدن صدای کف و تبریکها سریع وارد حسینیه شدم!
تولد خواهر بزرگتر جمع بود. خواهر شهید مقیمی…خانم مقیمی! همینکه میخواست صفحات کتاب مفاتیح الحیاه را ورق بزند و مارااز رزق معنوی بهرهمند کند، خواهران هییتی دست به کارشدند و غافل گیرشان کردند.
جمع خیلی صمیمی و خودمانی بود و مصداق بارز رشد کردن درکنار همسفران شرافتمند عالم ماده!
#روایت_چهارشنبه_های_هیئتی
#کوثر_نوشت
#همسفران
#هیئت_متوسلین_ام_الائمه_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
https://eitaa.com/heyat_madar1379