eitaa logo
هیأت شهدا
365 دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
9.2هزار ویدیو
88 فایل
🍃اَللّهمَّ اجْعَلْنا... مِمَّنْ دَاءْبُهُمُ‌‌الاِْرْتِياحُ اِلَيْك... #خدایا !... مرا از کسانی قرار دِه... که شیوه‌شان آرام گرفتن به درگاهِ توست ... سلام بر شهدا ...♡🍁♡... ارتباط با خادم کانال 👇 @tasnim2060
مشاهده در ایتا
دانلود
📌در محور نظام فکری شیعه، مسائل مهمی همچون صفات حق تعالی، مسأله‌ی نبوت و فروع آن، مسأله‌ی عدل، مسأله‌ی امامت و مسائل مربوط به تکلیف و قیامت و غیره، همه و همه، متفرعات مسأله‌ی صانع و توحید باری تعالی و مبتنی بر آن است. @syasi_mazhabi
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_اول 🔹بعد از اینکه پرونده پی ان دی « مربوط به پرتاب
@kheymegahevelayat 🔹بابت این پرونده ها، باید پازل هایی که داشتم در کنار هم دیگه قرارشون می دادم تا پرونده ها رو جمع و جور کنم. دلیلش هم این بود تا قبل از اینکه مراسم خودمونیه معارفه فرا برسه باید بهشون اشراف می داشتم. 🔹بعد از حدود یک ماه، روز معارفه رسید. در اداره خودمون با حضور مقامات عالی رتبه اطلاعاتی و امنیتی تشکیلاتمون، و رییس ضدجاسوسی جلسه ای برگزار شد و طبق حکمی رسمی در بخش جدید اداره مشغول به خدمت شدم. 🔹روز معارفه رسمی، دلم خیلی سوخت. چون میخواستم برم جای کسی رو پر کنم که چند هفته قبل از این به شهادت رسیده بود. خیلی دوست داشتم که اون همکارم درون مراسم حضور میداشت اما نشد، گرچه میدونستم روحش بر ما ناظر هست. 🔹سرتون و به درد نیارم، به حاشیه ها نپردازم.. اینطور بهتره. بعد از مراسم و پایان ساعت اداری، بدون اینکه به راننده و به محافظی که برام قرار داده بودند بگم، مستقیم حرکت کردم رفتم سمت مزار پدر شهیدم. کنار مزارش زیارت عاشورا خوندم، توسلی کردم و ازش خواستم تا در این مسئولیت جدید کمکم کنه. نمیخواستم حتی یه دونه شکست هم برای من در اون واحد جدید با حساسیت های بالایی که داشته ثبت بشه. عادت نداشتم که بد کار کنم، حتی به قیمت از دست دادن جونم. یادمه اون روز حدود یک ساعت و نیم سر مزار پدر شهیدم نشستم و درد دل کردم و... 🔹زمانی که از مزار پدر شهیدم برگشتم اداره، رفتم دفتر جدیدی که بهم واگذار شده بود. وقتی وارد شدم دیدم تلفن داره همینطور زنگ میخوره. اومدم سمت میز نگاه به شماره کردم، دیدم از اتاق حاج کاظم معاون کل تشکیلات هست. 🔹نکته: آقایان و خانوم هایی که مستند داستانی امنیتی عاکف سری اول_سری دوم و خوندن، می دونن حاج کاظم کیه. گوشی تلفن و گرفتم جواب دادم: + سلام آقا. _ و علیکم السلام. جلدی بیا اتاقم کارت دارم. +چشم. _دیر نکنیا ؟ +بازم چشم. 🔹تماس به همین چند جمله کوتاه ختم شد. تلفن و قطع کردم رفتم اثر انگشت زدم درب اتاق باز شد و خارج شدم. سوار آسانسور شدم رفتم طبقه بالا سمت دفتر حاج کاظم. وقتی رسیدم دفتر حاجی، مسئول دفترش هماهنگ کرد، حاجی هم از داخل اومد درو باز کرد. وارد اتاق که شدم سلام علیکی بین من و حاجی رد و بدل شد، بعدش رفتم نشستم. 🔹همین طور که پشتش به من بود و داشت از روی میز کارش یه چیزی بر میداشت، گفت: _عاکف تو آدم نمیشی؟ 🔹از این حرف و این لحن حاجی تعجب کردم. چون یه هویی با من این طور حرف زد، کمی برام غیر منتظره بود! چندلحظه فکر کردم تا دلیل اینطور حرف زدن حاجی رو بفهمم! ۲ زاریم افتاد و فهمیدم منظورش چی میتونه باشه، ولی به روی خودم نیاوردم. گفتم: + مگه چیشده حاجی؟ _چرا بدون حفاظت میری بیرون؟ خندم گرفت، گفتم: +حاجی ولمون کن تورو خدا. من اصلا حوصله این چیزارو ندارم. رفته بودم سر مزار رفیقت یه کم خلوت کنم. _خب چرا تنها میری؟ تو از قبل بخاطر اتفاقات دوسال اخیر و دردسرهایی که دشمن برای خانوادت درست کرد و... یه محافظ داشتی! بحث ترورت و گروگان گیری همسرت و مادرت کم چیزی بود؟ حالا اونا تموم شد رفت و بحثی نداریم، اما تو الان مسئولیت مهمی داری ! ای بابا ! +الآن اگر من تنها نرم بیرون، شما مشکلت حل میشه؟ دیدم حاجی داره چپ چپ نگام میکنه.. گفتم: +گیر نده دیگه حاجی جان.. محدوم نکن.. بزار خاکی زندگی کنیم. با مردم ارتباط داشته باشیم. وگرنه اون جوری که شما میخوای، فردا پس فردا داخل گوشمونم نمیتونیم دست کنیم. _پسرجان نظر سیستم و شورای امنیت اینه! جون به جونت کنند آدم نمیشی. نمیدونم دیگه چی باید بهت بگم. چون از بس کله شقی. +هر چه دل تنگت میخواهد بوگو حاجی جونم. _نمیخوای اون دوتا گزینه ای که مدنظرت بود و آمادشون کنی؟ نمیخوای تغییر و تحولی ایجاد کنی؟ رابطه تو با حاج هادی (رییس بخش ضدجاسوسی) چطوره؟ +رابطم با حاج هادی بد نیست.. خوبه ! اما حاجی حقیقتش اینه یک ماه خیلی درگیر مرور یه سری مسائل و مطالعه بعضی پرونده ها شدم. راستش دوتا گزینه، از قبل درون ذهنم بود که یکیش حتمی هست و من میخوام این اتفاق بیفته تا کنارم باشه. از شما هم میخوام که موافقت حاج هادی وَ ریاست کل رو برام بگیری. _چقدر خوب. حالا کی هستند؟ +برای مسئولیت دفترم میخوام از بهزاد استفاده کنم که ان شاءالله تا چندوقت دیگه میشه دامادت. _خوبه. بهزاد توانمند هست. انقدرم نگو دامادت. چون دخترم مریم هنوز داره فکر میکنه. معلوم نیست جوابش مثبت باشه یا نه. گزینه بعدیت ؟؟ ... ✍ @hyate_shohada
📖 دانشجویی از من سؤال کرد: در مسئله عدالت، چرا خودتان وارد میدان نمی‌شوید؟ این توقّعِ درستی نیست؛ مدیریّت انقلاب، غیر از مدیریّت اجرایی کشور است. 📖 برای رهبری، وارد شدن در میدان، به‌صورت طرح مسئله و بسیج افکار عمومی است. 📓گفتار اول: چرا باید عدالت‌خواه باشیم؟
هیأت شهدا
💠#ویژه از شهدای خانطومان بخوانیم(!) 📨کاروان عشق به #حضرت_زینب_س_ 🎬 #قسمت_اول می نویسم به نام #خد
‍ ‍ 💠 از شهدای خانطومان بخوانیم(!) 📨کاروان عشق به 🎬 🗓《 شهید سید جواد اسدی》 《قرار شده بود که با استعدادی از نیروهای داوطلب عازم ماموریت دفاع ازحرم اهل بیت (ع) شویم. از رسته های مختلف باید افراد داوطلب و توانمند را شناسایی و انتخاب می کردیم. بدلیل بالا بودن ظرفیت های کمی و کیفی نیروهای داوطلب، در انتخاب افراد به مشکل مواجه شدیم. حذف افراد با واکنشها ی نیروها همراه میشد. از طرفی هم دلمان رضا نبود که بدون دلایل متقن، فردی شایسته از این فیض محروم شود. یک روز قبل از تکمیل لیست اولیه محل کار ما آمد و پس از گفتگو چگونگی انتخاب نامش برای اعزام را بیان کرد. مسول مستقیم رده ی مربوطه به افراد داوطلب گفت. باید برای انتخاب از بین داوطلب ها از روش عمل کنیم. نام ها نوشته شد و یکی از افراد قرعه را برداشت تا افراد مورد نظر برای اعزام به سوریه انتخاب شوند. کاغذ کوچک برداشته شده نام نمایان شد. سید جواد که دفاع مقدس بود از نگاه مسول رده، رد شد و لذا به بهانه ای این مرحله از قرعه کشی را ابطال اعلام کرد. قرعه کشی برای انجام شد دوباره نام سید جواد اسدی بیرون آمد. باز هم مسول مربوطه که نمی خواست سید جواد که برادر شهید بود نرود قرعه کشی راباطل اعلام کرد. برای قرعه کشی شد بازهم نام سید جواد اسدی از قرعه بیرون آمد. دیگر مسول رده بهانه ای برای حذف نام سید جواد را نداشت. لذا پذیرفت و سفارش کرد که مواظب خودت باش. شما برادر شهید هستی . به شوخی گفت: ❗️ خیلی مراقب باش. این جملات از زبان سید جواد اسدی برایم بیان شد. 👆 بنده حقیر گفتم سید جواد: شما با هدیه یک شهید دین خود را به انقلاب ادا کردید. لازم نیست بیایید دیگران هستند. سید جواد اسدی گفت: حاج آقا من باید برای این ماموریت اعزام شوم و به وظیفه خودم عمل کنم. را تعریف کرد که میگفت یک فرزند دیگرم بعدها به شهادت میرسد. سید جواد میخندید که انشاالله بعدی من هستم و خواب مادرم خواهدشد. بنده به او گفتم با این لحاظ خیلی حساسیت بالاست و شما تشریف نیاورید. سید جواد گفت: حتما میخواهم بیایم و به وظیفه و تکلیف خود عمل کنم. او با کاروان عشق راهی حضرت زینب_س شد و در تاریخ۹۵/۲/۱۶ به رسید. روحش شاد 🌹 : فرمانده عملیاتی لشکر ۲۵
📖این مبارزه [با فقر و مجاهدت در راه ستردن غبار محرومیّت از چهره‌ی محرومان و مستضعفان]، یک وظیفه‌ی همگانی است. در آیات قرآن می‌خوانیم: «أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ. فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ. وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ». 📖یکی از نشانه‌های تکذیب دین این است که انسان در مقابل فقر فقیران و محرومان بی‌تفاوت باشد و احساس مسئولیت نکند... نمی‌شود منتظر ماند تا برنامه‌های اجتماعی به ثمر برسد و شاهد محرومیّت محرومان و فقر گرسنگان در جامعه بود؛ این وظیفه‌ی خود مردم و همه‌ی کسانی است که می‌توانند در این راه تلاش کنند. 📓 گفتار دوم: برای تحقق عدالت چه باید کرد؟
📖هر چه میتوانید، شعار اصلی عدالت و آنچه را مربوط به عدالت است، تقویت و همگانی و در ذهنها تعمیق کنید و روی پشتوانه و فلسفه‌ی فکری آن کار کنید. 📓گفتار سوم: چگونه عدالت‌خواهی کنیم؟
📖وقتی پرچم [مطالبه عدالت] را بلند کردید، آن کسی که در محیط اجراء می‌خواهد کار انجام دهد، همه حساب کار خودشان را می‌کنند؛ آن کسی هم که فریاد مربوط به محتوای این پرچم را بلند کرده، احساس دلگرمی می‌کند و کار پیش خواهد رفت. 📓گفتار چهارم: بایدها و نبایدهای عدالت‌خواهی
نمایش پایی که جا ماند2.mp3
زمان: حجم: 10.17M
... 📻نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق @hyate_shohada
نمایش پایی که جا ماند2.mp3
زمان: حجم: 10.4M
... 📻نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق @hyate_shohada
نمایش پایی که جا ماند2.mp3
زمان: حجم: 10.4M
... 📻نمایش صوتی کتاب " پایی که جا ماند" بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق @hyate_shohada
📖جمهوری اسلامی که جز خدمت به مردم و افراشتن پرچم عدالت اسلامی، هدف و فلسفه‌ای ندارد نباید در این راه دچار غفلت شود؛ رفتار قاطع و منصفانه‌ی علوی را باید در مدّ نظر داشته باشد؛ و به کمک الهی و حمایت مردمی که عدالت و انصاف را قدر می‌دانند تکیه کند. پیوست