eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| شاهرخ دراز می‌کشد و سرش را می‌گذارد روی پای من. خوابش می‌آید و نمی‌خوابد. من هم خسته‌ام و نمی‌توانم از بودن مهدی بگذرم. یک عطر حضور خاصی دارد این عبدالمهدی! - آفرین از اولم باید اسم کاملش رو می‌نوشتی؛ عبدالمهدی. شاهرخ می‌پرد وسط نوشتنم و جملۀ بالا را می‌گوید و ادامه می‌دهد: - اسم هم اسم حاجیمون. الآن میشه به من بگن عبدالشاهرخ؟ می‌خندم. غیض می‌کند و براق می‌شود توی صورتم: - هان با اون اسم مزخرف خودت. عبدالفرهاد! صدای خنده‌ام آن‌قدر بلند است که مادر در را باز کند و شاهرخ به آنی صاف بشود و سلام کند. مادر چند دقیقه‌ای نگاهمان می‌کند. من خنده‌ام غیر قابل کنترل است و شاهرخ خجالتش. مادر در را که می‌بندد دست سنگین شاهرخ می‌نشیند پس کله‌ام. دو متر جلوتر پهن زمین می‌شوم. دفترم را جمع می‌کنم و با فاصله از شاهرخ می‌نشینم. می‌غرد: - آخه شاه خودش خرِ کی بوده که به رخ همه هم می‌کشیده؛ شاه رخ. یا همین فرهاد دیوونه؛ به جای این‌که شیرین رو بدزده بره سر زندگیش کوه رو کنده و مرده! الآن این شد کار؟ عقل تو کلۀ این بشر بوده که اسمش رو ننه گذاشته روی تو؟ الآن تو شبیه فرهاد هم که بشی تازه یه دیوونه‌ای. ای خدا! حرف حساب جواب ندارد. لبخندم را جمع می‌کنم همراه حواسم و بدون توجه به حال زارش می‌نویسم.  خدا به عبدالمهدی یک پسر می‌دهد. اسمش را می‌گذارد مصطفی. همین‌جا بگویم مصطفی یعنی برگزیدۀ خدا! یکی از اقوام دعا کرده ‌بود برای مصطفی که ان‌شاءلله بزرگ شود دکتر بشود. عبدالمهدی نگاهی انداخته بود به طفل نازنیش و گفته ‌بود: « دعا کنید بزرگ شود بندۀ خدا بشود. به خدا نزدیک شود. بعد هم به درجۀ خدمت برسد.» این جمله را وقتی برای مصطفی می‌گوید، این آرزو را زمانی برای طفلش می‌کند که خودش به درجۀ خدمت رسیده‌ بود. فرماندهی در نگاه عبدالمهدی نه میز ریاست بود و نه درجه‌ و نه حقوق و مزایا... ترجمۀ همه‌چیز برای او رنگی داشت که با هارمونی عالم خلقت می‌خواند. هم‌آهنگ بود با هستی، درست و هم‌تراز بود با نظر خالق! ⏳ادامه دارد... ⏳ پاتوقی ویژه تمام دختران ایران زمین @heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| فرماندهی شد که حتی رسیدگی به حال باغبان پادگان را هم وظیفهٔ خودش می‌دانست. واریز هر ماههٔ پول به حسابش را فراموش نمی‌کرد. شاهرخ نم اشک گوشۀ چشمش را می‌گیرد و می‌گوید: - حتماً می‌خواسته طرف خجالت نکشه؛ خجالت پول دستی گرفتن! خیلی بامرامی عبدالمهدی! خیلی! می‌نویسم:  حقوقش را تقسیم کرده بود برای پرداخت قسط چند تا فرش. فرش‌ها را برای خانۀ عروس‌های مستضعف خریده‌ بود. قلم را می‌گذارم زمین. شاهرخ چشم می‌دواند روی صورتم. می‌گویم: - من برام جا نمیفته. تو اوضاع جنگ و بزن بکش و کوپن و فرماندهی و نبودن‌هاش و سه تا بچه؟ - خب؟ - نمی‌شه دیگه. قبول کن که از ماوراء کمک می‌گرفته. مدیریت جنگی و لحظۀ سخت... شاهرخ سر تکان می‌دهد و بدون آن‌که به ساعت توجه کند می‌گوید: - پاشو پاشو جمع کن بریم پیشش ازش بپرسیم. و الّا دوتامون دیوونه می‌شیم.  لباس گرم می‌پوشیم و از اتاق می‌زنیم بیرون. مادر زیرانداز و فلاکس چای به دست ایستاده دم در. خشکمان می‌زند. می‌گوید: - یه جوری بیایید که نماز صبحتون قضا نشه. یا تا صبح بمونید و بعد نماز بخوابید یا زود برگردید. می‌گوید و می‌رود توی آشپزخانه. من ذوق می‌کنم و شاهرخ حسرت و بغض. با موتور شاهرخ قندیل می‌بندیم و نشسته و ننشسته کنار عبدالمهدی اول چای را می‌ریزیم. یخمان که وا می‌رود، دفتر را که باز می‌کنم، قلم را که دست می‌گیرم؛ یاد این جملۀ عبدالمهدی می‌افتم که به دوستش گفته بود: « کار کردن برای رضای خدا زیاد مشکل نیست. زمانی سخت می‌شود که بین رضای خدا و خلق باید انتخاب کنی. تصمیم‌گیری مشکل می‌شود؛ اما وقتی خدا را بخواهی، خدا تنهایت نمی‌گذارد.  یکی از عرفا، عمرش را به عبادت گذرانده‌ بود تا درهای رحمت خاص خدا به رویش باز شود. رحمت بود اما او تلألوهایی می‌خواست که... تا این‌که آن‌روز داشت از جایی می‌گذشت دید جمعیت زیادی ایستاده‌اند. جلو رفت. صفحه‌ای از قرآن را دید افتاده در چاه پر از نجاست. کسی کاری نمی‌کرد. عارف لباس از تن درآورد، عبا و عمامه را کنار گذاشت، وارد چاه شد. صفحۀ قرآن را بیرون آورد، شست. بر دیدگان گذاشت و بوسید... از آن روز ابواب رحمت الهی به روی او باز شد... باید وقتی رضای خدا در پیش است، آدم بشکند، تا نشکند به جایی نمی‌رسد.» همین هم بود، می‌رفت به نیروهایش سرکشی می‌کرد، سر سفره کنارشان می‌نشست، ساده‌تر از آن‌ها می‌خورد. نیمه‌شب که همه خواب بودند کفش‌هایشان را واکس می‌زد. ⏳ادامه دارد... ⏳ پاتوقی ویژه تمام دختران ایران زمین @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ اَلسَّلاَمُ عَلَي الْقَائِمِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ سلام بر قيام كننده مورد انتظار، و عدل آشكار 📚فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عجل الله فرجه) تمام سلام‌ها و تمام تحیّت‌ها نثار تو باد، ای مولایی که حقیقت سلام هستی. سلام بر تو و بر روز آمدنت...✋ 💚 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
دعای+روز+پانزدهم+رمضان.mp3
1.18M
🤲   اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِکَ یا أمانَ الخائِفین. خدایا، در این ماه فرمانبرداری فروتنان را نصیبم کن و سینه ام را برای انابه همانند بازگشت خاضعان باز کن، به امان دادنت ای امان ده هراسندگان. @heyatjame_dokhtranhajgasem
اون هایی که شاد میکنی مهربونی هایی که پخش میکنی میشه همون عجب شانسی آوردم های زندگیت... میشه آدم های خوبی که خدا سر راهت قرار میده میشه رفیقات، عزیزانت و آدمای به درد بخور زندگیت... آره عزیز من همه چیز به هم مربوطه. :) 💌 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‹ هیچوقت برای ناراحت نکردنِ یک نامحرم خدارو ناراحت نکن✋🏼 › هیچوقت برای بدست اوردن دل یک نامحرم دل خدا رو نشکن☹️ اگه بخاطره ناراحت نشدنه یکی خدارو ناراحت کنی خدا یکاری میکنه همون ادم دشمنت بشه، همون آدم حالتو بگیره 😣 قلب ادما دست خداست🫀🤍 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین‌جان‌.. من‌اگہ‌اخلاقم‌بدشده‌ کࢪبلام‌دیࢪشدھ‌..💔 دلخوشیم‌نوکࢪۍمحࢪمھ‌ کہ‌شایدذره‌اۍبہ‌چشم‌ مـادرتـــون‌بیایـم: ))! 🌿💕 _____________ پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem