eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
989 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ▪️روز بیستم : به نیـت شهید سجاد زبرجدی♥️ 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
💬 قرائت "زیارت عاشــورا" 🎧 با نوای علی فانی
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ▪️روز بیستم : به نیـت شهید سجاد زبرجدی♥️ #محرم #چله‌زیارت‌عاشو
🥀 زندگینامه شهید سجاد زبرجدی سجاد در یک خانواده رشد پیدا کرد. داود و مرتضی کمانی هر دو از شهدای دفاع مقدس هستند. پسرم دوست داشت سپاهی شود و ما هم مشوقش بودیم. از بارز پسرم می‌توانم به محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگ‌تر‌ها، ساعی، ورزشکار و بسیار مسئولیت‌پذیر اشاره کنم. اهل صله رحم بود و تمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود. با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به اسلام و ائمه اطهار، از میهن و اسلام و کشورش می‌کرد و همواره گوش به فرمان رهبر بود. به نظر من همه این خوب بودن‌ها و خالص بودن‌هایش، به خاطر علاقه‌اش به سرگذشت دایی‌های داود و مرتضی کمانی بود. او مسیر را از دایی‌هایش آموخته بود. من با تمام سختی‌های پیش رو در زندگی که عمده‌ترین آنها از دست دادن و نداشتن مسکن و نبود منبع درآمد و مشکل تکلم و شنوایی‌ام بود، سه فرزندم را با حب# ائمه_اطهار بزرگ کردم. سجاد در اولین اعزامش به سوریه بسیار خوشحال بود و با شوق تمام روزشماری می‌کرد تا اینکه در اواخر خرداد ماه سال ۱۳۹۵ برای اولین بار عازم سوریه شد. پسرم سفارش‌هایی برای خانواده‌ داشت که پیروی از خط رهبری و اتحاد و همبستگی‌، خواندن ، نافله، زیارت جامعه کبیره، برای ظهور حضرت حجت، اول وقت، به معروف و نهی از منکر، حجاب و پاکدامنی از جمله آنها بود. هر موقع که می‌توانست زنگ می‌زد و از احوال خانواده باخبر می‌شد. اعزام سجادم در تاریخ ۲۰/۶/۱۳۹۵ بود و نهایتاً بعد از گذشت ۱۸ روز، چهارشنبه ۷/۷/۹۵ به درجه رفیع وصیتنامه سلام علیکم و رحمه الله خداوند منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد و سپس حق را انتخاب نموده و دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تا از حق منحرف نشود. اگر این بنده اشتباه کند تمام محیط اطراف به او تذکر می دهند، اگر گوش و چشم او نمرده باشد اثبات این جمله بسیار ساده است! شما چهل روز دایم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد. نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد. سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. انسان اگر می خواهد به جایی برسد، با نماز شب می رسد. برادران و خواهران من، اگر ما در راه امام زمان(عج) نباشیم بهتر است هلاک شویم و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی شهادت کنیم، زیرا شهادت زندگی ابدی است. برادران و خواهران من، امام زمان(عج) غریب است. نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمی کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرایت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است. هر گناه ما، مانند سیلی است برای حجت ابن الحسن (ارواحنا فداه) سه چیز را هر روز تلاوت کنید 1- زیارت عاشورا 2- نافله 3- زیارت جامعه کبیره اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم. یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم. و سلام را به امام زمان(عج) بفرستید تا رستگار شوید. خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید و از من راضی باشید. همه شما را به جان حضرت زهرا(س) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم. نگذارید شیطان باعث جدایی ما بشود. السلام علیکم بهشت زهرا(سلام الله علیها) قطعه 50 ردیف 117 شماره 14 تاریخ تولد: 1370/11/19 محل تولد: تهرانتاریخ  شهادت: 1395/7/7 محل شهادت:حلب سوریه ضعیت تأهل: مجرد 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐گرامیداشت شهدای کاشانی منطقه غرب کشور اردوی راهیان نور غرب 🌃 شب اول :اسکان شهرسنندج پادگان حضرت رسول ☀️روز اول:بازدید از باشگاه افسران وتپه الله اکبر پادگان شهید کاظمی (پادگان لوله) 🌃 شب دوم :اسکان درشهرسقزاردوگاه شهید روح الامین ☀️روز دوم :بازدیداز یادمانهای سیرانبند (شهدای غریب)وبوالحسن حسینیه شیعیان بانه بازدید از شهر بانه وبازاربانه 📅زمان: ۲۰تیر۱۴۰۲بمدت سه روز هزینه اردو : ۸۰۰هزارتومان جهت ثبت نام با 🗒شماره:۰۹۱۳۳۶۳۳۴۹۸(خانم صداقت) 📣اولویت با افرادی است که زودتر ثبت 📝نام وهزینه را واریز نمایند... میزبان حوزه مقاومت بسیج حضرت نرجس (س) 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖💖 به ما گفتن که راهنمای اصلی اونجا خودش برامون از شهدا بیشتر میگه اما من مگه صبر داشتم تا برسیم به اونجا! از طرفی هم دلم گوای بدی می‌داد. سعی کردم حسای بد رو کنار بزنم و حال خوب رو جایگزینش کنم. خیلی خستم بود پس چشام رو روی هم گذاشتم تا کمی بخوابم! باز هم همون دره رو اینبار هم تاریک بود اما دیگه نمی‌ترسیدم چون اون مرد هم اونجا بود انگاری منتظرم بود! ایندفعه دوست داشتم حتما اسمش رو بدونم چون خیلی بهم کمک کرده بود. رفتم جلوتر و گفتم: - ببخشید میشه اسمتون رو بدونم؟ گفت: - به زودی میفهمی! و رفت! با برخورد دستی به صورتم از خواب پریدم. راحیل بود که بهم سیلی زده بود. با تعجب بهش نگاه کردم که گفت: - بخدا منظوری نداشتم فقط چون داشتی نفس نفس میزدی و هرکاری کردم بیدار نشدی گفتم شاید سیلی بیدارت کنه! نمی‌دونستم از دست این دختر بخندم یا گریه کنم ماشاءالله دستشم سنگین بودا! دستی به صورتم کشیدم و با اینکه خیلی دردم گرفت با لبخند و شوخی گفتم: - ایرادی نداره اما خواهشاً دیگه هیچکس رو اینطوری از خواب بیدار نکن همه که مثل من نیستن، اومدی بدتر جوابت رو دادن! از لحنم خندش گرفت و با شرمساری گفت: - وای حتما دردت گرفته شرمنده نیلا - دشمنت شرمنده، ایرادی نداره دیگه هیچی نگفت و منم به خواب هایی که این چند روز می‌دیدم فکر کردم. خیلی عجیب بود اون گفت به زودی میفهمی! این یعنی چی؟ حرفش خیلی مبهم بود کاشکی بیشتر میموند و از خودش می‌گفت یعنی الان کجاست؟ چرا من خوابش رو میبینم؟ سوالات زیادی ذهنم رو درگیر کرده بود اما کی بود که بهم جواب بده؟! تصمیم گرفتم بعداز اولین توقف و نماز ظهر برای فاطمه همه چی رو تعریف کنم شاید اون میتونست کمکم کنه. (چند ساعت بعد) اتوبوس از حرکت ایستاد. خانمی بلند شد و گفت: - خواهرای عزیز توجه کنید بعداز اینکه نمازتون رو خوندید و نهارتون رو خوردید همگی همینجا جمع بشید اگر جا بمونید ما دیگه نمی‌تونیم برگردیم! بعد از در اتوبوس کنار رفت و گفت: - می‌تونید برید. منو و راحیل صندلیمون جلو از بقیه دخترا بود پس سریع پیاده شدیم و منتظر بقیه شدیم. همه که اومدن با هم رفتیم تا وضو بگیرم و به سمت نماز خونه حرکت کنیم. همه وضو گرفتن و رفتن و فقط من موندم. منم سریع وضو گرفتم و رفتم تا از نماز جماعت عقب نمونم! به نماز خونه که رسیدم خم شدم که بندکفشم رو باز کنم که از داخل نمازخونه صداهایی شنیدم که باب دلم نبود و ناراحتم کرد! 🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem