‼️ بدو بیــــا جانمـــونی ‼️
ســـــــلام ســـــــلام 😍
دوباره مسابقه داریم اما این بار به مناسبت عید غدیر💚
مسابقه { شکار لحظه ها در کاروان غدیر }
خــب خــــب حالا شما باید چیکار کنید؟! 🧐
با دوربین موبایلتون 📱
لحظه های ناب غدیر 😍
رو ثبت میکنید ✅
خــب تا کی زمان داریم؟! 🧐
🔸مهلت ارسال عکساهاتون ۱۸ تیر
گل دخترای عزیز از هر شهر و استانی میتونن توی مسابقه ما شرکت کنن.. 😎
📍فـــقط یادتون نره
عکس هاتون و به همراه نام و نام خانوادگی و اینکه از چه شهری هستید
به آیدی زیر بفرستید:
🆔@Biqarar_1710
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
#یاعالیبحقعلیعجللولیکالفرج
🌱تکیه بر کعبه بزن وارث شمشیر دو دم
🌱اَشهَدُ اَنَّ عَلی از تو شنیدن دارد...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
سلام بروی ماهتون گلهای زندگی🤚
صبحتون بخیر و شادی 😊
عیدتون مبارررررررک 😍
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
42.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جانم علی جانم علی 👌👌👌
کلیپشو ببینید کیف کنید😉😍👏👏 تا روح روانتون جووووون می گیره
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
▪️روز بیست و نهم : به نیـت شهید سید ثارالله موسوی ♥️
#محرم
#چلهزیارتعاشورا
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
هیئت جامع دختران حاج قاسم
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ▪️روز بیست و نهم : به نیـت شهید سید ثارالله موسوی ♥️ #محرم #چل
🥀 شهید سید ثارالله موسوی
پيكر مطهر سه نفر از ۲۷ شهید حادثه تروریستی زاهدان شهید ابوالفضل موسوی، شهید سید ثارالله موسوی و شهید ابراهیم صیادی بر فراز دستان مردم شهید پرور کاشان از محل سپاه کاشان تا میدان ۱۵ خرداد تشییع شدند.بعد از انجام تشییع این سه شهید در کاشان، شهید سید ثارالله موسوی بعداز انتقال به آستان مقدس علی ابن باقر (ع) در مشهد اردهال کاشان در گلزار شهدای دارالسلام کاشان به خاک سپرده شد و شهید ابوالفصل موسوی به روستای کاغذی انتقال و به خاک سپرده شد و شهید ابراهیم صیادی به روستای نشلج کاشان انتقال و به خاک سپرده شد.
وارد خانه بسیجی شهید سید ثارالله موسوی از گردان۱۱۵ امام حسین(ع) کاشان میشوی. همسر جوانش نوزاد یکسالهای در آغوش دارد و با خنده از تو استقبال میکند، مادرش که -پدر و برادرش نیز در جنگ شهید شدهاند- محکم و با صلابت دستانت را میفشارد و در جواب تسلیتات با لبخند تشکر میکند. مداح جوانی روضه حضرت زهرا میخواند.
شغل اصلی شهید، جوشکاری بوده و اقوامش میگویند هر کمکی از دستش برمیآمد برای همه انجام میداد. بینهایت خانوادهدوست بود و به همسر و بچههایش عشق میورزید. بشدت دلسوز بود، فرقی نمیکرد طرف مقابلش چه کسی باشد.
مادر شهید از گذشت و مهربانی او میگوید و اینکه همیشه در جریان سوریه، میگفت مادر برایم دعا کن برم و شهید شوم. مادر میگوید: هر زمان مدافعان حرم را نشان میدادند، بیقرار میشد و دلش میخواست فریاد بزند، از خانه بیرون میرفت، هوایی تازه میکرد و برمیگشت.
این اقدام تروریستی، توسط عوامل گروهک تروریستی جیشالعدل انجامشده است. پس از متلاشیشدن گروهک تروریستی جندالله و معدوم شدن عبدالمالک ریگی و تعدادی از سرکردگان این گروهک، برادر عبدالمالک و تعدادی دیگر از اشرار تروریست در تلاش برای ساماندهی باقیمانده گروهک برآمدند که به علت اختلافات درونگروهی و تسویهحسابهای داخلی با یکدیگر درگیر و به ۲ شاخه تقسیم شدند و درنهایت گروهی به نام جیشالعدل راه انداختند.
#شهیدانه
#زندگینامه
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
‼️ بدو بیــــا جانمـــونی ‼️
ســـــــلام ســـــــلام 😍
دوباره مسابقه داریم اما این بار به مناسبت عید غدیر💚
مسابقه { شکار لحظه ها در کاروان غدیر }
خــب خــــب حالا شما باید چیکار کنید؟! 🧐
با دوربین موبایلتون 📱
لحظه های ناب غدیر 😍
رو ثبت میکنید ✅
خــب تا کی زمان داریم؟! 🧐
🔸مهلت ارسال عکساهاتون ۱۸ تیر
پـس جایـزه چـــی؟ 😕
جایزه هم داریـــــــم🤩
🥇نفر اول: هدیه نقدی
🥈نفر دوم: هدیه نقدی
🥉نفر سوم: پک هدیه غدیر
🏅نفر چهارم: پک هدیه غدیر
🏅نفر پنجم: پک هدیه غدیر
گل دخترای عزیز از هر شهر و استانی میتونن توی مسابقه ما شرکت کنن.. 😎
📍فـــقط یادتون نره
عکس هاتون و به همراه نام و نام خانوادگی و اینکه از چه شهری هستید
به آیدی زیر بفرستید:
🆔@Biqarar_1710
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
دخترا سلام
برا اینکه دیشب پارت نذاشتم معذرت میخوام 🙃
گوشی در دسترسم نبود☺️
امشب ۱۰ قسمت تقدیمتون میشه🥰
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖#راهنمایسعادت💖
#قسمت66
اینجا قبلا اتاق دخترم بود.
وقتی فهمیدم میخوای بیای رفتم و تمیزش کردم.
برو وسایلت رو بزار و بیا پایین..!
لبخندی زدم و تشکر کردم، وارد اتاق شدم همه چی باسلیقه چیده شده بود اتاقی با تم صورتی و کاملاً دخترونه.. کاش خواهر امیرعلی بود و میدیمش مطمئنم اون خیلی خوشگل و مهربون بوده!
میشه گفت این خانواده هم غم بزرگی کشیده دوتا عضو از خانوادشون به رحمت خدا رفتن.
پدرش که به گفته امیرعلی خیلی وقته که به رحمت خدا رفته و خواهرش هم چندسالی میشه از دنیا رفته!
لباسایی رو که با خودم اورده بودم رو توی کمد گذاشتم و بعداز عوض کردن لباسام رفتم طبقه پایین کمک فرشته خانوم کنم.
توی آشپزخونه بود و داشت غذا درست میکرد.
گفتم:
- چی درست میکنید؟ بنظر خوشمزه میاد، بوی خوبیم داره!
لبخندی زد و گفت:
- دیروز بیمارستان بودی و مطمئنم الان خیلی گشنته و چیز خوبیم بهت ندادن که بخوری واسه همین میخوام واسه امشب قورمهسبزی درست کنم.
ذوق زده گفتم:
- عاشق قورمه سبزیم، ممنونم
(چند ساعت بعد)
سفره رو پهن کرده بودیم که شام رو بکشیم که گوشی امیرعلی زنگ خورد و رفت که جواب بده.
همین که برگشت با عجله به سمت اتاقش رفت و گفت:
- نیلا پاشو لباساتو عوض کن باید بریم.
تعجب کرده بودم!
میخواستم چیزی بگم که مادرش قبل از من گفت:
- کجا میرید؟ میخواستم شام بکشم!
امیرعلی گفت:
- منو و نیلا کاری برامون پیش اومده باید بریم.
مامان شما اگه گرسنته بخور ماهم برگشتیم میخوریم.
مادرش گفتم:
- نه عزیزم منتظر میمونم برگردید.
رفتم لباسم رو عوض کردم و چادرم رو برداشتم و خداحافظی کردیم و باعجله به سمت ماشین رفتیم.
سوار ماشین که شدیم گفتم:
- کجا میریم؟ چیشده که انقدر عجله میکنی؟
امیرعلی گفت:
- همون پیرمرده زنگ زد و گفت اون مرد دوباره برگشته و دنبال تو میگرده منم گفتم کمی معطلش کنه تا برسیم.
آشوبی توی دلم برپا شد، یعنی ایندفعه چه بلایی قراره سرمون بیاد؟!
بعداز چند دقیقه رسیدیم.
نمیدونم چرا اما وقتی اون مرد و پشت در خونمون دیدم پیشم آشنا اومد!
منو و امیرعلی پیاده شدیم شدیم و به سمتش رفتیم.
امیرعلی دستی روی شونش گذاشت که اون برگشت و من با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:
- شهاب؟
امیرعلی این وسط هنگ کرده به من نگاه کرد که سرم رو پایین انداختم و دیگه چیزی نگفتم.
امیرعلی گفت:
- اینجا چی میخوای؟ کی تورو فرستاده؟
نیلا تو این مرد رو میشناسی؟
خجالت زده گفتم:
- اره، همونیه که بردم توی اون کار..
شهاب گفت:
- نیلا بخدا من از قصد این کارا رو نکردم.
من فقط دستور بردار بودم!
اینا همش نقشه هست تا از چیزی که ممکنه در آینده بفهمی جلوگیری کنن که همه چی به نفع خودشون تموم بشه.
امیرعلی با عصبانیت گفت:
- بار آخرت باشه زن منو با اسم کوچیک صدا میزنی!
الانم شفاف تر برامون توضیح بده چی داری میگی؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖#راهنمایسعادت💖
#قسمت67
شفاف تر برامون توضیح بده چی داری میگی؟
شهاب رو به من گفت:
- ببین من چیز زیادی نمیدونم همه چی توی دفتر خاطرات مادرت هست و دقیق توضیح داده شده!
من میدونم مادرت ایرانی نبوده و بعداز اینکه مسلمون شده به ایران مهاجرت میکنه و با پدرت ازدواج میکنه.
به گفتهی بهروز، چون مادرت تک فرزند بوده و خیلی وقته که از پدر و مادرش دور بوده الان اومدن ایران و دارن دنبال مادرت میگردن و هنوز نمیدونن که مادرت از دنیا رفته.
مثل اینکه میخوان وارثشون رو پیدا کنن و همهی اموالشون رو به نامشون بزنن!
الان بهروز دنبال فرصته که تورو ببره پیش خودش و باهاش کار کنی یا اینکه میکشنت!
اون دختره اسمش چی بود؟ آها رها حتی اون عکسارو هم بهروز خان بهش داده بود.
توی اون پارتی هایی که میومدی از همون اول که همو دیدیم همش یه نقشه بود.
منم مجبور بودم همکاری کنم وگرنه منو میکشتن!
من که همینجوری خشکم زده و بود و نمیدونستم که چی بگم؟!
امیرعلی گفت:
- چطور بهت اعتماد کنیم؟
چطور حرفاتو باور کنیم؟
از کجا معلوم حرفایی که زدی واقعی باشه؟
ببین اصلا حرفایی که زدی با عقل جور در نمیاد!
شهاب خندید و گفت:
- درسته، اصلا با عقل جور در نمیاد اما چه بخواید و چه نخواید باید باور کنید چون واقیعت داره و این حرفایی که زدم همش توی دفترچهی مادر نیلا هست و اون دفترچه دست بهروز خانِ..!
امیرعلی عصبانی شد که بازم منو با اسم صدا زد و دستاشو مشت کرد که به صورت شهاب بزنه که من مانع شدم و با بدنی که میلرزید گفتم:
- امیرعلی ولش کن بریم!
داشتیم میرفتیم که شهاب داد زد و گفت:
- فقط خواستم کمکتون کنم و بگم بهروز خان خیلی وقته فکر همه چیو کرده و به زودی میاد سراغتون..!
من شمارم رو به صاحب اون مغازه میدم چون مطمئنم به زودی به کمکم نیاز دارید پس سریع تر با این موضوع کنار بیاید.
سوار ماشین شدیم که امیرعلی گفت:
- تو که حرفاشو باور نکردی؟
ببین نیلا همینطور که خودش گفت اینا همش نقشه بود اصلا از کجا معلوم این نقشهی جدیدشون نباشه؟
اصلا به خودت استرس و نگرانی وارد نکن، باشه؟
نگاهم فقط به جلو بود و حرفای امیرعلی رو درست نشنیدم چون صدا های زیادی تو ذهنم اکو میشد و سردرد بدی گرفته بودم!
به خونشون رسیدیم و پیاده شدیم.
من زودتر از امیرعلی داخل رفتم و فرشته خانوم تا منو دید گفت:
- کجا بودید عزیزدلم؟ بیا بریم سفره رو بکشیم مطمئنم گشنته!
گفتم:
- ببخشید اما میل ندارم و به سمت اتاق دویدم!
امیرعلی هم بعداز من اومدم و شنیدم که به مادرش گفت:
- مامان غذاشو بده من براش ببرم اون الان باید تنها باشه فکر کنم به زمان نیاز داره!
رفتم توی اتاق و در رو قفل کردم!
امیرعلی دستهی در رو کشید و فهمید در رو قفل کردم بخاطر همین گفت:
- نیلا بچه نشو بیا غذاتو بخور از دیروز تا الان هیچی نخوردی!
هیچی نگفتم که دوباره گفت:
- غذاتو میزارمش پشت در خودت بیا بردارش اما وقتی برگشتم باید خورده باشی!
امیرعلی رفت توی اتاق خودش و منم دوباره خودم موندم و تنهایی های خودم..!
قلبم به تندی میزد!
با مشت های آروم روی قلبم ضربه میزدم و میگفتم:
- دلم برات میسوزه که عضوی از بدن منی!
بمیرم برات که هیچوقت آروم و قرار نداری!
اشک میریختم اما خیلی آروم و با دست جلوی دهنم رو گرفته بودم تا صدای هق هق هام بیرون نره، چون دوست نداشتم کسی از بیرون صدای منو بشنوه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem