( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_یکم
اما بعد؛
خانه كوچك بود. دو اتاق بيشتر نبود كه گوشهاش گاز و يخچال بود و... اما محبت
بود و ايمان!
نه عبدالمهدي، نه بانو انديشهاي جز شيريني يك زندگي شيرين نداشتند. چند ركن
داشت اين مكعب زندگي؛ خدا و ديگر هيچ. سبحاناالله والحمدالله و لاالهالااللّه و اللّه
اكبر. به بانو ميگفت لا اله را كه ميگويي محكم بگو الا اللّه. الا را مقتدر بگو، هيچ
الههاي براي پرستيدن نداري مگر اللّه. خدايي كه خوب است؛ سبحاناللّه!
چهار ركن خانة خدا را در زندگي عبدالمهدي ميشد ديد. اگر از زشتيهاي اخلاقي
و كلامي و رفتاري دور بود؛ چون خداي خوبي داشت و اين خدا را پسنديده بود و
پرستش ميكرد.
اگر در خانهاش همهچيز بود، (در عين اينكه به چشم خيليها فقيرانه بود) چون
براي داشتن هرچيزي هرچند كم، آنقدر خرسند بود كه غير از حمد و شكر ديده
نميشد و اگر زندگيشان رو به رشد بود، با وجود نبودنهاي خودش و امكانات،چون
الله پرستيدني او خدا بود كه هميشه بود، پس داراترين فرد بود. و كسي كه
اينگونه زندگي ميكند، تعظيم ميكند مقابل «اللّه»ي كه كبير است و خدا اينان را
بزرگ ميكند؛ روحشان بزرگ ميشود، جسمشان ظاهراً تغييري نميكند، اما
روحشان فراتر از زمان و مكان است
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_دوم
این است كه دوستان ميگفتند گاهي كه عبدالمهدي نماز ميخواند، ميديديم از
زمين فاصله گرفته است. گاهي ميديديم نوري صورتش را پوشانده است و اين در
ساية آن عظمت وجودي قابل تحليل است و درك شدني.
رنگ خدا را كه بگيري، حل است؛ نور است و ديگر هيچ.
حتي اگر غذا نان و ماست هم باشد قوت ميبخشد، مثل آن رمضاني كه بيشتر
افطارها نبود، پول هم نداشت تا براي بانويش گوشتي تهيه كند؛ اما وقتي حال بانو
را نزار ديد، رفت و با يك وعده گوشت آمد.
بانو را فرستاد تا بخوابد، خودش بچهها
را نگه داشت، غذا را پخت، سفره را چيد وسر سفرة افطار هم گفت:
اين چند روز كه تو فقط نان و پنير خوردي، من هم هرجا جلسه بود و غذا
دادند، فقط همين را خوردم؛ چون به تو فكر ميكردم!
پس با اين همه كار و اين جسم ضعيف چگونه توان دارد عبدالمهدي!
اميرالمومنين ميفرمايد:
مؤمن با نيتش است كه توان كار دارد...
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_سوم
صدای زنگ خانه كه بلند ميشود، اول ساعت را رصد ميكنم بعد هم مادر را كه از
بالاي عينكش نگاهم ميكند. نشسته است كنار رختخواب و دارد سوره ملك و واقعة
هر شبش را ميخواند. من هم نشستهام اين كنار و داشتم ميان تمام معادلات
زندگيم رصدش ميكردم و يك فكر جديد مثل خوره ذهن و روحم را ميجويد؛
مادر من كه اهل خدا و دعا بود، من چرا بيراهه رفتم؟
من كه هر شب صداي قرآنش را ميشنيدم، من كه نماز خواندنش را ميديدم.
مادرم كلاً من را كم نصيحت ميكرد، زيادي يك طرفه محبت ميكرد و از من نمي
خواست كه محبتش را درك كنم و جبران كنم، كمي شايد بايد به من مسئوليت
ميداد تا پرتوقع و بيتوجه بار نيايم يا گاهي دعوايم ميكرد، هرچند كه اگر هم
دعوا ميكرد من لجبازي ميكردم و بدتر ميشد.
اصلاً همين كه محبت ميكرد من
را پابند خانه نگهداشت با تمام خطاهايم. شايد بايد من را پاي درس استادي مي
نشاند، يك كسي مثل عبدالمهدي يا هيأتي ميبردم، شايد هم بايد من را كتاب
خوان ميكرد. چه كسي دست عبدالمهدي كتاب داد؟ مادرم چرا دست من موبايل
داد؟
ن چرا دارم تقصيرها را گردن كس ديگر مياندازم؟ من چرا به اين نتيجه...
نيم ساعتِ زل زدي به من! ميخواي نيم ساعت هم مردم رو پشت در نگه داری؟
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_چهارم
دوست دارم همينطور نگاهش كنم و فكر كنم، اما دارد كم كم از دست من عصبي
ميشود. همينطور كه بلند ميشوم غُر غُرم را هم ميكنم:
وقت و بيوقت نداره ديگه دنيا! ساعت خواب بيدارن، وقت بيداري خوابن! آدم
ديگه معني استراحت رو نميدونه، آخر شبِ بابا، اين وقت شب چه معني مي
ده؟
معنيش اينه كه كار مهم دارند توي سرما اومدن، شما هم زودتر برو!
در را باز ميكنم. ديدن سروش كفاره دارد اگر كنارش شاهرخ نايستاده باشد. لبخند
شاهرخ و كلام سروش با هم يكي ميشود:
مهمون نميخواي؟
شاهرخ كه صاحبخانه است، سروش هم كه الآن صاحب زندان سلماست، پس عقب
ميكشم و بدون تعارف داخل ميشوند. مادر شاهرخ را بيشتر از من دوست دارد.
خواب از سرش ميپرد و تا بساط بزم ما سه جوان را فراهم كند، نميخوابد.
راستش بخاطر شهيد كنت لوكا اومدم.
خندهام نميگيرد از اسم شهيد كنار كنت لوكا، اما ميپرسم:
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_پنجم
اسمش رو عوض نكرده بود؟
سروش ميگويد:
ادواردو اسمش رو كرده بود مهدي، شهيد مهدي آنيلي. اما واقعاً براي كنت
لوكا مطلب نميتونم پيدا كنم.
شاهرخ مطمئن ميشود كه مادر ديگر نميآيد.
لباسش را عوض ميكند و همان
تيشرت و شلواري كه مادر برايش گذاشته را ميپوشد. سروش متعجب ميگويد:
راحت باش!
شاهرخ دراز ميشود روي زمين و ميگويد:
هستم. فرمايش؟
فرهاد اين خانهزاد شده انگار!
ميگويم:
خبر نداري، مامان به خاطر شاهرخ منو آدم حساب ميكنه!
شاهرخ نيمخيز ميشود و پتو و متكايش را هم برميدارد و ميگويد:
من امروز اندازه دو تا تراكتور كار كردم خوابم مياد، سروش برو خونهتون بذار
زندگيمونو بكنيم!
سروش پتو را از روي شاهرخ ميكشد و ميگويد:
من رو اندازه چهار تا چرخ تراكتو دوونده، حالا گرفته خوابيده!
این دو تا خيلي پر انرژي و پر انگيزه بودند و هستند، فقط نه بلد بودند از اين داشته
استفاده كنند و نه بلد بودند كه با هواي نفس و بديهاشون مبارزه كنند؛ خودم هم
بدتر از اين دو تا! ول كردهام خودم را و دويدهام دنبال خواستههاي نفسم! هر چه
گفت اين لامصّب، من انجام دادم، خوب و بد را به كولم سوار كرد، من هم اسب
رامي شدم و هزار غلط را بر روي خودم سوار كردم.
دست سروش مقابل صورتم تكان ميخورد و از دنياي فكرم بيرون ميكشدم. دستي
به صورتم ميكشم و كلافه ميگويم:
خب!
شاهرخ ميگويد:
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم
شاهرخ ميگويد:
كاملاً مشخصه كه توي يه عالم ديگه هستي، سخت نگير ميگذره! سخت و
راحتش، مثل گرم و سرد تابستون و زمستون ميگذره، فقط مواظب باش نه از
شدت خوشي تب كني، نه از شدت سوزش يخ بزني!
قرار بود امروز خريد وسايل كنند براي شروع كار، مادر دو تا النگوي قديمي
داشت، داد به شاهرخ تا سرمايه خياطياش بشود. سروش كنار شاهرخ دراز ميكشد
و ميگويد:
من دنبال كنت كه ميرم عصبي ميشم فرهاد. تو دنبال آقا مغفوري كه رفتي
آرومتر شدي!
شاهرخ خم ميشود روي صورت سروش و ميگويد:
حرفي رو بزن كه قبول داري، البته بايد حرفي رو بزني كه درسته!
قبول دارم حرفمو. بابا اون حاجي اون سر دنيا، دور از همهچيز، با يه اقيانوس
پول، خودش رو ميكشونه دنبال دين! ادواردو رو زنداني ميكنن تو اتاقش،
بهش تهمت ميزنن، همهجا جار ميزنند قاچاقچي مواد بوده، ديوونه است، ننه
و باباش اذيتش ميكنن، از درياي پول ميذارنش وسط كوير، دوستاشو محدود
ميكنند، و... خب بايد بِبُرّه ديگه! كم بياره، شك كنه به دينش، بگه گور باباي
همه چي، بچه هم نبوده كه، درس خونده بوده، دكترا داشته، سي ساله بوده!
من يه موتور بدن بهم، بعد ازم بگيرن...
ميپرم وسط حرفش:
چي؟ موتور رو بگيرن چي كار ميكني؟
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
سلام شبتون بخیر
دوستان با عرض معذرت بنده بیرونم به آنتن دسترسی نداشتم
بخاطر کم کاری امروز معذرت میخوام 😍☺️
#سلام_صبحتبخیرمولایمن
دلم تنگ است...
هلاک یک دیدار...
عطشناک یک لبخند...
بیقرار یک صوت دلانگیز...
نمیشود این جان خسته را
با پایان این انتظارِ طولانی،
آرام کنی؟...
نمیشود این چشمان به راه مانده را
به جمال زهرایی ات
روشن کنی؟...
تو آن
عزیزترین عزیز مصر وجودی
و من آن
فقیرترین و بینواترین مشتاقِ
منتظر...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
نائب الزیاره همهی شما عزیزان در حرم مطهر امام رضا"علیهالسلام"
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem