eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
966 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 بعد از خروج از مسجد ، وقتی داشتیم تا مکان پارك ماشین پیاده می رفتیم ؛ خودم رو به امیرمهدي رسوندم وباهاش هم قدم شدم . با طمأنینه قدم بر می داشت . حس کردم تو فکره . اول نمی خواستم خلوتش رو به هم بزنم . به خصوص که چشماي قرمزش نشون میداد شب پر سوزي داشته و حسابی با خدا خلوت کرده . اما بهترین فرصت براي طرح سوالم بود . براي همین آروم گفتم . من – فلسفه ي حجاب چیه ؟ نگاهش به سمتم چرخید و جایی نزدیک صورتم متوقف شد . امیرمهدي – خودتون چی فکر می کنین ؟ من – خب .. چیزي که می دونم اینه که باید خودمون رو جلو نامحرم بپوشونیم . امیرمهدي – چراش رو می دونین ؟ من – عمیق نه . امیرمهدي – ببینین ، خدا وقتی می گه مرد می تونه به طور همزمان چهارتا زن داشته باشه یعنی مرد رو طوري آفریده که میتونه درآن واحد عاشق چهارتا زن باشه. یعنی قلبش به راحتی تکون می خوره . یعنی زود عاشق می شه . مثل زن نیست که فقط عشق یه مرد رو تو قلبش نگه داره نفس عمیقی کشید . امیرمهدي - این طبیعت مرده . از طرفی زن لوند و زیباست . خدا زن رو این طور آفریده . بعضی آدما ، زود درگیر عشق می شن . کنترل کمتري روي احساسشون دارن . بعضی هم به گفته ي خود خدا قلباشون مریضه . این جور آدما می شن آفت زندگی زن . چون به کوجکترین بهونه اي امنیت و آرامش رو از زن می گیرن . خدا می گه اگه زن خودش رو بپوشونه دیگه جایی براي فرصت طلبی این آدما باقی نمی مونه . به خصوص اینکه این آدما به زنی که در عقد مرد دیگه اي هست هم رحم نمی کنن . نگاهش رو به رو به رو دوخت . امیرمهدي - خیلی از خونواده ها به خاطر اینجور چیزها از هم پاشیده شدن . وقتی مردي به خودش اجازه می ده به زن شوهر دار ابراز علاقه کنه یعنی یه جاي کار می لنگه . اونم اینجاست که اون زن با پوشش نامناسب به اینجور ادما اجازه می ده به طرفش بیان . شما یه ظرف غذاي خوشمزه با تزیین بی‌نهایت زیبا رو بذارین تو هواي آزاد . بعد از چند دقیقه می بینین که یه عالمه مگس دورش جمع می شن . این همون مثل زیبایی زن و آدماي فرصت طلبه . شما دوست دارین همچین آدمایی بهتون نزدیک بشن ؟ سریع گفتم . من – نه . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . این همون مثل زیبایی زن و آدماي فرصت طلبه . شما دوست دارین همچین آدمایی بهتون نزدیک بشن ؟ سریع گفتم . من – نه . امیرمهدي – پس دیگه نیازي نیست به فلسفه ي عمیق تري از حجاب برسین . فکر کنم همین کافی باشه که براي مواظبت از خودتون حجاب رو انتخاب کنین . سري تکون دادم . من – آره . من از یک ساعت پیش انتخابش کردم . ابروهاش بالا رفت . امیرمهدي – یک ساعت پیش ؟ سري تکون دادم . من – آره . می خوام براي خدا بنده ي حرف گوش کنی باشم . به پاس این همه لطفی که در حقم کرده . چندتا نفس عمیق کشید . امیرمهدي – بزرگی خدا رو تا به حال دیدین ؟ من – آره . زیاد . به خصوص از اون روز سقوط هواپیما . امیرمهدي – و من هر روز . و هر دفعه بیشتر از قبل . و امشب نهایتشه . من – چطور؟ خیره شدم به اشک حلقه زده تو چشمش . امیرمهدي – چون این سه شب ازش خواستم که براي استحکام زندگیمون ، به شما کمک کنه . که خسته نشین . که جایی ، از این همه تغییر ، کم نیارین . و الان با این حرفتون ؛ می بینم جوابم رو به بهترین وجه داد. لبخندي زدم . من – در مقابل خدایی که انقدر هوام رو داره و تو رو بهم داده ، این کمترین کاریه که می تونم انجام بدم . امیرمهدي – من بیشتر بهش مدیونم . چون داشتن شما بیش از لیاقت منه . چقدر دلم می خواست محبت هاش رو جبران کنم. من رو چقدر بزرگ میدید که فکر می کرد بیش از لیاقتشم ؟ یعنی من این همه بودم ؟ بهش نزدیک تر شدم من – کاش زودتر محرم شیم . تحمل این دوری سخته . امیرمهدي – صبر منم داره تموم می شه . گاهی می ترسم از خوشحالی حرفاتون ، کاري انجام بدم که نباید .... نفس عمیقی کشید . امیرمهدي – همینجور که این هفته سریع گذشت ، هفته ي دیگه هم سریع می گذره . راستی درس بچه ها به کجا کشید ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 امیرمهدي – همینجور که این هفته سریع گذشت ، هفته ي دیگه هم سریع می گذره . راستی درس بچه ها به کجا کشید ؟ بحث رو عوض کرد . البته حق داشت . با اون بحث احساسی منم اطمینان نداشتم که به بی راهه نریم . از یادآوري اون بچه ها ، لبخندي زدم . من – بچه هاي باهوشی هستن . هر چی می گم سریع یاد میگیرن . سري تکون داد . امیرمهدي – می دونم . حیف که مشکلات زندگی بهشون اجازه نمی ده مثل بچه هاي دیگه درس بخونن من – نگران نباش . امسال از اول مهر باهاشون کار می کنم تا نمره ي قبولی رو بگیرن . امیرمهدي – می دونم که بهترین معلم رو براشون پیدا کردم . خندیدم من – منم می دونم داري زیادي ازم تعریف می کنی . تموم تلاشم رو می کنم که پایه ي ریاضیشون قوي بشه . امیرمهدي – ممنونم . از اینکه انقدر پا به پام میاین . چشمام رو بستم . چقدر شکر خدا رو به جا می آوردم کافی بود براي داشتن امیرمهدي ؟ زیاد تر از ظرفیتم ، خوب بود . اون شب خوب بود . به خصوص که مامان نتونست مثل دو شب قبل ، تعارف طاهره خانوم براي خوردن سحري در کنارشون رو رد کنه . موقع سحري خوردن هم انقدر امیرمهدي هوام رو داشت و پشت سر هم ظرف ماست و سالاد و کفگیر برنج به دستم داد که مامان و طاهره خانوم نتونستن لبخنداشون رو پنهون کنن . و هر لقمه رو با خنده خوردن . شب خوبی بود . ولی کی می دونست خدا چه امتحان بزرگی رو برامون در نظر گرفته ؟ می گن آدم از فرداش خبر نداره ! راست گفتن . من و امیرمهدي هم از چند روز بعدمون خبر نداشتیم . و فقط منتظر بودیم روزها زودتر بگذره و لحظه ي محرمیتمون برسه. به درخواست امیرمهدي ، روز بعد بابا از پویا شکایت کرد . نفهمیدم کی به بابا زنگ زده بود و چی گفته بود ؛ که بابا خیلی مصمم رفت از پویا شکایت کرد . فکر می کردیم اینجوري ازش زهر چشم میگیریم . و دیگه کاري به کارمون نداره . در حالی که ...... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 فکر می کردیم اینجوري ازش زهر چشم می گیریم . و دیگه کاري به کارمون نداره . در حالی که ...... مثل سه چهار روز قبل ، باز هم رأس ساعت ده صبح گوشیم زنگ خورد . خودش بود . انگار اون چند روز ، عدد ده ساعت دیواري جاش رو با اسم امیرمهدي عوض کرده بود . رضوان با دیدن خنده م که با زنگ گوشی مقارن شده بود ؛ با خنده گفت . رضوان – خوبه محرم نیستین . وگرنه نمی شد کنترلتون کرد ! مامان – این دختر من غیر قابل کنترله . وگرنه که اون بنده ي خدا خیلی رعایت می کنه ! با خوشحالی به سمت گوشیم پرواز کردم و حرفاي رضوان و مامان رو بی جواب گذاشتم . جواب دادم . من – جانم ؟ امیرمهدي – سلام . هنوز محرم نشیدیما ! انقدر کلماتش رو با آرامش به زبون آورد که اون اخطار محرم نشدن بابت جانم گفتنم هم حال خوشم رو تغییر نداد . صادقانه گفتم . من – وقتی اسمت می افته رو گوشیم ، زبونم به گفتن حرف دیگه اي نمی چرخه . با کمی مکث جواب داد . امیرمهدي – ان شاءالله هفته ي دیگه منم از خجالتتون در میام . من – منتظرم . ببینم یه " جانم " مهمونم می کنی ! خندید . امیرمهدي – صبر چیز خوبیه ! من – که من ندارم . امیرمهدي –فعلا که نشون دادین خیلی هم صبورین. عصر وقت دارین بریم بیرون ؟ من – امروز ؟ رضوان خونه مون بود و زشت بود تنهاش بذارم . امیرمهدي – امروز بهتره . چون فردا رو مرخصی گرفتم براي کمک به مامان و بابا . که اگر خدا بخواد پس فردا روز عید بتونیم کل وسایل خونه رو ببریم خونه ي جدید . من – اگر ماه سی روز بود چی ؟ امیرمهدي – روز سی ام باید بیام سر کار . چون برنامه ي فردا و پس فردا مشخص نیست امروز ببینمتون بهتره من – کار خاصی داري ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹گروه فرهنگی هنری باران پایگاه مقاومت بسیج هدی؛ حوزه حضرت زهرا (س) با همکاری کانون فرهنگی تربیتی الزهرا (س) "تقدیم می‌کند": 🔻تئاتر به جرم عشـق 🥀 📆 دوشنبه ۲۹ آبان ماه ۱۴۰۲ ••سانس اول: ساعت ۸ الی ۹ صبح ••سانس دوم: ساعت ۹:۳۰ الی ۱۰:۳۰ 💢 ویژه بانوان 📌خیابان سپاه؛ کانون فرهنگی تربیتی الزهرا (س) 🖌جهت رزرو و کسب اطلاعات بیشتر: 📞تلفن کانون فرهنگی تربیتی الزهرا (س): ۵۵۴۴۶۰۰۸ ✓ پیام‌رسان ایتا @shamim120 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🛎🌻 علی به عدد میشه ۱۱۰ ❤️ نمک هم به عدد ابجد ۱۱۰ میشه!🧂 بزرگی میگفت: 📜 میدونید وجه این دو تا چیه؟🤔 اینِ که هر کی علی (ع) رو نشناسه نشناسه...😔🔥 (ع) ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
مـٰا‌دَر‌غیـٰاب‌تۅ‌دَر‌اینج‌ـٰادَراین‌جَ‌ـھـٰان‌ِ‌ خ‌ـٰاڪۍ‌ِ‌ۅیران‌چِ‌ـہ‌مۍ‌ڪُنیم..‌‌!🥺🤍 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بۍخردان‌معتقدندکہ‌اگرحجاب‌برداشتہ‌شود،زن‌آزاداست:)! چہ‌کسۍبہ‌نام‌آزادۍدیوارِخانہ‌اش‌رابرمۍدارد؟🚶🏻‍♂ ✨ 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 امیرمهدي – روز سی ام باید بیام سر کار . چون برنامه ي فردا و پس فردا مشخص نیست امروز ببینمتون بهتره. من – کار خاصی داري ؟ امیرمهدي – آره . امسال اولین سالیه که روزه گرفتین ؛ به پاسش می خوام براتون یه هدیه بگیرم . با سلیقه ي خودتون . زود بریم و زود برگردیم که به افطار برسیم . پس بی خیال حضور رضوان شدم که اومده بود خونه مون . من – باشه . چه ساعتی ؟ امیرمهدي – پنج و نیم خوبه ؟ من – عالیه . خداحافظی که کردیم ، به رسم ادب و احترامی که امیرمهدي یادم داده بود ، از مامان اجازه گرفتم . و قول دادم زود برگردم . انقدر دور خودم چرخیدم و بین مانتوهام چرخ زدم براي انتخاب ، که عصر شد . سر ساعت حاضر شدم . با یه دنیا دلخوشی . یه دنیا انگیزه . شاد بودم از اینکه می خوام ساعتی رو کنار امیرمهدي بگذرونم . براي ما که محرم نشده بودیم ، یکساعت با هم بودن هم غنیمتی بود . شاد بودم و نمی دونستم موقع برگشت میشم برج زهرمار . *** وارد پاساژي شدیم که امیرمهدي می خواست اونجا برام خرید کنه . شونه به شونه ي هم قدم بر می داشتیم . با ذوق مغازه ها رو نگاه می کردم . امیرمهدي – از هر چی خوشتون اومد بگین . با ذوق گفتم . من – می شه دوتا کادو برام بگیري ؟ امیرمهدي – هرچقدر بخواین می خرم . من – داري از دست میري امیرمهدي . امیرمهدي – خیلی وقته از دست رفتم . من – اون رو که می دونم . از بس که من خواستنی ام. امیرمهدي – صبر چیز خوبیه ! من – انقدر می گی صبر چیز خوبیه منتظرم ببینم بعد از محرمیت چیکار می کنی ! خندید . امیرمهدي – واقعا صبر چیز خوبیه. خندیدم . چقدر خودش رو کنترل می کرد که حرفی نزنه که نتونیم احساستمون رو کنترل کنیم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 خندیدم . چقدر خودش رو کنترل می کرد که حرفی نزنه که نتونیم احساستمون رو کنترل کنیم . جلوي ویترین یه نقره و بدل فروشی ، چشمم به سرویس ستی افتاد که بی نهایت قشنگ بود . با ذوق برگشتم به امیرمهدي نشونش بدم که با دیدن پویا ، کمی دورتر ، که تکیه داده بود به نرده هاي وسط پاساژ و مستقیم داشت نگاهمون می کرد , لبخند رو لبم ماسید و حرفم رو خوردم . لبخند موذیانه ش حس بدي رو بهم منتقل کرد . لبخند خشکیده م شد تلخند . گاهی وقتا آدما تو زندگیشون کارهایی میکنن که نسنجیده ست . خودشون و وجدانشون رو با گفتن " کسی که نمی فهمه " آروم می کنن . غافل از اینکه هر چند کسی خبردار نشه یا با گذشت زمان فراموش بشه اما تبعاتش تا مدت ها تو زندگی آدم باقی میمونه . و مثل بختک رو زندگیت سایه می ندازه و ممکنه مثل ماربپیچه دور شریان هاي حیاتی زندگیت و همه رو از کار بندازه . پویا دقیقا همچین نقشی رو تو زندگی من داشت . قرار بود چقدر دیگه تاوان اون چندماه دوستی با پویا رو بدم ! نمیدونستم اینبار چه خوابی برام دیده ! خدا به آدم عقل داده تا قبل از انجام کاري همه ي جوانب و بسنجه . وقتی ادم با بی فکري شروع می کنه به جولان دادن و دل‌بخواه رفتار کردن ؛ نتیجه‌ش می شه همین تاوان دادنا . من به پشتوانه ي چه چیزي اجازه دادم قبل از رسمی شدن نسبتم با پویا ، رابطه اي بینمون شکل بگیره ؟ که اگربخاطر سخت گیری بابا و مامان نبود مسلماً رابطه ي کنترل شده ي ما ، رنگ و بوي دیگه اي به خودش می گرفت . و جالب بود همون ارتباط کنترل شده ؛ کمر بسته بود به نابودي من . پویا اشتباه جوونی و خامی و شیطنت هاي بی فکرانه ي من بود . شاید اگر به جاي آزادانه رفتار کردن ، کمی به سنت ها و حفظ حریم ها اهمیت می دادم حالا از دیدنش اینجوري ته دلم خالی نمی شد . خیره به پویا ، بی اختیار گفتم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 اینجوري ته دلم خالی نمی شد . خیره به پویا ، بی اختیار گفتم . من – واي امیرمهدي ... امیرمهدي – چی شد ؟ من – پویا ! امیرمهدي – پویا چی ؟ من – پویا اینجاست . امیرمهدي – کو ؟ کجا ؟ من – اون طرف . تکیه داده به نرده ها . همون که تی شرت نارنجی پوشیده با جین تنگ . می خواست برگرده و نگاهش رو به اون طرف سوق بده که با تشویش و هول کرده گفتم . من – صبر کن امیرمهدي . من – من دلم شور میزنه .نمیدونم چیکار کنم. ای کاش محرم بودیم که وقتی دستامون رو تو هم می‌دید شاید بیخیال میشد. امیمهدي – بی خیال چی ؟ من – نمی دونم .. حس بدي دارم نسبت به بدون پویا امیرمهدي _توکل کنید به خدا من کنارتونم. سري تکون دادم . یه حسی تو چشماش بود که درکش نمی کردم . ولی آرومم می کرد . انگار فقط بابت انتقال همین حس نگاه گذرایی بهم انداخت . نگاهش حس اطمینان رو به قلبم سرازیر کرد . انگار با این حمایتش ، کوه پشتم بود و هیچ نیرویی نمی تونست تکونم بده . اما صداي پویا ، مثل زلزله ي چند ریشتري همه ي ارامشم رو متزلزل کرد و باعث شد همون یه ذره آرامشم هم پر بکشه . . پویا – به به . ببین کیا اینجان ؟ چطوري مارال ؟ اول نگاهی به هم انداختیم و بعد چرخیدیم به سمت پویا که درست پشت سرمون بود . با دیدنش دلشوره م بیشتر شد . گر گرفتم . دلم گواهی بدي می داد ، گواهی یه اتفاق شوم . اگر امیرمهدي نبود ، بی شک فرار می کردم . اما بودن امیرمهدی حکم به ایستادنم می‌داد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 اگر امیرمهدی نبود بی شک فرار میکردم اما بودن امیرمهدی حکم به ایستادنم می‌داد. پوزخند تمسخر آمیزش ، لب هام رو به هم دوخت . من هم براي باز کردنش هیچ تلاشی نکردم . استرس زیادم نمی ذاشت به راحتی تصمیم به کاري بگیرم . حتماً پویا سکوتم رو که دید انگار جري تر شد . التماس توي چشمام رو دید و نقطه ضعفم دستش اومد که رو کرد به امیرمهدي . پویا – خوشبختم . پویا هستم نامزد قبلی مارال ! و دست برد سمت امیرمهدي براي دست دادن . با سادگی خودم رو لو دادم . فهمیده بود ترسم از چیه ؟ فهمیده بود با ساده ترین راه می تونه آشیونه ي تازه ساخته م رو تلی از خاك کنه . دل بستم به معجزه ي خدا ، همون آیتی که در وجود امیرمهدي قرار داده بود . همون عشقی که مقدس بود . شاید از این بحران نجات پیدا کنم . امیرمهدي نفس عمیقی کشید و باهاش دست داد . امیرمهدي – خوشبختم . خیلی با آرامش حرف زد . و من موندم پس چرا من انقدر بی تابم و پر از دلشوره ! پویا با لحن خاصی گفت . پویا – گفته که با من نامزد بوده ؟ امیرمهدي فشار خفیفی به دستم که تو دستش بود ؛ داد . امیرمهدي – بله . خبر دارم . پویا – گفته منم همه کاری براش انجام میدادم؟ و دوباره خیره شد به چشماي امیرمهدي . مثل ماري که با چشماش شکارش رو هیپنوتیزم می کنه تا راحت و یک دفعه اي هجوم بیاره . گارد بدي در مقابلمون گرفته بود . امیرمهدي باز هم نفس عمیقی کشید . امیرمهدي – بله . اینم می دونم . پویا یه لنگه ابرو بالا انداخت . پویا – اینم گفته که تو مهمونیا بامن میرقصید ؟ گفته دستاش تا حالا گرفتم؟ گفته عاشق بلندي موهاش بودم ؟ سرش رو کمی جلو آورد و با لبخند خاصی گفت . پویا – بوي یکی از عطراش که محشره . ناباور نگاهش کردم . تیشه برداشته بود که بزنه به کدوم ریشه ؟ حس کردم صدای امیرمهدي جدي تر شده . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐شادیانه میلاد حضرت زینب کبری سلام الله علیها و بزرگداشت ۷۳ شهید مدافع حرم و ۴ شهید امنیت شهرستان کاشان 🌸 با حضور هنرمندان مطرح کشوری 🌹جناب آقای 🌹جناب آقای 🌹با اجرای آقای 🎊 همراه با مراسم دو تن از فرزندان شهدای عزیز از لشکر فاطمیون 🗓 پنج شنبه ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۲ ⏱ ساعت ۱۸ الی ۲۱ 🏟 مکان : سالن آمفی تئاتر تالار شهر ( فرهنگسرای مهر ) 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
40.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 |‌ یک روز متفاوت 😍 برق امید رو از چشم‌های آقا می‌دیدیم... ❤️ روایتی از لحظات دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا