eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.7هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
859 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 بی اختیار دستم شل شد و کیف از دستم افتاد . تنها عکس العملم به حجم سنگین حرفی که زده بودم همین بود . نه چشمام میلی به بارش داشت و نه بغضی گلوم رو درگیر کرده بود ! انگار تو زمین هاي اون پاساژ ، همه ي اشک و آهم رو جا گذاشتم اون پاساژ نفرین شده بود یا من ؟ سکوت هر سه نفر نشون می داد عمق سنگین حرفم رو درك کردن . یا شاید من اینجور برداشت کردم . مهرداد دست رو لب ، خیره خیره نگاهم میکرد . لبخند بی جونی زدم . اون دیگه چرا انقدر مات بود ؟ حس می کردم چشمام بدون بارش به شدت ورم کرده . شاید اشک هاي پایین نیومده ، به زیر پوست اطراف چشمم نفوذ کرده بودن ؟ حس می کردم نمی تونم چشمام رو بیشتر باز کنم ! حلقم می سوخت ، اما هیچ گرهی اون بین جا خوش نکرده بود ! بدنم مثل آدم هاي کوه کنده ، کوفته بود . خنده دار نبود ؟ که اعضا و جوارحم در یک حرکت خودجوش ، به جاي عکس العمل همیشگی فقط نتیجه‌ش رو به رخ می کشیدن ؟ نگاهم به مامان افتاد که با حال نزار و بی حس به چهارچوب در آشپزخونه تکیه داده بود و نگاهم می کرد . این حالش رو خوب می شناختم . شده بود مثل روزي که بعد از مهمونی خونه ي عمه ، برگشتیم و دیدیم خونه رو دزد زده . و جز فرش ها و ظرف و ظروفمون ، چیزي باقی نمونده . همونجور درمونده بود . دوباره لبخند بی جونی زدم . حال اینا از منم بدتر بود . آروم به سمت اتاقم به راه افتادم . باید از شر مانتو و شالم خلاص می شدم . به شدت اعصابم رو به هم می ریخت . تاتی تاتی کنان راه افتادم که با حرف مهرداد که عقب عقب رفت و رو مبل نشست ، ایستادم . مهرداد – دقیقاً چی گفت ؟ نگاهش کردم . مگه قرار بود چی بگه ؟ رابطه ي من و پویا........... نه ......... یادم رفته بود . اینا از خیلی چیزها خبر نداشتن ! درمونده شدم از پاسخ سوالش . کاش کسی یا چیزي بود که شل شدگی و وارفتگی بدنم رو بهش تکیه بدم تا شاید بتونم کمی خودم رو جمع وجور کنم ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 کاش کسی یا چیزي بود که شل شدگی و وارفتگی بدنم رو بهش تکیه بدم تا شاید بتونم کمی خودم رو جمع وجور کنم ! اگه جوابش رو نمی دادم عصبانی می شد و با زور و دعوا ازم جواب می گرفت . اگر هم می گفتم ... ! مگه چی می شد ؟ خونم رو می ریختن ؟ من که چند دقیقه پیش تو ماشین امیرمهدي مرده بودم ! مرگ دوباره که دردناك نبود ، بود ؟ برهوت رو به روي من حتی سرابی هم براي دلخوشیم نداشت . نفهمیدم سکوتم چه برداشتی براي رضوان داشت که شد مانع ادامه ي حرفاي مهرداد . رضوان – مارال ؟ خوبی ؟ بدون اینکه به سمتش برگردم سر تکون دادم . من – خوبم . خوبم . خوبم خوبم بی حوصله م ساکتشون کرد و من وارد اتاقم شدم . در رو که بستم تاب تحمل پاهام تموم شد و سر خوردم رو زمین . کاش جدایی من و امیرمهدي همون روزا وشبا صورت گرفته بود . همون موقع که هیچ اتفاقی عشقمون رو زیر سوال نبرده بود . همون موقع که نه صبر امیرمهدي تموم شده بود و نه من شخصیتم انقدر خرد و خاکشیر شده بود . کاش در اوج از هم جدا شده بودیم . کاش با دل خوش از هم فاصله می گرفتیم . کاش .... صداي بلند تلویزیون و ترانه هاي شادش اعصابم رو به ریخته بود . هنوز نیم ساعت هم نشده بود که اعلام کردن هلال عید رویت شده . این سه روز عید پویا بود و عزاي من و شاید برزخ امیرمهدي . تموم این سه روز پیام داده بود و حال خرابم رو بدتر کرده بود . همون شب اول پیام زده بود " خوش میگذره" ؟ انگار با این حرف یه تیر برداشته و زده به رگ و پی بدن من . زلزله ي ده ریشتري راه انداخته بود و همه ي زندگیم رو آوار کرده بود و باز هم از خیر پس لرزه هاش نمی گذشت . فردا صبحش پیام داد " بی همگان به سر شود .. بی تو به سر نمیشد ... اخی ... تنهات گذاشته ؟ " نیش می زد و دل می سوزوند و نمیدونست هر چیزي تاوانی داره . من اینجوري براي کار های که به خواست خودمم نبود تاوان دادم، تاوان پویا چی بود ؟ روزاي عذاب سختی بود . مامان کمتر حرف می زد . کمتر سراغم رو می گرفت . انگار اینجوري دلخوریش رو بهم نشون می داد . تنها چیزي که می گفت صدا زدنم براي غذا بود که گاهی بی خیالش می شدم . غذا به چه کارم می اومد ؟ مگه این گلوي متورم از حجم غم می تونست چیزي فرو بده ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚سلامی از من ... ... به تو ... که امن‌ترین جان پناهی ، زلال‌ترین چشمه‌ای ، پربرکت‌ترین بارانی ، بهترین طبیبی ، چاره‌سازترین رفیقی ... و ... مهربان‌ترین پدری ... سلام تمام زندگی‌ام ... ... مهدی جان ...🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🤚 صبحتون بخیر و عافیت ان شاالله روز خوبی داشته باشید☺️ 🌱 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏯عمارت شمس العماره این بنای باشکوه ۳۵ متری پنج طبقه دارد و نمای بیرونی آن به شکل قرینه می باشد. از بیرون دو برج در سمت راست و چپ ساختمان قابل مشاهده اند که دید بسیار خوبی نسبت به اطراف دارند. ساخت آن ها به گونه ای بوده که هر کسی که در بالای برج ها و ساختمان قرار می گرفته، بتواند مناظر دیدنی تهران و اطراف آن را داشته باشد. این بنا یکی از زیباترین معماری های عصر قاجار را دارد. 🇮🇷 😍 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پویش " فریاد عروسک ها " 🥀________🥀________🥀________🥀 وَالْحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ ستایش خدای را که درهم شکننده سرکشان و نابودکننده ستم‌کاران است. 🥀________🥀________🥀________🥀 🔖این پویش متفاوت تر از پویش های دیگه هست...! میگی چرا..؟ 📍چون قراره حضور پرشورتون به دشمن ضربه محکمی بزنه...👊🏻 هم تو میدون نبرد...🧕🏻 هم تو میدون مجازی...📱 چطور..؟ شما با گوشیتون عکس های خاص و جذاب رو ثبت کنید و برای ما بفرستید... 📸 نگران نباشیدپویش که بدون جایزه نمیشه😉 🎁هدیه ی این پویش : 👌جوایز ارزشمند نقدی و فرهنگی ⭕️ فقط سعی کنید عکس هاتون با مفهوم باشه 👌🏻 🔻عکس های زیباتون رو بعد از عضویت در کانال هیات https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem به پیوی زیر بفرستید : 🆔@f_enayat1400 _______________ 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 مگه این گلوي متورم از حجم غم می تونست چیزي فرو بده ؟ بابا اما رفته بود تو سکوت . نه نگاهم می کرد و نه باهام حرف می زد . به بدترین شکل تنبیهم کرده بود . بدتر از اینا بی خبریم از امیرمهدي بود . نه ازش خبر داشتم و نه ازم خبر گرفته بود . حتی دوباري از رضوان پرسیدم که نرگس ازم خبري گرفته که با " نه " گفتن کورسوي امیدم به احساس امیرمهدي رو کامل از بین برده بود . این بی خبري یعنی حتی دلش نمی خواد چیزي ازم بدونه . زجر بزرگی بود . اینکه حس کنم دیگه براش ارزشی ندارم . حس سوزش تو قلبم بی داد می کرد . گاهی حس می کردم براي چند ثانیه قلبم بی حرکت می مونه و بعد دوباره می افته به تپش . این سه روز مثل مرغ سر کنده ، نه می تونستم بشینم و نه راه برم . گاهی دور خودم می چرخیدم . گاهی لباس میپوشیدم تا از دیوارهاي خونه که حس می کردم به طرفم هجوم میاره فرار کنم و هنوز به در نرسیده پشیمون می شدم بر می گشتم تو اتاقم و لباس هام رو عوض میکردم . تقریبار پنج بار رفته بودم حمام . و زیر دوش زل زده بودم به نقطه اي و خاطراتم رو مرور می کردم تا شاید با یاد امیرمهدي کمی اروم شم . و در عوض بی تاب تر می شدم . چندین بار کامپیوترم رو روشن کردم و بی حوصله و بی توجه به صفحه ي ویندوز بالا نیومده ش ، سیمش رو از برق بیرون میکشیدم . بیش از ده بار ، قرانی که برام هدیه گرفته بود رو بو کردم و به سینه م فشردم . هر چی آرزوي خوبه مال تو .... هر چی که خاطره داریم مال من ... اون روزاي عاشقونه مال تو .... این شباي بی قراري مال من ...... صداي حرف زدن مامان از بیرون می اومد . از وقتی اعلام کردن عیده تلفن دست گرفته بود و به هر کی میشناخت زنگ زده بود براي تبریک عیددلش خوش بود یا خودش رو اینجوري نشون می داد ؟ یعنی نگرانم نبود ؟ یاد پیام سوم پویا افتادم . نوشته بود " این روزا خیلی شادم ؟ " ... خوب می دونست با زندگیم چیکار کرده ! صداي زنگ خونه بلند شد و چند دقیقه بعدش صداي شاد مهرداد و رضوان تو خونه پیچید که بلند بلند عید رو تبریک می گفتن . چرا همه شاد بودن ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 صداي زنگ خونه بلند شد و چند دقیقه بعدش صداي شاد مهرداد و رضوان تو خونه پیچید که بلند بلند عید رو تبریک می گفتن . چرا همه شاد بودن ؟ در اتاقم باز شد و رضوان سریع به طرفم اومد و بغلم کرد . بوسیدم . رضوان – عیدت مبارك . نه دستی دور شونه ش حلقه کردم و نه حسی خرج اون همه احساساتش . عید کجا بود ؟ بی حوصله ازش جدا شدم . دستم رو گرفت . رضوان – خبري ازش نداري ؟ سري به معناي " نه " تکون دادم . رضوان – ازش بعید بود ! اگر می دونست پویا چی گفته هیچوقت این حرف رو نمی زد . دستم رو از دستش بیرون کشیدم و رفتم نشستم روي تختم . اومد کنارم و آروم نشست . رضوان – فردا میاي دیگه ؟ اخم کردم . من – کجا ؟ مردد نگاهم کرد . رضوان – نمیاي کمکشون ؟ من – نه . کجا می رفتم ؟ وقتی اون نمی خواست من رو ببینه می رفتم جلوش می ایستادم و می گفتم " نگام کن " ؟ رضوان – نرگس امروز پرسید تو هم فردا میاي کمک ؟ آخه دست تنهاست . منم از طرفت گفتم .. یعنی فکر کردم شاید امیرمهدي میخواد تو بري خونه شون .. براي همین از طرفت قول دادم . خیلی سرد گفتم . من – کار بدي کردي . رضوان – اون عقب کشیده حداقل تو پا جلو بذار . من – که چی بشه ؟ رضوان – اون بنده ي خدا این همه از خودگذشتگی کرد . حالا وقتشه .. پریدم وسط حرفش . من – اون موقع وضع فرق می کرد . هم من و هم اون دلمون میخواست این رابطه ادامه داشته باشه . حالا اون نمی خواد . رضوان – شاید منتظره تو قدم جلو بذاري . پوزخند زدم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 رضوان – شاید منتظره تو قدم جلو بذاري . پوزخند زدم . من – از هیچی خبر نداري رضوان . دستم رو گرفت . رضوان – بگو تا بدونم . ملتمس گفتم . من – نپرس . همون موقع مهرداد وارد اتاق شد . مهرداد – سلام مارال خانوم . لحن صحبتش یعنی تو باید می اومدي بیرون و سلام می کردي . بلند شدم ایستادم . من – سلام . اشاره کرد به بیرون . مهرداد – بیاین مامان هندونه آورده . قبل از اینکه بگم " من نمیام " رضوان رو به مهرداد گفت . رضوان – می گه فردا نمیاد . من از طرفش قول رفتن دادم . مهرداد نیم نگاهی بهم انداخت و جواب رضوان رو داد . مهرداد – میاد . اخم کردم . من – نمیام . اخم کرد . مهرداد – میاي . زشته . و برگشت و از اتاق خارج شد . رضوان که خیره به اخم شوهرش بود ، برگشت به سمتم . رضوان – فردا عموشون هم هست با زن عموشون و ... من – ملیکا ؟ رضوان – آره . حس حسادت می ذاشت حضور ملیکا رو اونجا ، کنار امیرمهدي تحمل کنم ؟ یا اینکه با موضوع پیش اومده راه رو براي رقیب باز می ذاشتم ؟ دوباره سردرگم شدم . باید چیکار می کردم ؟ حس حسادتم به قدري قوي بود که نذاره درست فکر کنم . سر دو راهی رفتن و نرفتن گیر کرده بودم . ولیآخر سر با یادآوري اینکه هنوز یه روز از محرمیتمون باقی مونده تصمیم گرفتم به رفتن . هنوز زنش بودم . و گذاشتم رضوان تو این فکر بمونه که به خاطر بردن اسم ملیکا من رو وادار کرده به رفتن . *** 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 و گذاشتم رضوان تو این فکر بمونه که به خاطر بردن اسم ملیکا من رو وادار کرده به رفتن . *** با تردید به رضوان نگاه کردم . جلوي در خونه شون بودیم و من دوباره دچار تردید شده بودم . اگر راهم نمیداد داخل بشم ؟ زنگ رو زد و برگشت نگاهم کرد . رضوان – آروم باش . نفس عمیقی کشیدم ولی آروم نشدم . تازه قلبم هم بناي ناسازگاریش رو گذاشت و شروع کرد پر حرص به دیواره هاي سینه م فشار اوردن . مهرداد هم بعد از بستن در ماشینش اومد کنارمون . در با صداي تیکی باز شد و من با فشار دست مهرداد به جلو رونده شدم . انگار می دونست اگر هولم نده تا ابد همونجا می مونم و پاهام بناي رفتن نمیذارن وارد حیاطشون شدیم . کلی کارتن بسته بندي شده کنار هم چیده شده بود و چندتا فرش لوله شده . قاب تخت خواب ها و بوفه ي چوبی طلایی رنگشون . وارد خونه شدیم . هم چیز جمع شده بود و کل خونه خالی و خالی بود . همه هم وسط هال در حال کار بودن . عمو و زن عموشون . طاهره خانوم و آقاي درستکار . نرگس و رضا . و امیرمهدي و کنارش هم ملیکا . نزدیک هم . بلند سلام کردیم . همه جواب دادن . امیرمهدي با مهرداد که به طرفش رفته بود دست داد و نگاهش رو از فراز شونه ش به سمتم کشید . اخمش دلم رو لرزوند . نباید می اومدم ... مهرداد با گفتن " خب از کجا شروع کنیم ؟ " نگاه امیرمهدي رو متوجه خودش کرد . اقاي درستکار جوابش رو داد . درستکار – منتظریم ماشین بیاد و اسباب ها رو بار بزنه . الانم داریم همه ي وسائل رو می بریم تو حیاط که زیاد معطل نشیم . مهرداد سري تکون داد . و رفت کمک عموي امیرمهدي که داشت مبل ها رو تکون می داد براي بردن تو حیاط . رضا هم با کمک آقاي درستکار میز ناهارخوري رو برداشته بودن . نرگس به من و رضوان اشاره کرد . نرگس – وسائل اتاق من هنوز مونده . به سمت اتاق نرگس رفتیم . اما وسط راه من خشک شدم از دیدن ملیکایی که به سمت کارتون بزرگی خم شده بود و می خواست به امیرمهدي تو بلند کردنش کمک کنه . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
،؛،مهدی‌جان‌ﷻ ♡≈ سلامی از خسی بی مقدار به عطر ملیح نرگس زارها،؛، ☆ سلامی از ذره ای سرگردان به روشنای بی بدیل عالم‌،؛، ۞ سلامی از جانی عطشناک به زلالی دلنشین چشمه سارها،؛، ♡سلامی از یتیمی تنها به مهربان ترین پدر ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلااااااااااااااام رفقا🤚 صبحتون به زیبایی گلها🌺 روزتون پر از مهر و آسایش☺️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏯قلعه دختر شوسف قلعه دختر شوسف در حدود پنج کیلومتری غرب شوسف و در میان کوه‌هایی نسبتا بلند، بر فراز کوهی به ارتفاع ۲۲۰۰ متر واقع شده است. این قلعه از لحاظ موقعیت، صعب‌العبورترین قلعه شهرستان نهبندان به‌شمار می‌رود. در دره‌های واقع در دو طرف این کوه جویباری روان است که در گذشته آب مورد نیاز اهالی قلعه را تامین می‌کرد. مصالح به‌کار رفته در این قلعه را بیشتر سنگ و مقداری آجر با ابعاد ۳۰ در ۳۰ سانتی‌متر تشکیل می‌دهند. 🇮🇷 😍 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
پویش " فریاد عروسک ها " 🥀________🥀________🥀________🥀 وَالْحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ ستایش خدای را که درهم شکننده سرکشان و نابودکننده ستم‌کاران است. 🥀________🥀________🥀________🥀 🔖این پویش متفاوت تر از پویش های دیگه هست...! میگی چرا..؟ 📍چون قراره حضور پرشورتون به دشمن ضربه محکمی بزنه...👊🏻 هم تو میدون نبرد...🧕🏻 هم تو میدون مجازی...📱 چطور..؟ شما با گوشیتون عکس های خاص و جذاب رو ثبت کنید و برای ما بفرستید... 📸 نگران نباشیدپویش که بدون جایزه نمیشه😉 🎁هدیه ی این پویش : 👌جوایز ارزشمند نقدی و فرهنگی ⭕️ فقط سعی کنید عکس هاتون با مفهوم باشه 👌🏻 🔻عکس های زیباتون رو بعد از عضویت در کانال هیات https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem به پیوی زیر بفرستید : 🆔@f_enayat1400 _______________ 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🌪طوفان الاقصی🌪 🚩حمایت جهانی از کودکان مظلوم فلسطین 💯 حضور مردم دارالمونین کاشان 🇮🇷 شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲/ساعت ۱۵ 🇮🇷 ↙️میدان ۱۵ خرداد↘️ ____________________________ ❌پیشنهادات فرهنگی و رسانه ای :❌ 1⃣اطلاع رسانی مبلغین و موثرین و بدنه های مردمی 2⃣تیم رسانه ای مردمی و خانگی جهت دعوت به مراسم و همدردی با مادران و پدران فرزند از دست داده 3⃣پویش فریاد عروسک ها : تهیه عروسک دختر و پسر های کفن شده در سطح وسیع 4⃣حضور و تاکید بر حضور مادران و کودکان و خصوصا همراهی قشر خاکستری جهت شرکت 5⃣نقاشی پرچم فلسطین بر صورت کودکان و خردسالان 6⃣چاپ تصاویر کودکان شهید غزه در دست مادران و فرزندان و همچنین مغازه ها و مدارس و کوچه ها و خیابانها 7⃣تهیه ویدیو های کوتاه با گوشی از کودکان و نونهالان و خانواده های شهدا جهت دعوت به تجمع 8⃣انعکاس اخبار و تصاویر ناب تجمع بصورت زنده و جریانی در گروههای خانوادگی و محلی و اداری و شهرستان و ملی 9⃣حضور گروهی کودکان و نونهالان و نوجوانان حتی المقدور بصورت گروهی و با نمادهای ایثار و شهادت 🔟استفاده از نمادهای جبهه مقاومت مثل چفیه عربی و پرچم های مقاومت 1⃣1⃣تهیه پوسترهای دست نویس و خلاقانه ، نمادهای عروسک استکبار منحوس 2⃣1⃣حضور گسترده هیات ها و تشکل های فرهنگی و گروههای دخترانه 3⃣1⃣انزجار اصلی از آمریکای جنایتکار بعنوان حامی استکبار و شناخت درماندگی اسرائیل غاصب از جبهه حق استفاده از هشتک جهانی 👇 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا