یعنی منی که آفریدمت
از حالت خبر ندارم ؟ : )
| سوره ملك آیھ ۱۴ |
#خدا=قرآن
💛https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💛
از خدا پرسیدم :
چرا انقدر منو
تو آبهای طوفانی میندازی؟
جواب داد :
چون دشمنات
بلد نیستن شنا کنن !😌💗!
#خدا
#حرف_حق
💚https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💚
•با،بالهایِشِکستهپَروازکَردن...هُنراست🤍
#انگیزشی
💗https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💗
یروزی خاک قدر بارونو میدونه؛
ولی اونروز دیگه بارون نمیباره:)
#حرف_حق
💖https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💖
_بَـرای چیزی کِه می خوای تَلاش کُن💚
#انگیزشی
💜https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💜
وقتی خدا شروع جدیدی رو بهت میده اشتباهات قدیمی رو تکرار نکن...:)🖇💕
#انگیزشی
#خدا
#زندگی
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem🖤
« توصیہهایۍبرا؎وقتۍڪهنگرانۍ »
⊱⋅— ⋅—⋅ ❁ ⋅—⋅ — ⋅⊰
- پیاده روی کن
- نفس عمیق بکش
- چای یا قهوه بنوش
- به خودت سخت نگیر
- بزار دیگران کمکت کنن
- با یه کار هنری سرگرم شو
- به یه حیوون محبت کن
- نگرانی هات رو بنویس و پاره کن .
#ایده
🌺https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem🌺
زندگی یعنی تغییری به سمت بهترشدن
#انگیزشی
🤎https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem🤎
ܢ̣ܟܿܝ̇ߺـܥ ツ و ߊصܠߊ ߊܣܩیࡅ߳ߺߺܙ ܝ̇ߺܥܣ، ܥܝ̇ߺیߊ ܥو ިوܝ̇ہ... 🌻
#حرف_حق
#حس_خوب
💜https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💜
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_بیست_و_نهم
رفتم تو رویای خوب شدنش و اینكه وقتي منتقل شد به بخش خودم بیام و غذاش رو قاشق به قاشق داخل دهنش بذارم ، و دور لبش رو که در اثر خوردن کثیف مي شه با دستمال پاك کنم.
براش کمپوت آناناس بگیرم و سعي کنم با تقویت کردنش
به روند بهبودیش کمك کنم.
-یاشار پورمند هستم . من رو که یادتونه ؟
با صدای مرد جوون ، از اعماق رویای قشنگ و دلچسبم
بیرون اومدم و شونه هام از حضور ناگهاني و صدای نزدیكش کمي به سمت بالا رفت.
به جانب صدا برگشتم و همون دکتر جوون رو کنارم دیدم .
نگاهش به سمت امیرمهدی بود ولي خیلي سریع برگشت به سمتم و نگاهش رو به چشمام دوخت.
-نمي خواستم بترسونمتون .
نگاهم رو از نگاه نافذش فراری دادم و دوباره به امیرمهدی خیره شدم.
-متوجه حضورتون نشدم.
-بله . دیدم که تو دنیای خودتون هستین.
خواستم بگم "پس بي جا کردی من رو از دنیای خودم بیرون کشیدی "ولي سكوت کردم . دلم نمي خواست حرفي بزنم که باعث شروع حرف های دیگه باشه .
و شاید این حالم بیشتر از اون نوع نگاهش ناشي مي شد.
-من رو که یادتونه ؟
نه ... دست بردار نبود . با بي حوصلگي ای که تو لحنم
مشهود بود و کاملا ً به عمد بود که بدونه مایل به جواب نیستم ؛ کوتاه گفتم:
-بله.
_همسرشین ؟
-بله.
-مگه صبح نیومده بودین برای دیدنش ؟
جواب های کوتاه هم جلوی ادامه ی بحث رو نگرفت .
سرسری جواب دادم.
-چرا اومدم.
-پس چرا الانم ...
کلافه از سوالش که مي دونستم برای به حرف کشیدن منه ، برگشتم به سمتش و در کمال تعجب دیدم که خیره ست به صورتم .
اخمي کردم و با جدیت گفتم:
-زن و شوهر بیشترین ساعات شبانه روز رو با همن .
ساعت هایي هم که از هم دورن باز از حال هم خبر دارن .
حق دارم بخوام روزی سه بار همسرم رو ببینم.
باز هم خیره شده بود به چشمام . نگاهش تیز بود و حس مي کردم تا عمق چشمام پیش رفته.
با کمي تعلل ، مثل خودم جدی جواب داد:
-قطعاً . با دکتر هماهنگ مي کنم که شب ها هم بتونین از پشت شیشه راحت همسرتون رو نگاه کنین.
و به سختي دست از سر چشمام برداشت و رفت.
نفس راحتي کشیدم و دوباره چشم دوختم به امیرمهدی .
خیال نداشتم تا بهم تذکر ندادن از اونجا برم . جناب دکتر کمي از وقتم رو گرفته بود.
حس کردم کسي کنارم ایستاده . با فكر اینكه دکتر جوون دوباره برگشته ، اخمي کردم و برگشتم بگم "راحتم
بذاره "که با دیدن پدر امیرمهدی حس بدم از بین رفت و
یه حس آرامش تو وجودم شكل گرفت.
خیره بود به امیرمهدی و در همون حال گفت:
_خدا درهایی رو میبنده که هیچکس قادر به باز کردنش نیست و درهایی رو باز میکنه که هیچکس قادر به بستنش نیست .
پس وقتي به گذشته فكر مي کني خدا رو شکر کن و وقتي به آینده فكر مي کني اعتماد بهش رو چاشني تموم لحظه هات.
برگشت به سمتم و لبخندی زد.
لبخندی زدم و گفتم:
-سلام.
- -سلام بابا . خوبي ؟
-ممنون . شما خوبین ؟
سرش رو به سمت آسمون گرفت و گفت.
-شكر خدا.
دوباره نگاهم کرد و پرسید.
-اینجا چیكار مي کني بابا ؟
با سر به سمت شیشه اشاره کردم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیام
با سر به سمت شیشه اشاره کردم.
-دلم براش تنگ شده بود .
شما چرا اینجایین ؟
-منم اومدم با دیدنش آرامش بگیرم که شب بتونم بخوابم
برگشت و نگاهش رو دوخت به امیرمهدی . منم دوباره به سمت امیرمهدی برگشتم و اهي کشیدم.
من - کاش زودتر چشماش رو باز کنه.
باباجون - ان شاءالله باز مي کنه بابا جان .
ما دعا مي کنیم .
باقیش با خداست.
صورتش رو به طرفم چرخوند و باعث شد منم نگاهش کنم
باباجون - دعا قضا رو بر مي گردونه . هر چند اون قضا محكم شده باشه . پس زیاد براش دعا کن.
چشمام رو بستم و گفتم:
-من هر کاری مي کنم تا چشماش رو باز کنه . هر کاری.
چشمام رو باز کردم.
لبخند روی لب هاش پر از مهر بود.
با اخطار پرستار فهمیدیم که باید بریم . رو بهش گفتم:
-ماشین آوردین ؟
- -نه بابا جان . تو این خیابونای شلوغ حوصلهی رانندگي نداشتم.
لبخندی زدم.
-در عوض من با ماشین بابا اومدم . شما رو مي رسونم بعد مي رم خونه.
-به یه شرط قبول مي کنم . اینكه امشب شام با ما باشي .
خونه مون صدای پر هیجانت رو کم داره.
مردد گفتم:
-مزاحم نمي شم . ممكنه طاهره خانوم و نرگس جون با دیدنم...
سری تكون داد و نذاشت ادامه بدم.
-هر سه تامون خوشحال مي شیم . طاهره هم دیشب مي گفت که دلش مي خواد دعوتت کنه بیای ولي مي ترسه
راحت نباشي .
این روزا دلمون یه نور امید مي خواد که
مطمئناً اون نور تویي بابا .
از روزی که تو دل امیرمهدی
برای خودت جا باز کردی دختر ما هم شدی . پس اونجا خونه ی خودته .
با حس اطمیناني که بهم داد ، دلم رو قرص کرد . همراه هم راه افتادیم به سمت خونه ای که مي دونستم چند روزه حال و هوای قبل رو نداره . که هر شب جای خالي
امیرمهدی به اون آدما دهن کجي مي کنه.
با ورودم با استقبال گرم طاهره خانوم و نرگس مواجه شدم .
لبخند رو لب هاشون واقعي بود اما حزن رو توی نگاهشون مي دیدم.
***
یك حضور دیگه تو اتاقي که امیرمهدی چشماش رو بسته
بود و در خواب عمیقي فرو رفته بود.
چند روز بود که از دیدن نگاهش محروم بودم ؟ ده روز ؟
چه ده روز بدی . چه ده روز نحسي.
به خصوص با شنیدن خبر اینكه خونواده ی پویا براش یه وکیل گردن کلفت گرفتن ، نحسي روزها برام دو چندان
شد .
وکیلي که به بردش تو دادگاه خیلي امیدوار بود.
دست امیرمهدی رو تو دستم گرفتم و روی صورتم
گذاشتم به صورتش با دلتنگي گفتم:
_چشمان رو باز کن امیرمهدی. باز کن تا دنیا دوباره به رومون بخنده تا این تابستون تموم
نشده دست تو دست هم از برگای در حال زرد شدن
استقبال کنیم .
چشمات رو باز کن که دیوونه ی نگاه
ابریشمیتم و تو داری اون رو ازم دریغ ميکني . دلم برای
نگاهت تنگ شده.
ترانه ی چشمای تو از شعر شب قشنگ تره
شب شاکیه از چشم تو چون آبروشو مي بره
-بیدار شو . بیدار شو و من رو به آرزوهام برسون . یكي از بزرگترین آرزوهام این بود که خانوم خونه ت باشم
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem