eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.8هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
696 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
یعنی منی که آفریدمت از حالت خبر ندارم ؟ : ) | سوره ملك آیھ ۱۴ ‌| =قرآن 💛https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💛
از خدا پرسیدم : چرا انقدر منو تو آب‌های طوفانی میندازی؟ جواب داد : چون دشمنات بلد نیستن شنا کنن !😌💗! 💚https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💚
•با‌،بال‌هایِ‌شِکسته‌پَرواز‌کَردن...هُنراست🤍 💗https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💗
یروزی خاک قدر بارونو میدونه؛ ولی اونروز دیگه بارون نمیباره:) 💖https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💖
_بَـرای چیزی کِه می خوای تَلاش کُن💚 💜https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💜
وقتی خدا شروع جدیدی رو بهت میده اشتباهات قدیمی رو تکرار نکن...:)🖇💕 🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem🖤
« توصیہ‌هایۍبرا؎وقتۍڪه‌نگرانۍ » ⊱⋅— ⋅—⋅ ❁ ⋅—⋅ — ⋅⊰ -  پیاده روی کن - نفس عمیق بکش -  چای یا قهوه بنوش -  به خودت سخت نگیر - بزار دیگران کمکت کنن - با یه کار هنری سرگرم شو -  به یه حیوون محبت کن -  نگرانی هات رو بنویس و پاره کن . 🌺https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem🌺
زندگی یعنی تغییری به سمت بهترشدن 🤎https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem🤎
ܢ̣ܟܿܝ̇ߺـܥ‌‌ ツ و ߊ‌صܠߊ ߊ‌ܣܩیࡅ߳ߺߺܙ ܝ̇ߺܥ‌‌ܣ، ܥ‌‌ܝ̇ߺیߊ ܥ‌‌و ިوܝ̇‌ہ... 🌻 💜https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem💜
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 رفتم تو رویای خوب شدنش و اینكه وقتي منتقل شد به بخش خودم بیام و غذاش رو قاشق به قاشق داخل دهنش بذارم ، و دور لبش رو که در اثر خوردن کثیف مي شه با دستمال پاك کنم. براش کمپوت آناناس بگیرم و سعي کنم با تقویت کردنش به روند بهبودیش کمك کنم. -یاشار پورمند هستم . من رو که یادتونه ؟ با صدای مرد جوون ، از اعماق رویای قشنگ و دلچسبم بیرون اومدم و شونه هام از حضور ناگهاني و صدای نزدیكش کمي به سمت بالا رفت. به جانب صدا برگشتم و همون دکتر جوون رو کنارم دیدم . نگاهش به سمت امیرمهدی بود ولي خیلي سریع برگشت به سمتم و نگاهش رو به چشمام دوخت. -نمي خواستم بترسونمتون . نگاهم رو از نگاه نافذش فراری دادم و دوباره به امیرمهدی خیره شدم. -متوجه حضورتون نشدم. -بله . دیدم که تو دنیای خودتون هستین. خواستم بگم "پس بي جا کردی من رو از دنیای خودم بیرون کشیدی "ولي سكوت کردم . دلم نمي خواست حرفي بزنم که باعث شروع حرف های دیگه باشه . و شاید این حالم بیشتر از اون نوع نگاهش ناشي مي شد. -من رو که یادتونه ؟ نه ... دست بردار نبود . با بي حوصلگي ای که تو لحنم مشهود بود و کاملا ً به عمد بود که بدونه مایل به جواب نیستم ؛ کوتاه گفتم: -بله. _همسرشین ؟ -بله. -مگه صبح نیومده بودین برای دیدنش ؟ جواب های کوتاه هم جلوی ادامه ی بحث رو نگرفت . سرسری جواب دادم. -چرا اومدم. -پس چرا الانم ... کلافه از سوالش که مي دونستم برای به حرف کشیدن منه ، برگشتم به سمتش و در کمال تعجب دیدم که خیره ست به صورتم . اخمي کردم و با جدیت گفتم: -زن و شوهر بیشترین ساعات شبانه روز رو با همن . ساعت هایي هم که از هم دورن باز از حال هم خبر دارن . حق دارم بخوام روزی سه بار همسرم رو ببینم. باز هم خیره شده بود به چشمام . نگاهش تیز بود و حس مي کردم تا عمق چشمام پیش رفته. با کمي تعلل ، مثل خودم جدی جواب داد: -قطعاً . با دکتر هماهنگ مي کنم که شب ها هم بتونین از پشت شیشه راحت همسرتون رو نگاه کنین. و به سختي دست از سر چشمام برداشت و رفت. نفس راحتي کشیدم و دوباره چشم دوختم به امیرمهدی . خیال نداشتم تا بهم تذکر ندادن از اونجا برم . جناب دکتر کمي از وقتم رو گرفته بود. حس کردم کسي کنارم ایستاده . با فكر اینكه دکتر جوون دوباره برگشته ، اخمي کردم و برگشتم بگم "راحتم بذاره "که با دیدن پدر امیرمهدی حس بدم از بین رفت و یه حس آرامش تو وجودم شكل گرفت. خیره بود به امیرمهدی و در همون حال گفت: _خدا درهایی رو میبنده که هیچکس قادر به باز کردنش نیست و درهایی رو باز میکنه که هیچکس قادر به بستنش نیست . پس وقتي به گذشته فكر مي کني خدا رو شکر کن و وقتي به آینده فكر مي کني اعتماد بهش رو چاشني تموم لحظه هات. برگشت به سمتم و لبخندی زد. لبخندی زدم و گفتم: -سلام. - -سلام بابا . خوبي ؟ -ممنون . شما خوبین ؟ سرش رو به سمت آسمون گرفت و گفت. -شكر خدا. دوباره نگاهم کرد و پرسید. -اینجا چیكار مي کني بابا ؟ با سر به سمت شیشه اشاره کردم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 با سر به سمت شیشه اشاره کردم. -دلم براش تنگ شده بود . شما چرا اینجایین ؟ -منم اومدم با دیدنش آرامش بگیرم که شب بتونم بخوابم برگشت و نگاهش رو دوخت به امیرمهدی . منم دوباره به سمت امیرمهدی برگشتم و اهي کشیدم. من - کاش زودتر چشماش رو باز کنه. باباجون - ان شاءالله باز مي کنه بابا جان . ما دعا مي کنیم . باقیش با خداست. صورتش رو به طرفم چرخوند و باعث شد منم نگاهش کنم باباجون - دعا قضا رو بر مي گردونه . هر چند اون قضا محكم شده باشه . پس زیاد براش دعا کن. چشمام رو بستم و گفتم: -من هر کاری مي کنم تا چشماش رو باز کنه . هر کاری. چشمام رو باز کردم. لبخند روی لب هاش پر از مهر بود. با اخطار پرستار فهمیدیم که باید بریم . رو بهش گفتم: -ماشین آوردین ؟ - -نه بابا جان . تو این خیابونای شلوغ حوصله‌ی رانندگي نداشتم. لبخندی زدم. -در عوض من با ماشین بابا اومدم . شما رو مي رسونم بعد مي رم خونه. -به یه شرط قبول مي کنم . اینكه امشب شام با ما باشي . خونه مون صدای پر هیجانت رو کم داره. مردد گفتم: -مزاحم نمي شم . ممكنه طاهره خانوم و نرگس جون با دیدنم... سری تكون داد و نذاشت ادامه بدم. -هر سه تامون خوشحال مي شیم . طاهره هم دیشب مي گفت که دلش مي خواد دعوتت کنه بیای ولي مي ترسه راحت نباشي . این روزا دلمون یه نور امید مي خواد که مطمئناً اون نور تویي بابا . از روزی که تو دل امیرمهدی برای خودت جا باز کردی دختر ما هم شدی . پس اونجا خونه ی خودته . با حس اطمیناني که بهم داد ، دلم رو قرص کرد . همراه هم راه افتادیم به سمت خونه ای که مي دونستم چند روزه حال و هوای قبل رو نداره . که هر شب جای خالي امیرمهدی به اون آدما دهن کجي مي کنه. با ورودم با استقبال گرم طاهره خانوم و نرگس مواجه شدم . لبخند رو لب هاشون واقعي بود اما حزن رو توی نگاهشون مي دیدم. *** یك حضور دیگه تو اتاقي که امیرمهدی چشماش رو بسته بود و در خواب عمیقي فرو رفته بود. چند روز بود که از دیدن نگاهش محروم بودم ؟ ده روز ؟ چه ده روز بدی . چه ده روز نحسي. به خصوص با شنیدن خبر اینكه خونواده ی پویا براش یه وکیل گردن کلفت گرفتن ، نحسي روزها برام دو چندان شد . وکیلي که به بردش تو دادگاه خیلي امیدوار بود. دست امیرمهدی رو تو دستم گرفتم و روی صورتم گذاشتم به صورتش با دلتنگي گفتم: _چشمان رو باز کن امیرمهدی. باز کن تا دنیا دوباره به رومون بخنده تا این تابستون تموم نشده دست تو دست هم از برگای در حال زرد شدن استقبال کنیم . چشمات رو باز کن که دیوونه ی نگاه ابریشمیتم و تو داری اون رو ازم دریغ ميکني . دلم برای نگاهت تنگ شده. ترانه ی چشمای تو از شعر شب قشنگ تره شب شاکیه از چشم تو چون آبروشو مي بره -بیدار شو . بیدار شو و من رو به آرزوهام برسون . یكي از بزرگترین آرزوهام این بود که خانوم خونه ت باشم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem