🏴تدابیر اربعین7⃣1⃣
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🔰مستحبات سفر
۱← صدقه قبل از سفر برای دفع بلا و بعد از سفر برای شکرگزاری
۲← خواندن نماز و دعای سفر:
✨این بین شایسته است قبل از سفر دو ركعت نماز بخواند و همه چيز خود را به خدا بسپارد و دعا[۱] کند و بگويد:
«اللَّهُمَّ إِنّي أَسْتَوْدِعُكَ نَفْسي، وَ أَهْلي، وَ مالي، وَ ذُرِّيَّتي، وَ دُنْياي وَآخِرَتي، وَ أَمانَتي، وَ خاتِمَةَ عَمَلي؛ خداوندا من خودم و خانوادهام و اموالم و فرزندانم و دنيا و آخرتم و سرپرستم و پايان كارم را به تو مى سپارم».[۲]
۳← همراه داشتن تربت امام حسین (ع) در سفر
۴← رعایت حال همسفران و کمک به آنان
۵← ذکر صلوات و استغفار زیاد بگوییم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. وسائل الشيعه؛ ج ۱۱؛ ب ۱۵از ابواب سفر.
۲. كليات مفاتيح نوين؛ ص۲۱۲.
✍ادامه دارد...
#محرم
#اربعین
#تدابیر_اربعین
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین8⃣1⃣
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🔰اربعین سفری معنوی
●←تفکر روی شخصیت امامحسین(ع) و بالا بردن معرفت و محبت نسبت به ایشان
○←گوش دادن به سخنرانیهای معرفتی درباره امامحسین (علیهالسلام) و اصحاب ایشان
○←گوش دادن به روضه و مناجات
🌷مناجات با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
☜پرهیز از خنده و شوخی بیمورد
☜پرهیز از پرخوری
☜پرهیز از خوردن غذاهای سرخ شده
☜پرهیز از نوشیدنیهای خیلی سرد
💥در انتخاب همراهان سفر دقت کنید. همراهان سفر کسانی باشند که با آنها دائما صحبت از امام و صحبتهای مفید باشد
✍ادامه دارد...
#محرم
#اربعین
#تدابیر_اربعین
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین9⃣1⃣
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🔰راهکارهای جلوگیری از بیماری در سفر:
○←اصــلاح مــزاج از ۴۰ روز قـبـل از سـفـر.
○←درمـان و تعدیل بیـماریها از جمله: مشکلات معده، درد مفاصل، کمر و...
○←در صورت امکان انجام حجامت عام دو هفته قبل از سفر برای افراد واجد شرایط.
●←پاکسازی معده دو الی سه هفته قبل از سفر.
●← تمرین پیادهروی از ۴۰ روز و یا یک ماه قبل از سفر.
●←تـــرک پرخــوری
○←رفـــع یبــوست
○← اسهال عمدی در برخی از افراد، خصوصا افرادی که دچار یبوست هستند.
○←استفاده از صافکنندههای خون مانند عناب و آویشن، رب انار شیرین و یا ملس با کمی نمک.
✍ادامه دارد...
#محرم
#اربعین
#تدابیر_اربعین
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_بیست_و_نهم
دستش رو تو دست گرفتم .
عجیب جون گرفتم از گرماش .
باید زن باشي تا درك کني که این گرما حكم تموم دنیارو برام داشت.
نگاهش جور خاصي بود و نمي دونم چرا اون لحظه حس کردم نگاهش پر از سواله .
سوال هایي که نمي فهمیدم و
فقط به خودم دلداری دادم که به احتمال زیاد درباره ی وضعیتشه.
برای همین آروم و پر اطمینان لب باز کردم:
من –خوب مي شي امیرمهدی . خوب ميشي .
فقط چند روزی طول مي کشه . صبور باش.
و چقدر جالب بود و شگفت آور که دعوت به صبوری از دهن کسي خارج شد که خودش قبل تر ها آدم عجولي بود!
سرنوشت عجب درس بزرگي بهم داده بود .
پلك رو هم گذاشت و باز کرد .
انگار اینجوری بهم نشون
داد که حرفم رو قبول کرده و این نشون دهنده ی اطمینانش به من بود.
لبخندی زدم.
و حس کردم تا وقتي این اطینان رو دارم ، تا وقتي گرمای دستاش رو دارم خوشبختم .
من مردی رو داشتم که
زمین مانندش رو نداشت .
تك بود و من این تك بودنش رو
ستایش مي کردم.
حس خوبي بود خانوم بودن برای این مرد.
لبخندم رو حفظ کردم:
من –مي رم برات غذا بیارم.
و چه حالي داشت غذا درست کردن و کدبانوی خونه ی امیرمهدی بودن .
با تو رو ابرا قدم گذاشتم...
من آرزویی جز تو نداشتم ...
****
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سیام
مي گن با خدا باش و پادشاهي کن .
راست گفتن.
باور کن من حمایت خدا رو دیدم.
من پادشاهي کردن با خدا رو تجربه کردم.
روز اول محرم بود .
مامان طاهره سفره داشت .
سفره ی نوحه ی علي اصغر.
داشتیم کمك مي کردیم تا قبل ورود مهمونا همه چیز آماده باشه.
تو آشپزخونه کنار عمه ایستاده بودم و نون ها رو تكه تكه مي کردم و عمه اون رو داخل کیسه های پلاستیك مي گذاشت.
ملیكا کنار مائده ایستاده بود و داشتن با کمك هم شله زرد رو داخل کاسه های یه بار مصرف کوچیك مي ریختن.
زن عموی امیرمهدی هم در حال درست کردن ظرف های پنیر و گردو بود.
نرگس و دختر داییش هم در رفت و آمد به هال بودن و وسایل آماده شده رو داخل سفره ی پهن شده مي ذاشتن.
تو فكر بودم و کارم رو هم انجام مي دادم . تو فكر امیرمهدی بودم.
نگاه هاش جور خاصي بود و من اصلا ً نميفهمیدم حرف نگاهش رو .
من تو نگاهش هم حزن مي دیدم و هم شادی، هم خستگي و کلافگي ، و هم صبر و آرامش . و اصلا ً ازشون سر در نمي اوردم.
گاهي نگاهش رو تفسیر مي کردم به سردرگمي از وضعیتش و گاهي خستگي از یكجا خوابیدن . یا شاید ناراحتي از تكلم نكردن .
هر حالتي به ذهنم مي رسید رو به طرز نگاهش نسبت مي دادم و لحظه ای بعد روش خط بطلان مي کشیدم.
کلافه بودم از اون همه فكری که تو ذهنم بود . و این کلافگی رو تو سرانگشتام خالي مي کردم و تند و تند نون
ها رو تكه مي کردم.
مامان طاهره که به حیاط رفت برای دادن پرچم سیاه تا رضا بالای درب ورودی نصبش کنه ،
ملیكا آروم به زن
عموی امیرمهدی گفت:
ملیكا –بعضیا خیلي رو دارن نه ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_و_یکم
مامان طاهره که به حیاط رفت برای دادن پرچم سیاه تا رضا بالای درب ورودی نصبش کنه ، ملیكا آروم به زن
عموی امیرمهدی گفت:
ملیكا –بعضیا خیلي رو دارن نه ؟
و به زن عمو نگاهي انداخت.
زن عموی امیرمهدی سرش رو به معنای آره تكون داد و چیزی نگفت.
مائده کاسه ای جلوی دست ملیكا گذاشت و آروم گفت:
مائده –هنوز کلي ظرف مونده ملیكا جان .
و اینجوری دعوتش کرد به سكوت . ملیكا اما نیم نگاهي به من انداخت و با حرص رو گرفت .
انگار من بهش گفته بودم ساکت باش
خودم رو به نشنیدن و ندیدن زدم و به کارم ادامه دادم.
همین که عمه از آشپزخونه خارج شد و بسته های نون رو به طرف سفره برد باز ملیكا به حرف اومد و با صدای
آرومي گفت:
ملیكا –آدم باید خیلي پر رو باشه که خودش مسبب بدبختي کسي باشه و بعد دعا کنه خدا اون آدم رو از بدبختي نجات بده .
یكي نیست بهش بگه تو سایه ی نحست رو از سر اون بخت برگشته بردار ، همه چي خود به خود درست مي شه.
متعجب سر بلند کردم و نگاه دوختم بهش . منظورش بازم من بودم ؟
نگاه متعجبم با نگاه متعجب و ناراحت مائده تداخل کرد .
لب به دندون گرفت . نگاهش به آني تغییر کرد و انگار التماس مي کرد به من که ناراحت نشم.
برگشتم و از رو اپن نگاهي به سمت عمه و نرگس انداختم .
نرگس هم انگار شنیده بود که ایستاده و متعجب به ملیكا نگاه مي کرد
عمه داشت بسته های نون رو با فاصله روی سفره مي ذاشت .
سر بلند کرد و نگاهي به تك تكمون انداخت . بعد سری به تأسف تكون داد و رو کرد به ملیكا:
عمه –ملیكا جان ، عزیزم ، شما کاری به زندگي دیگرون نداشته باشه ؛ فكر خودت باش که الان باید هم از خدا
طلب بخشش کني هم اون بنده ی خدا رو که دلش رو با این حرفات مي شكوني.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_و_دوم
عمه –ملیكا جان ، عزیزم ، شما کاری به زندگي دیگرون نداشته باشه ؛ فكر خودت باش که الان باید هم از خدا
طلب بخشش کني هم اون بنده ی خدا رو که دلش رو با این حرفات مي شكوني.
ملیكا اومد حرفي بزنه که عمه نذاشت و رو کرد به زن عموی امیرمهدی:
عمه –آقا داداشم کي میان دنبالتون ؟
زن عموی امیرمهدی نگاه پر غضبي به ملیكا انداخت و رو به عمه جواب داد:
زنعمو –بعد از تموم شدن مراسم . چطور ؟
عمه اخمي کرد و گفت:
عمه –هیچي . باید با آقا داداشم حرف بزنم . یه سری چیزا رو فكر کنم نمي دونه . باید خودم بهش بگم.
و دوباره مشغول کارش شد.
زن عمو رو به ملیكا لب هاش رو به هم فشار داد و سری تكون داد که فكر کنم به معنای "بدبخت شدیم "بود.
بعد از تموم شدن مراسم ، عمه نیم ساعتي با حاج عمو گوشه ی حیاط حرف زد .
صورت حاج عمو نشون مي داد
ناراحته.
وقتي هم که خونواده ی حاج عمو رفتن عمه که مي خواست چمدونش رو ببنده قبل از شروع کارش رو به من گفت:
عمه –ساکت نمون . اگر نمي خوای جوابشون ندی باشه نده .
ولي یادبگیر آدم هایي مثل ملیكا رو تو
خونه ت راه ندی .
هر چشمي محرم به دیدن اوضاع زندگي آدم نیست .
اینجوری از دست حرفای پوچشون هم راحت مي شي .و
چه راه حل خوبي بهم یاد داد.
اما هیچ وقت فكرش رو نمی کردم که به خاطر حرفای عمه ، ملیكا بیش از گذشته ازم کینه به دل بگیره .
از طرفي کي فكرش رو مي کرد همین ملیكا محرکي باشه برای
.........
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_امام_زمانم🌸 🤚
مهدی جان ؛
راهیام کن به راهت ؛
که هر چه راه غیر مقصدت بروم
بیراهه است ....
"یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيمِ"
▪️یا فارس الحجاز ادرکنی
▫️اللهم عجل لولیک الفرج
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
ســـــلام رفقا جان✋
صبح تـون بخیر🌺
ان شاالله شروع هفته تـون عـشق به خداوند باشه و پایانش پر از خاطراتی زیبـا🌼
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem