eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نرگس –چرا ... تو کار بزرگي کردی . الهي هر چي از خدا مي خوای بهت بده . انقدر رضا خوشحاله که حد نداره. مطمئنم خدا جواب این کارت رو بهت مي ده. و چه دعای شیریني کرد و چقدر به دلم نشست . حس خوبي از حرفش گرفتم که ته دلم رو روشن کرد. نرگس –من برم . باید برم کلاس . تو کي کلاس داری ؟ من –ساعت ده . نرگس –پس مي بینمت تو مؤسسه. سری تكون دادم و نرگس خوشحال از پله ها پایین رفت . پایین که رسید بلند صدام کرد: نرگس –در رو نبد . بابا مي خوان بیان کارای امیرمهدی رو انجام بدن . "باشه "ای گفتم و در رو باز گذاشتم باباجون اومد و حین جواب دادن به "سلام صبح به خیر "م وارد اتاق شد و منم رفتم تا براش چای بریزم . تو اون چند روز هیچ وقت تعارف چایم رو رد نكرد و هر بار بعد از خودن مي گفت "طعم چای بالا با پایین فرق داره "و بعد با خنده اضافه مي کرد "آخه اینو عروسم دم کرده "و باعث مي شد لبخند بزنم. دوباره صدای تقه ای که به در خورد باعث شد وارد آشپزخونه نشده برگردم و ببینم کي پشت دره. عمه ی امیرمهدی لبخند به لب ایستاده بود " . سلام "کردم و دعوت ش کردم به داخل شدن . جوابم رو به گرمي داد . دهن باز کرد برای گفتن حرفي که با صدای باباجون حرفش رو خورد. باباجون –مارال جان بابا! چرخیدم به سمت اتاق . باباجون کمي مونده به در اتاق ایستاده بود و محزون نگاهم مي کرد. من –بله ؟ باباجون –چرا صدام نكردی بابا ؟ متوجه شده بود . خب پوشك تمیز و زیر انداز جدید گویای همه چیز بود. به سختي لب باز کردم: من –نصفه شب بود و شما تازه خوابیده بودین 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem