( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_و_دیگر_هیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_صد_و_سوم
قاضی و بانویش آمدهاند سر مزاری که شلوغ است. صبح بعد از نماز بود که ایمیل رسید. یعنی طلوع آفتاب بود و قاضی آماده میشد که سر سفرۀ صبحانه بنشیند.
ناامیدانه برای آخرین بار ایمیلش را چک کرد و از خوشحالی دیدن ایمیل فرهاد فریادی کشید که همۀ اهل خانه را بیدار کرد و همسرش چای داغ را روی دستش خالی کرد.
نه قاضی صدای دردآلودی از همسرش شنید و نه زن دستش سوخت. تمام طول زمانی که با هم خواندند و گریستند، هر دو جز سوختن دلشان چیز نفهمیدند. وقتی تمام شد که هر دو صورتشان از آب چشمانشان شسته شده بود.
قاضی بدون کلامی و حرفی بلند شد و راهی محل کارش شد و زن اما همچنان تا خود ظهر در اتاق ماند و برای لحظات زندگیش آه حسرت کشید.
ا□■□
دو جا دارم این روزها که بروم. یکی دانشگاه، یکی هم آرامستان. تا من دانشگاهم، شاهرخ سر قبر مادرش است. یکراست از دانشگاه میروم کنارش و میرویم کنار عبدالمهدی مغفوری.
از کنار مادر شاهرخ تا نزد عبدالمهدی هشتاد قدم مردانه است. بعد از مغرب هم که میرویم خانهمان یا خانهشان.
شاهرخ این روزها آرام است و تسلیم. سر هیچ چیزی، نظری ندارد. دنیا یکباره برایش خالی کرده است. باشد و نباشد یک معنی میدهد برای شاهرخ؛ فنا شدنی.
اگر باشد و داشته باشیاش، حتماً یک روز نیست میشود و انگار اصلاً نداشتی.
اگر هم نباشد و حسرتش را بخوری باز هم که فنا بوده است و هیچ!
فقط تنها دلگرمی شاهرخ همین نوشتههای من است. تمام برگهها را گذاشته میان کلاسوری، میبرد و میآورد. میخواند و میگرید.
⏳ادامه دارد... ⏳
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem