eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 صداي زنگ در خونه که بلند شد ، رو به رضوان که کنارم بود گفتم . من – چی بپوشم ؟ رضوان – برو یه مانتو تنت کن . ولی زیاد کوتاه نباشه . مثلا قراره بدون قرار قبلی تعارفشون کنین ! سري تکون دادم و رفتم تو اتاقم . مانتوي آبی رنگم رو تنم کردم و شال سرمه ایم رو هم سرم انداختم و از اتاق خارج شدم . مثلا براي بدرقه ي خانوم درستکار ونرگس البته براي کمک به بابا و مهرداد که چند دقیقه اي می شد جلوي در ، منتظر ایستاده بودن همه باهم رفتیم تو حیاط. جلوي در بابا و مهرداد در حال سلام و احوالپرسی و تقریباً آشنایی با آقاي درستکار و امیرمهدي بودن . ما هم بهشون ملحق شدیم . دیدن امیرمهدي بعد از اون همه گریه و خواستنش از خدا ، شیرین بود و دلچسب . به خصوص که لبخند هاي محجوبانه ش در جواب احوال پرسی مامان و خاله روحم رو تازه می کرد . انگار با هر لبخندش من دوباره متولد می شدم . اعجازي داشت لبخند هاش ! همون موقع کامران هم رسید . و به جمع مردا پیوست . بابا و مهرداد که از قبل توسط مامان از نقشه خبردار شده بودن شروع کردن به تعارف . مامان و رضوان هم رو به نرگس و خانوم درستکار این کار رو انجام می دادن . من هم سعی داشتم از قافله عقب نمونم . هر چی آقاي درستکار با گفتن " مزاحم نمیشیم " و " باشه یه وقت دیگه " سعی داشت دعوت رو رد کنه بابا راضی نشد و آخر سر با گفتن " حالا یه چند ساعتی رو اینجا بد بگذرونین " وادارشون کرد قبول کنن . بلاخره قبول کردن . خانوما بعد از خداحافظی با خاله زودتر راه افتادن برن داخل . که خاله من رو صدا کرد . رفتم طرفش . من – جانم خاله ؟ خاله – خاله من موبایلم رو جا گذاشتم . زحمت می کشی برام بیاریش ؟ " بله " اي گفتم و رفتم براش آوردم . مامان اینا داخل بودن ولی اقایون در حین حرف زدن ، آهسته راه داخل رو در پیش گرفته بودن . امیرمهدي هم داشت با کامران حرف می زد . خاله تو ماشین نشسته بود . گوشی رو دادم به کامران . کامران لبخندي زد و رو به امیرمهدي گفت . کامران – خوب خوشحال شدم از دیدنت . و دستش رو به طرف امیرمهدي گرفت . امیرمهدي هم لبخندي زد و دستش رو فشرد و با هم خداحافظی کردن . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem