11.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_بستن_شال😊☝️
خانما دقت کنید هر مدلی برای هر جایی مناسب نیست ☺️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
تموم مدت گوشهی لباسش رو گرفته بودم که نیوفتم.
اون بدبخت هم سعی کرد باهام کنار بیاد.
گرچه که آخرش گفت.
- من نمی دونم شما خانوما چرا انقدر به پاشنه بلند عالقه دارین .
بقیه ي کفشا کفش نیست ؟
بدون اینکه جوابش رو بدم پشت چشمی نازك کردم و روي یکی از
سنگا نشستم .
اونم به سمت هواپیما راه افتاد .
دستی به مانتوم کشیدم که به لطف سقوط چند جاش پاره شده بود .
شلوارم هم که دست کمی ازش نداشت .
دوباره فشار مثانه م یادم انداخت نیاز مبرمی به دستشویی دارم .
رو به مرد جوون گفتم .
من – آقاي ...
چرخید به سمتم .
- درستکار هستم .
واي .
چنان با لحن خاصی گفت انگار از روزي که دنیا به وجود
اومده این جناب همه ي کاراش درست بود و به این خاطر این اسم رو براي نام فامیلش انتخاب کردن .
زیر لب " از خود راضی " اي بهش گفتم و بلند رو بهش گفتم .
من – آقاي درستکار اینجا کجا می شه ...
و حرفم رو خوردم .
روم نشد بگم نیاز به دستشویی دارم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_ششم
و حرفم رو خوردم.
روم نشد بگم به دستشویی دارم.
همونجور که سرش پایین بود اخمی کرد .
انگار داشت سعی می
کرد بفهمه منظورم چیه .
تو دلم گفتم " خوب بفهم منظورم چیه دیگه .
وگرنه ناچار می شم
تو روت بگم .
اونوقت تو بیشتر از من
خجالت می کشی برادر " ...
متفکر برگشت و نگاهی به سمت هواپیما انداخت .
همونجور بلند گفت .
درستکار – فکر کنم بشه رفت پشت هواپیما .
بهتره زیاد دور
نشین که اگر مشکلی پیش اومد بتونم کمکتون کنم .
بلند شدم و درمونده نگاهی به کفشام کردم .
چه جوري دوباره این
راه سنگالخی رو طی می کردم ؟
صداش باعث شد نگاهش کنم .
درستکار – بهتره از این طرف برین سمت هواپیما .
این قسمت راهش بهتره .
نگاه کردم به سمتی که اشاره می کرد .
منظورش این بود که برم
سمت مخالف جایی که ازش بیرون اومده
بودیم .
راست می گفت راهش بهتر بود و دید هم نداشت .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
منظورش این بودکه برم سمت مخالف جایی که ازش بیرون اومده بودیم.
راست میگفت راهش بهتر بود و دید هم نداشت.
بلند شدم برم اون طرف .
که اومد به سمتم و یکی از بطري هاي
آب رو گرفت طرفم .
بطري رو گرفتم و زیر لب تشکري کردم .
سعی کردم خیلی آب هدر ندم .
معلوم نبود چه بلایی سرمون بیاد .
تا کی اونجا بمونیم .
بدون آب هم که نمیشد کاري کرد .
وقتی برگشتم دیدم منتظرم نشسته .
با دیدنم بلند شد .
درستکار – اگر کار دیگه اي ندارین این کلت رو بگیرین و همین
جا بمونین تا من بیبنم می تونم یه آتیشی
درست کنم یا نه .
متعجب گفتم .
من – با چی آتیش درست کنین ؟
با دست به کمی اون طرف تر اشاره کرد .
درستکار – اونجا چندتا درخته .احتمالا چوب خشک هم باید باشه.
ناچاریم هر جور می تونیم یه آتیش به پا
کنیم .
اینجوري حیوونا نمی تونن غافلگیرمون کنن .
با ترس سري تکون دادم .
کلت رو گرفتم و نشستم و منتظر شدم
ببینم چیکار می کنه .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
کلت رو گرفتم و نشستم و منتظر شدم ببینم چیکار میکنه.
نیم ساعت بعد به زور آتیشی به پا کرد .
البته با استفاده از یه سري
چوب و روکش چندتا صندلی و کبریتی که از
جیب مسافراي به ملکوت پیوسته پیدا کرده بود .
خوبی آتیش این بود که دیگه تو تاریکی نبودیم .
جایی نزدیک آتیش رو براي نشستن انتخاب کردم .
خودش هم
رفت کمی اون طرف تر .
نگاش کردم ببینم چیکار می کنه که دیدم شروع کرد به تیمم کردن
. بعد تکه پارچه اي پهن کرد و ایستاد به
نماز خوندن .
پوفی کردم .
این وضع و اینجا نماز خوندنم داشت !
نمازش که تموم شد رو کرد بهم .
درستکار – نمازتون رو زودتر بخونین بهتره . اینجا افقش معلوم
نیست .
خوشم نیومد گفت نماز بخونم .
می خواستم بگم تو چیکار به کار
من داري !
همین که تو نمازت رو خوندي بسه
اصلا دلم می خواد قضا بشه .
دیگه چیکار به نماز من داري .
اما در یک حرکت خبیثانه جواب دادم .
من – من نماز نمی خونم .
و این حرفم باعث شد با بهت نگاهم کنه .
منم زل زدم تو چشمش .
تازي فهمیدم چشماي جناب برادر
درستکار سبز تیره ست .
سریع نگاهش رو ازم گرفت و در سکوت بلند شد و پارچه رو جمع کرد .
بدون حرف اومد و جایی نزدیک آتیش نشست و چشم دوخت بهش
.
چند دقیقه اي که گذشت از تصور اینکه باید تا صبح همینجوري
صُمم بکم بشینیم اعصابم به هم ریخت .
خدا هم عجب برنامه اي برام درست کرده بود .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#سلام_صبحتبخیرمولایمن🤚
مهربان پدرم ،
عزیزتر از جانم ...
وقتی سلامتان 🤚می کنم
تازه میشوم ، جان میگیرم ...
شکر خدا که شما را دارم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐
☀️خدایا شکرت برای دیدن طلوعی دوباره
سلام رفقا جان 🤚
صبح زیبای_آدینتون_بخیروشادی☺️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
#غار_یخ_مراد
غار یخ مراد یکی از جاهای دیدنی گچسر در جاده کرج-چالوس است ، قندیلهای آویزان از سقف و دریاچههای یخزده این غار نگاه هر طبیعتدوستی را مجذوب خود میکند. قدمت بسیار زیادی دارد و در مقایسه با سایر غارهای ایران، از دمای خیلی خنکتری نسبت به هوای بیرون برخوردار است. از سه تالار بزرگ، سه یخچال زیرزمینی و هفت حلقه چاه تشکیل شده و قسمتی از آن بهصورت چهار طبقه است.
#البرز
#ایران_زیبا🇮🇷
#گردشگری_مجازی😍
الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🛑‼️ مسابقهی عظیم فرهنگیِ «شعور عاشورایی»‼️🛑
(مجموعهی ۴۰ پیامِ تأثیرگذار از مکتب عاشورا)
🎁 جوایز ارزندهی این مسابقهی کشوری، در اوّلین قدم ۵۰ میلیون تومان برای عموم هموطنان (شرح در پوستر)
📜 چنانچه در جمع برندگان از فرهنگیان گرانقدر باشند، علاوه بر جایزهی نقدی، «تقدیرنامهی استانی» با امضای مدیرکل آموزش و پرورش خراسان رضوی تقدیم خواهد شد.
💎 و ارزشمندترین جایزهی مسابقه که محتوای آن است!
✅ ثبتنام در مسابقه و دریافت منبعِ مطالعاتیِ آزمون از طریق:
🌐 zil.ink/maktab_ashoora
💠 ثبتنام برای عمومِ هموطنان، آزاد و رایگان است!
#مسابقه_شعور_عاشورایی
#جبهه_مقاومت_فرهنگی_رویین_دژ
🔺 @RooyinDezh