eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
990 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 حس کردم صدای امیر مهدي جدی تر شده. امیرمهدي –منو خانومم قبلا در این باره حرف زدیم. با اینکه خوب جواب پویا رو داد اما میترسیدم بهش نگاه کنم . می ترسیدم بزنه تو گوشم . حرف پویا مطمئناً بت نجابت و حس امیرمهدي رو نشونه گرفته بود و نگرانم کرده بود از برداشت جدیدي که امیرمهدي ازم داشت . که نکنه تو ذهنش شده باشم یه مارال بی بند و بار و هوس بازي که هر دم عاشق و شیفته ي یکی میشه ! که اگر چنین می شد بی شک مرگم حتمی بود ! خنده ي پویا حالت تمسخر امیزي به خودش گرفت . خودش رو کمی عقب کشید . و چشماش رو تنگ کرد . پویا – پس اینم گفته که من ، عروسی مهرداد دعوت بودم و با من برگشته خونه، نه ؟ و چشماش رو بست و انگار چیز خیلی خاصی رو یادآوري کرده باشه یه " هوم " کشیده و بلند گفت . پوبا:نمیدونی چقدر قشنگ شده بود‌ عروسی. به حدی صورت امیرمهدي سرخ شده بود که هر آن امکان انفجارش بود. پویا چشم باز کرد و لبخند موذیانه اي به نگاه ناباور و شوکه ي من زد . من این مورد رو یادم رفته بود . اون رو یادم رفته بود ! دوباره برگشت سمت امیرمهدي . پویا – خب . از دیدنت خوشحال شدم . مزاحمتون نباشم . برسین به نامزد بازیتون . و با همون پوزخند بدي که رو لباش بود ، دست تکون داد و رفت مبهوت به رفتنش نگاه کردم . پویا فاتحه ي کل زندگیم رو یه جا خوند . نفسم از فشار زیادي که از حرفای پویا بهم وارد شده بود و صورت سرخ امیرمهدی داشت بند می اومد . خدا لعنتت کنه پویا .... خدا لعنتت کنه .! اشک تو چشمام حلقه زد .. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 خدا لعنتت کنه پویا .... خدا لعنتت کنه .! اشک تو چشمام حلقه زد . گرداب هولناکی بود . و هر لحظه در حال غرق شدن ؛ بیشتر و بیشتر فرو می رفتم . پویا خیلی خوب جنس آدمایی مثل امیرمهدي رو می شناخت یا به طور حتم از حساسیت هم جنساش خبر داشت که راحت و بدون زحمت امیرمهدي رو به هم ریخت و رفت . رفت تا بشینه و تماشا کنه مرگ آرزوهاي من رو . و من موندم ، و چشماي خیره م به زمین و تنگی نفسی که هر لحظه بیشتر می‌شد. دلم می خواست حرف بزنم و از خودم دفاع کنم . واي که حالم به هم خورد از تصوري که میتونست تو ذهن امیرمهدي جون گرفته باشه . پویا خیلی قشنگ گند زده بود به نجابتم . با کشیده شدن آستین مانتوم ، چشم به امیرمهدي دوختم که داشت می رفت و من رو هم دنبال خودش می کشید . پاهام یاراي رفتن نداشت و اجبار داشتم به رفتن . نمی فهمیدم پاهام از چی فرمون می گرفت که به خوبی دنبال امیرمهدي روون بود . از پاساژ خارج شدیم . بدون اینکه من یه لحظه چشم از امیرمهدي عصبی برداشته باشم یا بتونم با دیدن اطراف موقعیتمون رو درك کنم . من فقط و فقط امیرمهدي رو می دیدم که با عصبانیت راه می رفت و من رو هم با خودش می برد . مات اخماش بودم و چشماي .... نه .... من چشماي امیرمهدي رو اینجوري نمی خواستم . اینجور بی تاب ، عصبی ، قرمز ، و پر از حس بد کاش به جاي سکوت ، حرف می زدم و براش توضیح می دادم . شاید کمی آروم می شد . اما سکوت من دردناك ترین جوابی بود که براي بی رحمی هاي پویا داشتم ! بی رحم نبود ؟ نبود که اینجور زندگیم رو به هم زد ؟ انگار با دستاي خودش زنده به گورم کرد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 بی رحم نبود ؟ نبود که اینجور زندگیم رو به هم زد ؟ انگار با دستاي خودش زنده به گورم کرد . به ماشین که رسیدیم با خشم در جلو رو برام باز کرد و بدون اینکه منتظر سوار شدنم باشه ، ماشین رو دور زد . بدون نگاه بهم ، در رو باز کرد و زودتر از من سوار شد . اروم نشستم . باز هم بی حرف . باز هم با ترس . می زد تو گوشم ؟ .. شاید . دیگه تو مکان عمومی نبودیم . می تونست به راحتی عکس العمل نشون بده . با حرص سوئیچ رو داخل جاش فرو کرد و بعد هم کمربندش رو بست . پاش رو گذاشت رو کالچ و دنده رو خالص کرد . انقدر حرص تو رفتارش قابل حس بود که نمی تونستم چشم از کاراش بردارم . سوئیچ رو نیم دور چرخوند . اما انگار حرصی که سر سوئیچ و ماشین خالی کرد ، براش کم بود که سرش رو کمی به سمتم چرخوند . انگشت اشاره ش رو بالا آورد و گفت . امیرمهدي – فقط کافیه بگین هر چی گفت دروغ بوده . انقدر به راست گوییتون اعتماد دارم که هیچ توضیحی درباره ش نخوام . حتی دلیل اون حرفا رو . همینجا هم چالش می کنم هر چی شنیدم رو . صداش جدي بود و خشک . دور از امیرمهدي اي که من میشناختم . واقعاً خودش بود ؟ من چه جوابی داشتم بدم ؟ دروغ میگفتم و همین اعتمادش به راستگویم رو هم زیر سوال می بردم ؟ بت مارال براي امیرمهدي شکسته بود ، دیگه نیاز نبود خودم بیشتر از این خردش کنم . پس سکوتم بهترین جواب بود . سر به زیر سکوت کردم و تو دلم حسرت خوردم که کاش اون لحظه آخر دنیا بود ! که دیگه هیچ زمانی رو در پی نداشت براي تحمل این شرایط . سکوتم رو که دید با خشم ، ماشین رو روشن کرد و با سرعت حرکت کرد . خیلی زود دنده ي یک ماشین شد دو ، و پشت سرش شد سه ... شد چهار ... و عقربه ي سرعت سنج ماشین لحظه به لحظه بالاتر رفت . کمی تو خودم جمع شدم . نه از ترس که از سرعتی که براي جدا شدنمون از هم خرج می کرد . انقدر براش غیر قابل تحمل شده بودم ؟ سرعت براي زودتر جدا شدنمون نشون میداد که ممکنه وصلی در پی نداشته باشه . جلوي در خونه مون که رسید با شدت ترمز گرفت . و بدون حرفی خیره شد به رو به روش .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 جلوي در خونه مون که رسید با شدت ترمز گرفت . و بدون حرفی خیره شد به رو به روش . هنوز در سکوت بودم . و نمی دونستم براي پیاده شدن باید بگم " خداحافظ " ؟ جوابم رو می داد ؟ مردد دست بردم سمت دستگیره . که شاید خودش با گفتن " به سلامت " یا یه " هري " از سر خشم بهم بفهمونه همه چیز راحت تر از خوردن یه لیوان آب به آخر رسیده. اما حرفش چیزي بود غیر از اونچه که تصور داشتم . امیرمهدي – روزه ي سکوت گرفتین ؟ برگشتم و نگاهش کردم . سکوتم رو نمی خواست . با اینکه حرفش رو پر حرص گفته بود ، جواب دادم . من – واژه هاي ذهنم ردیف نمی شه ! روش رو برگردوند . کاش اینبار هم می تونست گذشت کنه . مثل دفعات قبل . شاید بدعادت شده بودم از بس در مقابل هر حرفی کوتاه اومده بود ! شاید هم اینبار همه چیز فرق داشت . تکیه دادم به پشتی صندلیم . آروم گفتم . من – حوا هم گناه کرد . ولی آدم تنهاش نذاشت . برگشت و نگاهم کرد .و خیلی سریع و خشک گفت . امیرمهدي – من پیغمبر نیستم ! سکوت کردم . حرفش به اندازه ي کافی قابل فهم بود که تعبیرش نشون دهنده ي فرق داشتن اوضاع این دفعه بود . چشماش رو کمی تنگ کرد . امیرمهدي – چه انتظاري دارین ؟ انتظار ؟ .... دلم معجزه می خواست . از همونایی که هر بار یه جورایی نذاشته بود حلقه ي اتصالمون قطع بشه . گرچه که اینبار گویی کارد تیزي به طناب قطور ارتباطمون خورده بود . کاملا ً معلوم بود که نمی خواد کوتاه بیاد . کاملا ً معلوم بود این تو بمیري از اون تو بمیري ها نیست . که یه بار جستی ملخک ، دوبار جستی ملخک ؛ دفعه ي سوم تو مشتی ملخک . لبخند زدم ، تلخ ...... تلخ تلخ ... معجزه هاي خدا تموم شده بود . من ندانسته همه رو خرج کرده بودم و حالا با دست خالی کاري از پیش نمی‌بردم . سري به طرفین تکون دادم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸ای که بی نور جمالت نیست عالم را فروغی تا به کی در ظلّ امر غیبت کبری نهانی پرده بردار از رُخ و ما مردگان را جان ببخشا ای که قلب عالم امکانی و جان جهانی الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلااااااااااااااام رفقا جان 🤚☺️ صبحتون بخیر روزتون سرشار از اتفاقای قشنگ لبتون خندون دلتون شاااااااد 😍 @heyatjame_dokhtranhajgasem
غار بره زرد غار بره زرد که با نام‌های کنا تاریکه و کنا نام نیز شناخته می‌شود، با ابعادی عظیم، از جاهای دیدنی ایلام در ارتفاعات کوه سیوان است. ارتفاعات سیوان در ۳۵ کیلومتری مسیر ایلام-دره‌شهر و در نزدیکی روستای پاکل قرار دارد. 🇮🇷 😍 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem