💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_نود_و_نهم
.دلم می خواست یه گوشه بشینم و به امیرمهدي و حرفاش فکر کنم .
لحظه به لحظه اي که تو اون کوه ها گیر
افتاده بودیم رو مرور کنم .
یه مرگم شده بود .
می دونستم یه چیزي شده .
حالا تأثیر خود امیرمهدي بود یا حرفاش ؛ نمیدونستم .
بی اختیار برگشتم سمت پویایی که به خاطر سکوت من سکوت
کرده بود و زیر چشمی نگاهم می کرد گفتم .
من – تو چرا اینجایی ؟
ابروهاش به آنی پرید بالا.
پویا – نباید باشم ؟
من – نمی دونم .
تا اونجایی که می دونم هنوز نسبتی با هم نداریم.
فنجونش رو روي میز گذاشت .
پویا – اول اینکه نگرانت بودم .
حس می کنم یه جوري شدي .
اومدم ببینم اشتباه کردم یا نه !
من – خوب ؟
نتیجه ؟
تو دلم لعنتی به خودم فرستادم .
این نتیجه گیري امیرمهدي بدجور
روم تأثیر گذاشته بود .
انگار از هر چیزي میخواستم نتیجه گیري کنم .
خوب بود یا بد ؟
پویا – عوض شدي؟
از فکر چند باره ي امیرمهدي بیرون اومدم . سري تکون دادم .
من – حالم خوب نیست .
می شه بري پویا .
ناباور نگاهم کرد .
تو تموم مدت دوستی هیچ وقت کنارش نزده بودم .
هیچوقت از با هم بودنمون ناراحت نبودم . من هیچوقت براي خداحافظی به میل خودم پیشقدم نشده بودم !
واقعا هم جاي تعجب داشت .
ولی انگار دست خودم نبود .
حوصله ي هیچ چیزي رو نداشتم .
به خصوص پویا که با حضورش امیرمهدي رو تو ذهنم کم رنگ می کرد .
شایدم من اینطور حس می کردم .
سري تکون داد و بلند شد ایستاد .
پویا – خوب .
فردا کی بیام دنبالت ؟
من – فردا ؟
پویا – مهمونی سمیرا دیگه !
واي .....
مهمونی سمیرا رو به کل فراموش کرده بودم .
یه مهمونی قاطی .
هر جور ادمی توش پیدا می شد .
که مطمئناً به لطف نوشیدنی
هاش شب پر ماجرایی می تونست باشه .
خونه ي سمیرا و
مهمونیاش با بقیه فرق داشت
قرار بود تو اون مهمونی جواب بله م رو به پویا بدم .
و حالا پر
از حس تردید کجا می خواستم برم ؟
باز هم اشفتگی و ترس .
ترس از اون همه تردید .
ترس از مقایسه ي حرفاي امیرمهدي و پویا . مقایسه ي رفتارشون .
نه هیچ چیز قابل توجهی نبود که بشه مقایسه کرد .
مرد حرفاي امیرمهدي زیادي ایده آل بود و می تونست هر رقیبی
رو به راحتی از صحنه بیرون کنه .
و من مونده بودم با اون مرد
ایده الی که دلم به راحتی خواستنش رو فریاد می زد چه جوري با پویا ادامه بدم !
نمی تونستم برم به اون مهمونی .
مطمئن گفتم .
من – من نمیام .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد
مرد حرفاي امیرمهدي زیادي ایده آل بود و می تونست هر رقیبی رو به راحتی از صحنه بیرون کنه .
و من مونده بودم با اون مرد
ایده الی که دلم به راحتی خواستنش رو فریاد می زد چه جوري با پویا ادامه بدم !
نمی تونستم برم به اون مهمونی .
مطمئن گفتم .
من – من نمیام .
پویا – چی ؟
عصبی و متعجب حرفش رو کشید .
حق داشت من خیلی عوض
شده بودم .
مارال با این همه تردید کجا و
مارال مطمئن قبل کجا ؟
ابروهاش تو هم گره خورد و عصبی گفت .
پویا – این کارا یعنی چی مارال ؟
برا خواستگاری میام جلو میگی نه !
دستت رو می گیرم دستم رو پس می زنی .
مهمونیی که قبلا دربارهش حرف زدیم وقرار بر رفتنمون بود رو میگی نمیای !
چته تو؟
باز امیرمهدي جلوم جون گرفت .
چرا هر چی می گفتم عصبی
نمی شد و فقط و فقط لبخند می زد ؟
ولی پویا چقدر سریع عصبی شد !
مگه چی گفته بودم .
فقط نمی خواستم
بیشتر از اون حد نزدیک بشیم ،
وقتی من انقدربه ارتباطمون و
انتخابم شک کرده بودم !
نه .
مقایسه اشتباه بود .
ذهنم رو خط خطی کردم .
چرا این ذهن خسته ي من دست
بر نمی داشت ؟
سعی کردم براي جلوگیري از هر مجادله اي که راه برگشتی
نداشته باشه ، لبخندي بزنم .
من – طوري نشده که پویا !
چرا عصبانی می شی .
باور کن اصلا آمادگی مهمونی رو ندارم . هنوزم یه جورایی سر درگمم .
می شه فردا رو بی خیال شی ؟
گره ابروهاش باز شد .
لحنش هم کمی ملایم شد ولی فقط کمی .
پویا – یعنی من بدون تو برم ؟
سرم رو کج کردم و لبخندم رو غلیظ تر .
من – ممنون می شم !
ناراضی سري تکون داد .
پویا – باشه .
یه کاریش می کنم .
و این " یه کاریش می کنم " رو نفهمیدم یعنی چی ! چه جوري
نبود من رو یه کاري می کرد ؟
بین رفت و آمد اون همه حرف و تصویر ذهن من " خداحافظی " گفت و رفت .
پویا که رفت نفس راحتی کشیدم .
در همون حین مامان از
آشپزخونه بیرون اومد .
مامان – رفت ؟
به این زودي ؟
سري به عالمت مثبت تکون دادم .
و راه اتاق رو در پیش گرفتم .
مامان – فکر کردم حالا حالا ها بمونه !
برگشتم و فقط نگاهش کردم .
اگر مامان می دونست ذهن آشفته ي
من چقدر راحت پویا رو فراري داد این فکر
رو نمی کرد !
بدون حرفی وارد اتاقم شدم و خودم بین اون همه ي دنیاي آشفته ي
ذهنم غرق کردم
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
سلام شبتون بخیر
دوستان با عرض معذرت قسمت های رمان آماده نیست
ان شاءالله فردا اماده کنم و جبرانی ها رو بزارم☺️
#السلام_علیک_یاصاحبالزمان
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ
صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة
وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً
ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ
أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا
#اللهمعجللولیڪالفرج♥️🌱
ای طبیب درد های ما کجایی؟
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
12.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #تماشایی | مردمی باشیم
🤗 درس مهم زندگی پیامبر(ص) برای انسگرفتن با طبقات مختلف مردم
🤔 رفتار شما با فقرا و اقشار ضعیف چگونه است؟
🍃 #درس_اخلاق_آقا
🖤✨@heyatjame_dokhtranhajgasem
انا لله و انا الیه راجعون
#مردان_خدا_چه_با_صفا_میمیرند.
درگذشت سه تن از زائرین اربعین حسینی و میهمانان موکب امامزاده ولی بن موسی الکاظم علیه السلام راوند را خدمت خاندان محترمشان عرض تسلیت داریم.
#مرحوم_حجت_الاسلام_عباسی
#مرحوم_راستین
#مرحوم_رضاپور
#کربلا_المقدسه
موکب امامزاده ولی بن موسی الکاظم علیه السلام راوند
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem