eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.8هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
708 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . با محرم شدن این همه دوري دیگه وجود نداشت . این همه کنترل نگاه ، این همه سردي دستاي من و له له زدن براي یه نفس ؛ داشتن ذره اي از هرم گرماي دستاش . برام مثل خواب بود محرم بودن با امیرمهدي . محرمیتی که دل هر دومون قبولش داشت و بی تابش بود . محرمیتی که با رضایت خونواده هامون بود . محرمیتی که نشون دهنده ي تعلق ما به هم بود نه از سر اجبار وبراي زنده موندن . مثل محرمیتمون تو کوه . اون لحظه براي من بهترین چیز ، محرم بودن با مردي بود که از مهرش لبریز بودم . چقدر براي این لحظه ها من دعا کرده بودم . چقدر حسرت داشتن چنین روزایی رو خورده بودم . چقدر دل بریده بودم و چقدر با امید دل بسته بودم ! و نمی دونستم محرم بودن با امیرمهدي یعنی چی ، که اگر میدونستم ؛ یه لحظه رو هم از دست نمی دادم . قدمی جلو رفتم . و حرف دلم رو زدم . من – چرا انقدر دیر ؟ چنان با حسرت گفتم که براي لحظه اي ، باز هم نسیم نگاهش ؛ گذرا ، صورتم رو نوازش کرد . نفس عمیقش رو آروم و با طمأنینه بیرون داد . امیرمهدي – این هفته که شهادته و شباي احیا . هفته ي دیگه هم من تو بانک خیلی سرم شلوغه و نمی تونم با خیال راحت به این مراسما برسم . روز عید هم اسباب کشی داریم . می مونه براي بعد از اسباب کشی . متعجب پرسیدم . من – اسباب کشی ؟ سري تکون داد و لبخندي زد . امیرمهدي – خونه رو فروختیم . من – چرا ؟ بعد از مکث چند ثانیه اي جواب داد . امیرمهدي – وام گرفته بودم که اگر بشه با فروش ماشینم و یه مقدار پولی که دارم یه خونه ي نقلی بخرم که بابا پیشنهاد دادن با فروش خونه و گذاشتن همون وام ، یه خونه ي دو طبقه بخریم که طبقه ي دومش مال ما باشه . اینجوري دیگه ماشین رو نمی فروشم . و با پولی که دارم می تونیم یه عروسی جمع و جور بگیریم . با تردید پرسید . امیرمهدي – مشکلی که ندارین با این جور عروسی و زندگی کنار مادر شوهر و پدر شوهر ؟ نمی دونست که جهنمم با حضورش براي من بهشته و پر از دلخوشی . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . امیرمهدي – مشکلی که ندارین با این جور عروسی و زندگی کنار مادر شوهر و پدر شوهر ؟ نمی دونست که جهنمم با حضورش براي من بهشته و پر از دلخوشی . نمی دونست که من به خاطرش حاضرم هر چیزي رو تحمل کنم . نمی دونست من رو چنان بنده ي محبتش کرده که حاضر نیستم این بندگی رو رها کنم . نمی دونست که این سوال رو پرسید . قدمی به طرفش برداشتم . براي قرص شدن دلش با اطمینان گفتم . من – با تو حاضرم ته دنیا هم زندگی کنم . گاهی وقتا واژه ها هم کم هستن براي بیان احساسات آدم . حتی اگر دست و پا و نگاه آدم هم بیان کمک ، بازهم حق مطلب ادا نمی شه گاهی باید با زبونی غیر از زبون واژه ها حرف زد . گاهی باید به جاي حرف زدن ، عمل کرد . و من به خودم قول دادم عمل کنم به چیزي که گفتم ، به چیزي که تو اندیشه م جولان می داد . حتی اگر سخت بود ، و گاهی خارج از حد توانم . شاید اینجوري می تونستم جواب این همه خوبی امیرمهدي رو بدم . اما حرفی که زد باعث شد بفهمم ، هر کاري هم بکنم باز هم چند پله ازش عقب ترم . لبخندي زد و گفت . امیرمهدي – ممنونم بابت این همه خوبی . و من رو گذاشت تو بهت اینکه اگر من خوب بودم پس امیرمهدي چی بود ؟ حیف نبود اگر به خودم لقب خوب بودن رو می دادم ؟ قطعا بی انصافی بود وقتی کسی مثل امیرمهدي تو دنیا وجود داشت ، آدماي دیگه " خوب بودن " رو دنبال خودشون یدك میکشیدن . کاش خدا آدمایی مثل امیرمهدي رو از ادماي دیگه جدا و بالا ي تپه اي قرار می داد ، و خوبیشون رو براي همه عیان می کرد تا ادماي دیگه یاد بگیرن خوب بودن رو . اروم من رو از دنیاي تفکر جدا کرد . امیرمهدي – حالا حرف بزنیم ؟ چشم رو هم گذاشتم . من – بزنیم . دوباره به سمت نیمکت دیگه اي رفتیم و نشستیم . ولی اینبار هر دو بیش از اندازه مصمم بودیم و محکم. محکم براي ایستادن روي حرفامون . خیلی جدي شروع کرد به گفتن . و لحنش باعث شد خوب گوش کنم . امیرمهدي – من حرفام رو می زنم . هر جا که موافق نبودین ؛ بگین تا یه فکر دیگه بکنیم . باشه ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 خیلی جدي شروع کرد به گفتن . و لحنش باعث شد خوب گوش کنم . امیرمهدي – من حرفام رو می زنم . هر جا که موافق نبودین ؛ بگین تا یه فکر دیگه بکنیم . باشه ؟ سري تکون دادم . من – باشه . امیرمهدي – در مورد رفت و آمد با خونواده ها که دیگه مشکلی ندارین ؟ سري تکون دادم . من – نه . فقط عروسیاي مختلط چی ؟ امیرمهدي – اون رو بذارین به وقت خودش . گاهی اتفاقاي غیر قابل پیش بینی باعث میشه آدم تو لحظه تصمیم خاصی بگیره . فقط از الان بگم که ممکنه به بعضی از این عروسیا نریم . سخت بود قبولش ، اما بودن با امیرمهدي به این سختیا می ارزید من – باشه . امیرمهدي – مطمئن باشین دلم نمی خواد هیچ چیزي رو بهتون تحمیل کنم. اگر قرار باشه بر نرفتنمون حتما دلیلش رو می گم . در مورد کراوات هم بگم که هیچ قولی نمیدم . باور کنین ازش خوشم نمیاد و ممکنه گاهی به خاطر شما ازش استفاده کنم . البته گاهی ؛ نه همیشه . اما قول می دم شب عروسیمون براي عکساي آتلیه ازش استفاده کنم . بیشتر از این قولی نمی تونم بدم . من – همینم کافیه . امیرمهدي – من با جوراب نازك و لباس تنگ هیچ جوري کنار نمیام . تو مهمونیاي زنونه هر جور دوست دارین لباس بپوشین ولی جایی که مرد نامحرم هست .. پریدم وسط حرفش . من – اینم قبوله . مشکلی باهاش ندارم . فقط رنگ لباسم ؟ امیرمهدي – رنگش خیلی تو چشم نباشه ، قرمز و صورتی و رنگاي این مدلی نباشه . سرش رو کج کرد و با لحن خواهشانه اضافه کرد . امیرمهدي – سفیدم نباشه . خندیدم . من – باشه . سفیدم نباشه امیرمهدی – ممنونم . فکر نمیکردم رنگ لباس رو به این راحتی قبول کنین ! اگر از دلم خبر داشت اینجوري نمی گفت . امیرمهدي – با کفش پاشنه دارتون مشکلی ندارم . فقط خواهشا صداي تق تقش رو کنترل کنین . من – حواسم هست . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . امیرمهدي – با کفش پاشنه دارتون مشکلی ندارم . فقط خواهشا صداي تق تقش رو کنترل کنین . من – حواسم هست . امیرمهدي – در مورد آهنگ هم بگم ، اونقدري تو خونه نیستم که براي گوش دادن به آهنگ مورد علاقه تون دچار مشکل بشین . فقط قول بدین آهنگی که گوش می کنین ارزش داشته باشه که براش وقت بذارین . وقتی هم من خونه هستم از شنیدن آهنگ هایی که خواننده ش زنه صرف نظر کنین . نفس عمیقی کشیدم . خودم رو براي سخت تر از این چیزا آماده کرده بودم . تو هر چیزي سعی کرده بود تا اونجا که می تونه با چیزهایی که دوست داشتم کنار بیاد . من – با اینم مشکلی ندارم . امیرمهدي – با مد هم مشکلی ندارم تا زمانی که خارج از عرف یه ادم متشخص نباشه . هر وقت می خواین رو مد لباس بخرین اول ببینین اون لباس شخصیت شما رو چه جوري نشون می ده . اگر وقار و متانتی که شایسته‌ي یه زن ایرانیه رو به نمایش می ذاره ، اونوقت انتخابش بکنین . این حرفش یعنی باید قید بعضی چیزها رو بزنم . البته من باید به اینجور لباس پوشیدن ها عادت می کردم . چون براي رفتن به خونه ي اقوامش نمیتونستم مثل قبل انتخاب هاي آزادانه اي داشته باشم و خواه ناخواه انتخاب هام محدود می شد . پس قبول حرفش چندان سخت نبود . من – اینم قبول دارم . امیرمهدي – در مورد بلند خندیدن و بلند حرف زدن و شیطونی کردنم باید بگم که تو خونه و حریم محرم ها اشکالی نداره . ولی ترجیح می دم شیطنت هاتون فقط براي خودم باشه . می دونم خودخواهیه . ولی .. سکوت کرد . منم سکوت کردم تا حرفش رو کامل کنه . امیرمهدي – آخه با شیطنت .. باز هم حرفش رو خورد . بلند شد ایستاد و پشت به من سریع گفت . امیرمهدي – با شیطنت خیلی به چشم آدم خواستنی می شین. انقدرسریع گفت که یه لحظه شک کردم به چیزي که شنیدم . ولی وقتی اومد و دوباره کنارم نشست با حرفیکه زد ، فهمیدم درست شنیدم . امیرمهدي – هیچ وقت از دخترایی که از این شیطنت ها می کردن خوشم نمی اومد . اما نمی دونم چرا هرحرف و حرکت شما برام شیرین بود . لبخندي زد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📲⃟🍯 تو مثلِ عطرِ باران دلربایے.. نشاطِ رنگِ رخسارم ڪجایے؟ |↫ 🤲 حُبُّ المـهـ❤️ـدی هُویَّتُنا... ࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلام بر قلب مهربون شما عزیزای دل✋ ☀️صبح قشنگ پاییزیتون مملو از آرامش الهی باشه👌 روزتون سرشار از خوبیها....☺️ 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این تنگه در فاصله بیست کیلومتری شمال غرب بیضا سپیدان واقع‌شده که به دلیل آب‌وهوای خوشش هرساله میزبانی برای گردشگران بسیاری بشمار می‌رود. این تفرجگاه در کنار روستای امامزاده اسماعیل قرار دارد، روستایی که در دل خود امامزاده‌ای با همین نام را جای‌داده است. 🇮🇷 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ اعتماد کن به خدا ✔️ یک سری اتفاقا ما از نظر خودمون خیر می بینیم ولی چند روز و چند ماه و شاید سال ها بعد حکمت خدارو ببینیم ... ✔️ اولش گله میکنیم که چرااااا من ؟؟؟؟ من که تو این دنیا به کسی بدی نکردم ولی چرا باید روند زندگی من اینجوری میرفت جلو ؟ ✔️ باور کن رفیق من خدا چیزایی رو می بینه که من و شما نمی بینیم خدا خودش میفرماد: « إِنِّی مَعَکمْ » همیشه باهات هستم ... ✔️ رفیق جان وقتی چترت خـــــداست بزار بارون سرنوشت هر چه میخواد واست بباره ... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🌱@heyatjame_dokhtranhajgasem
✅ دورهمی مدیران گروه های دخترانه کاشان 📌با موضوع : خلاقیت و نو آوری در مدیریت گروههای دخترانه 🔰شنبه ۲۰ آبان/ ساعت ۱۶:۰۰ 🔰مکان : زورخــــانه خـــــلاق پهــــلوان سعیـــــــد 📌کاشان، بلوار قطب راوندی، روبروی پارک مدنی __________________ ⭕️جهت کسب اطلاعات بیشتر لینک زیر مراجعه فرمایید: https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانم سوگند جوزقی فرزند آقای سلمان جوزقی 🥈کسب مقام دومی مسابقات قهرمانی کاراته کشوری در استان اصفهان 🙏تبریک ویژه به خانم جوزقی و خانواده محترم وجامعه ورزشی حسنارود و عرض خداقوت به مربی کارکشته ی ایشان سرکارخانم افضلی .... 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
✅ دورهمی مدیران گروه های دخترانه کاشان 📌با موضوع : خلاقیت و نو آوری در مدیریت گروههای دخترانه 🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺 پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻 @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . امیرمهدي – هیچ وقت از دخترایی که از این شیطنت ها می کردن خوشم نمی اومد . اما نمی دونم چرا هرحرف و حرکت شما برام شیرین بود . لبخندي زد . امیرمهدي – می دونم اینم کار خدا بوده . وگرنه که آدم یه شبه انقدر تغییر نمی کنه ! راست می گفت . کار خدا بود که با اون همه اختلاف فکري ، یکدل و هم نظر نمی شدیم ! انگار خدا معجزه کرده بود که من با حرفاش جادو می شدم و به راحتی قبولشون می کردم . کمی خودم رو بهش نزدیک کردم . من – هفته ي دیگه خیلی سرت شلوغه ؟ امیرمهدي – خیلی . من – یعنی نمی بینمت ؟ نفس عمیقی کشید . امیرمهدي – بعید می دونم دلم طاقت بیاره . من – منم نمی تونم . امیرمهدي – می خواین برنامه ي بچه ها رو بذارین تو این دو هفته ؟ حداقل سرتون گرم می شه و روزا زودتر می گذره . من – برنامه ي بچه ها ؟ امیرمهدي – تدریس ریاضی تون . سري تکون دادم . من – آره . خوبه . امیرمهدي – راستی یادم رفت بگم . از حاج عمو خواستم برام استخاره کنن . خیلی خوب اومد . دیگه نگران اون نذرتون نباشین من – مطمئنی ؟ آخه نذرم ؛ نذر سلامتی تو بود . لبخندي زد . امیرمهدي – خدا مطمئنم کرد . چون معنی آیه اي که اومد این بود " و این رحمتی از جانب ما بود ، هر که سپاس دارد بدین سان او را پاداش می دهیم " من – نیتت چی بود ؟ امیرمهدي – که با توجه به اون نذر ، خدا به این ازدواج راضیه و حکمتش به این ازدواجه ؟ نفس راحتی کشیدم . اینم از این . انگار همه چی داشت خود به خود جور می شد . آروم گفت . امیرمهدي – اگر موافقین دیگه بریم پیش بقیه . فکر کنم به اندازه ي کافی معطل کردیم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 آروم گفت . امیرمهدي – اگر موافقین دیگه بریم پیش بقیه . فکر کنم به اندازه ي کافی معطل کردیم . سري تکون دادم و بلند شدم . من – فکر نمی کنم حواسشون به دیر کردنمون باشه . امیرمهدي – مطمئنا صبر کردن تا حرفامون تموم شه میدونن امشب قراره بوده به یه نتیجه ي قطعی برسیم. الانم منتظرن بدونن چی شد . خندیدم . من – یعنی نمی دونن ؟ بعید می دونم . لبخندي زد . امیرمهدي – پدر و مادرا از دل بچه هاشون خبر دارن . راه افتادیم اما با یاد آوري چیزي ، حسرت بار گفتم . من – واي ..... و ایستادم . امیرمهدي – چی شده ؟ ناباور ، دستم رو جلوي دهنم گرفتم . امیرمهدي – می گم چی شده ؟ آخ که بدجور پشتم لرزید . من که هیچ وقت دروغ نمی گفتم ! بغض کردم . من – دروغ گفتم . به اون دوتا پسر دروغ گفتم . اخم کرد . امیرمهدي – چی رو ؟ من – دروغ گفتم شارژ گوشیم تموم شده . من هیچ وقت دروغ نمیگفتم ! و با ناراحتی از انجام کاري که هیچ وقت انجام نمی دادم ، گفتم . من – ترسیدم مثل اون شب تو پاساژ ، به خاطر حرف زدنم با اون پسرا دعوامون شه . هول شدم ؛ دروغ گفتم . هر وقت دروغ می گم ، تا چند روز حس میکنم یه چیزي ته حلقم گیر کرده . واي خدا . چشماش رو بست . امیرمهدي – پس از ترس من دروغ گفتین ! من – نمی خواستم مثل اون شب بشه . سری به حالت تأسف تکون داد . امیرمهدي – چیکار کردم من که آدمی که همیشه راست می گفت ناچار شده دروغ بگه ! من – تقصیر خودم بود . امیرمهدي – گناهتون به گردن منه . باعث و بانی این دروغ من بودم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – تقصیر خودم بود . امیرمهدي – گناهتون به گردن منه . باعث و بانی این دروغ من بودم . من – همیشه سعی کردم دروغ نگم . دروغ حالم رو بد می کنه . چه گفتنش چه شنیدنش . امیرمهدي – همین خصلتتون هم بود که من رو جذبتون کرد . من – من هیچ وقت به گناه بودن و نبودنش اهمیت ندادم . ولی برام فاجعه بوده . امیرمهدي – از این به بعد باید به گناه بودنش اهمیت بدین . الانم گناه دروغتون به گردن منه . من – می دونم تا چند روز اعصابم به خاطر این دروغ غیر عمد به هم می ریزه . امیرمهدي – امیدوارم تاوانش براي هر دومون ، ناراحتی چند روزه باشه . نه بیشتر . من – مگه کار غیر عمد ، تاوان داره ؟ امیرمهدي – غیرعمد نه . من – پس ... امیرمهدي – بهش فکر نکنین . خدا از دل آدما خبر داره . همراه هم به سمت بقیه رفتیم . وقتی نتیجه ي حرفامون رو گفتیم ، لبخند عمیقی روي لب ها نشست و نگاه ها مهربون تر و آشنا تر شد. بوسه‌ي پر مهر طاهره خانوم روي پیشونیم ؛ لبخند همه رو عمیق تر کرد . و شاید همون نگاه ها و لبخند ها باعث شد تعلق خاطرم رو به امیرمهدي عمیق تر کرد و تعهدم رو نسبت بهش بیشتر . شب هاي احیا آروم اومد و آروم گذشت . هر سه شب همراه مامان با خونواده ي امیرمهدي رفتیم مسجد . هر سه شب ، دعاي جوشن کبیر خوندیم . هر سه شب من بودم و دعاها و حرفایی که یه عمر یا نشنیده بودم یا بهش بی توجه بودم . شب اول ، فقط ترجمه ي دعا رو خوندم . ترجمه ش هم براي من سنگین بود . نه اینکه نمی فهمیدم چی نوشته . نه ... بلکه مونده بودم تو اون همه صفاتی که از خدا گفته بود ! من بودم و صفاتی که هر کدوم به تنهایی باعث می شد عاشق مالکش بشی . شب دوم با سختی ، دعا رو به عربی خوندم . شب سوم هم دعا رو خوندم ، هم معانیش رو نگاه کردم و هم همپاي بقیه اشک ریختم . نه به خاطر خواستن چیزي از خدا که براي صفات قشنگی که با چشم دیده بودم و با تموم وجودم درك کرده بودم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 نه به خاطر خواستن چیزي از خدا که براي صفات قشنگی که با چشم دیده بودم و با تموم وجودم درك کرده بودم . اي اجابت کننده ي دعاها ! ... راستی که اجابت کننده بود . راستی که می شنید هر دعایی رو و اجابت می کرد . مگه تو اون چند ماه ، دعاهاي من رو بی جواب گذاشته بود ؟ اي آمرزنده خطاها اي برطرف کننده بلاها اي منتهاي امیدها ! ... به واقع خدایی که بهش ایمان آورده بودم همین بود . خدایی که از خطاهاي من گذشته بود و باز هم جواب دعاهام رو داده بود . خدایی که بلای سقوط رو ازم دور کرده بود و کسی مثل امیرمهدي رو نصیبم کرده بود . خدایی که امیدم براي هر کاري بود . اي که براي خواننده اش اجابت کند . اي که به مطیع و فرمانبردارش دوست است . اي که به هر که دوستش دارد نزدیک است . اي که براي هرکس که از او نگهبانی خواهد نگهبانست ! .... من به واقع تک تک این صفات خدا رو با چشم دیده بودم . تو کوه ..... سقوط هواپیما........ زمانی که براي سلامت امیرمهدي نذر کردم .... وقتی امیرمهدي سالم برگشت .... وقتی بهم ابراز علاقه کرد ....... من در مقابل این پروردگار باید چیکار میکردم ؟ هر تکه اي دعا چشماي من رو بیشتر و بیشتر باز کرد . انگار در حین دعا خوندن ، تموم اتفاقات از لحظه ي سوار شدن به هواپیما تا همون لحظه بر پرده ي ذهنم به نمایش در اومده بود . امیرمهدي راست می گفت . شناخت خدا ، حال ادم رو عوض میکرد . مسئولیت آدم رو بیشتر می کرد . انگار حس تلافی خوبی هاي خدا ، تو وجود آدم به غلیان می افتاد . وقتی خالق انقدر خوب بود ، چرا من بنده ي بدي باشم ؟ چرا وقتی اون به حرفم گوش می کرد من به حرفاش بی توجه باشم ؟ پس اولین قدم رو برداشتم براي خدایی که بهم لطف بیش از حد داشت . شب آخر احیا ، تصمیم گرفتم در مورد پوشش و حجابم یه تجدید نظر کلی داشته باشم . سخت بود ولی غیرممکن نبود . می دونستم که بلاخره یه روز عادت می کنم . بعد از خروج از مسجد ، وقتی داشتیم تا مکان پارك ماشین پیاده می رفتیم ؛ خودم رو به امیرمهدي رسوندم وباهاش هم قدم شدم . با طمأنینه قدم بر می داشت . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem