eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
990 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راه برگشتی وجود نداره قدر همه چیز و همون موقع بدونید :) 🤍https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem🤍
میدونی اگه همه هم برن،تنهات بزارن ولی تو خدا رو داری ولی یادت باشه وقتی دورت شلوغه هم خدا یادت نره 🦋💙 🌺https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem🌺
دنبال یه دلیل برای پرواز باش حتی اگه صد تا دلیل برای سقوط داری...😉 🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem🖤
‏زندگى رو نباید زیاد جدى گرفت هيچكس ازش زنده نمياد بیرون 🌱https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامممم اینم از قرعه کشی پویش شب های عاشقی با خدا😍 شرمنده خیلی دیر شد. برای تحویل جایزه به این آیدی پیام بدید. @h_d_hajghasem_120
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 هیچي نگفت . و من نفهمیدم از سر احترام جواب نداد یا اینكه مثل خان عمو من رو مقصر ميدونست. بازم صدای اروم اعتراض پدر امیرمهدی نگاهم رو به سمتش کشید. -آقا داداش! و باز ذهن گنگ من نفهمید اعتراضش به این بود که چرا این حرفا رو مي زنه یا منظورش این بود که بیمارستان جای این حرفا نیست و بهتره بعداً در مودش حرف بزنن! هر کدوم معني و مفهوم خودش رو داشت . و این فكر دیوونه م مي کرد که یعني همه ی اون جمع من رو مقصر ميدونستن ؟ با صدای درمونده ی مامان ، همه ی نگاه ها برگشت سمتش. مامان –مارال کجاست ؟ نگاه پرسشگر بابا روی تك تكشون نشست و نگاه بقیه به هم دوخته شد. کسي مي دونست من کجام ؟ نه.... سر به دیوار تكیه زده نگاهشون مي کردم. نگاه ها به هم پرسشگر شد. صدای خان عمو رو اعصاب به هم ریخته م خط صدا داری کشید. -هه ! حتماً با نامزد سابقشون فرار کردن . و الان دارن به ریش همه ی ما مي خندن ! اما انگار کسي حواسش به لحن پر از تمسخرش نبود که چشم ها شروع کرد به چرخیدن تو سالن و راهروی بیمارستان . و چه جالب نگاه دو پدر رو صورتم خشك شد . نگاهشون کردم پر درد . هنوز درد ندیده شدن همراهم بود به همراه درد تهمت هایي که بهم زده بودن ! ... زده بودن ؟ ... نه ... زده بود ... خان عموش تهمت زده بود. هر دو همزمان به سمتم اومدن و نگاه دیگران رو به سمتم کشیدن . بابادست به سمت صورتم آورد و پدر امیرمهدی دست به زیر بازوم انداخت. بابا آروم پرسید ؟ -خوبي بابا ؟ پر بغض نگاهش کردم . مي شد خوب باشم وقتي تموم دنیام تو اون اتاق عمل بود ؟ لب باز کردم بگم "نه .. خوب نیستم "که پدر امیرمهدی گفت: -بلند شو بابا جان . برو خونه . حالت خوب نیست . ممكنه اینجا زیاد معطل شیم. ملتمس نگاهش کردم . یعني نمي خواست اونجا بمونم ؟ -سلام .... چي ... شده ؟ ... خوبه ؟ صدای نفس زنون دوتا زن ، با هم ادغام شده بود . صدای جدی زن عموی امیرمهدی و صدای اعصاب خرد کن ملیكا. برای چي اومده بودن ؟ که بگن هنوز هم ملیكا برای امیرمهدی نگرانه ؟ از این بدتر مي شد ؟ حتماً خان عمو جلوی اونا هم مي خواست هر چي به دهنش میاد بهم بگه! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem