eitaa logo
حــوت
220 دنبال‌کننده
29 عکس
0 ویدیو
2 فایل
چه مے‌شود ڪرد با تُنگـ شکسته‌اـے که دلشـ ماهے بخواهد...!
مشاهده در ایتا
دانلود
. چشم بستم و «حول حالنا»ها را پرواز دادم. یکی از آن‌همه توانست پرده غبارگرفته شهر را پس بزند و ‌سنجاق شود به سقف آسمان. هر بارانی که آمد، زمین نیفتاد. ماند و عصری بهاری پایین آمد. نشست وسط صفحه گوشی‌ام. جرئت دیدنش را نداشتم. گوشى را دادم به طاها. خوشحال رفت توی اتاق و ترش‌کرده برگشت. ابروهای پهنش محکم گره بود. صریح و مختصر گفت قبول نشدی. برای اینکه شک نکنم، ته جمله‌اش چسباند که «فقط ده امتیاز کم آوردی!» مطمئن شدم. تا آمدم به دل بگیرم، خندید. خاطره آن عصر هیچ‌وقت فراموشم نمی‌شود. البته که حالا مثل بازيكن تيم فوتبال رفته و نشسته روی صندلی. آن‌ته‌ها و پشت دوربین. دوربین حالا بیشتر زوم کرده روی خاطرات پس از آن. روی شبی که درِ گروه استادیاری را آرام زدم. در، خشک و پرصدا باز شد. چند نفری زودتر رسیده بودند و مات و مبهوت مثل خودم اطراف را نگاه می‌کردند. بعد استاد از توی پروفایلش بیرون آمد. گوشت و پوست و عصب گرفت و‌ شروع کرد به حرف زدن. مهربان‌تر از عکس و فیلم‌هایش بود. یخ همه‌مان آب شد و گرم گرفتیم. یا اولین تجربه استادیاری که انگار قرار بود دوباره شش ساله شوم و بابا چرخ‌های کمکی دوچرخه‌ام را بردارد. مدام حواسم بود که نیفتم. مدام حواسشان بود که نیفتم. و بعدتر که گروه سومی را ساختیم. شبیه خانه‌های دهه شصت، آجر و ستونش را بالا بردیم. خانه‌مان مثل اسمش بود. همه‌اش شصت متر می‌شد. از عمد کوچک گرفتیم که وقتی سر می‌چرخانیم، خواسته یا ناخواسته، چشم توی چشم شویم. حرفی بدهیم و جوابی پس بگیریم. یا روزهایی که به هرجا نگاه می‌کنم لوزی سفیدی وسط شکم دایره سبزوآبی می‌آید جلوی چشمم. چسبیده به مردمک‌ها و با هرحرکت، بالا و پایین می‌پرد که «من هم هستم!» خوشحالم از بودنش. از اینکه مثل بازی‌های قدیمی(گرگم‌به‌هوا، قایم موشک) خلاقیت و جنب‌جوش را باهم دارد. که آخر هر روز با خستگی‌هایش می‌فهمم که زنده‌ام و سر سوزنی مفید بوده‌ام. همه‌ی این‌ها را از «حول‌حالنا»ی آن شب دارم. با دست خدا پخش شده توی تقویمم و عطرش به در و دیوار روزهایم چسبیده. ♢بـھ وقٺــ هفٺمینـ روز از اردیبهشٺــ هـزار چهارصـد و دو♢ @hh00tt |『➁ ɥsıℲ』