هدایت شده از انتشارات راه یار
📚 یک دم آسوده بنشین
🌾 به مناسبت چهارمین سالگرد فوت "مادر مهربان جبههها"
🔖 یک وقت هایی از خودم خجالت میکشیدم که کم کمک میکنم. یک جوری بود که آدم خیال میکرد همه زنهای دِه زیر بال و پر خاله خیرالنسا مشغول کمکرسانی به جبهه هستند. اما یکی دوبار که توی جمع ها بودم دیدم فقط من تنها نیستم. بعضی ها خنده خنده میگفتند که ما جانِ صبح زود بیدارشدن نداریم.
کار آن قدر زیاد بود که باید پیش از اذان صبح خمیر میکردند و کل روز نان میپختند. باز هم خنده خنده میگفتند خاله اگر خودت صبح زود میآیی خمیر کنی، ما هم نانش را میپزیم.
به جای خیرالنسا من خُلقم تنگ شد. پیرزن چطور باید صبح به آن زودی توی تاریکی میرفت آرد خمیر کند؟
خاله اما به کار پشت نمیکرد. گفت: «شما بساط خمیر را آماده کنید، لای درتان را هم باز بگذارید، من خودم میآیم برایتان خمیر میگیرم.»
از آن حرف ها بود. یعنی میخواست نیمه شب بلند شود برود توی تاریکی خمیر بگیرد برای همهشان؟ از خیرالنساء بعید نبود.
⭕️ برشی از روایت خانم خیرالنسا صدخروی
🖇 کتاب #دختران_ایران | روایت زنان ایرانی
➕در کتاب «خیرالنساء»؛ نیز روایت کامل زندگی بانو خیرالنساء صدخروی را بخوانید
📌 تهیه کتاب با تخفیف و ارسال رایگان (بالای۴۰۰هزارتومان):
rahyarpub.ir
@Rahyar97
@hambazi_tv
🔘 انتشارات راهیار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
✅ @Rahyarpub