*برشی کوتاه از دیدار با مادر شهیدان محمدتقی و علیرضا دلبری*
✍️ مهناز کوشکی
«هر وقت میرفتم جهاد مادر شهید محمدتقی و علیرضا دلبری هم اونجا بود. کنار یه کیسه کشمش می شست و یکی یکی دُم کشمش ها رو جدا می کرد برای رزمنده ها»
خانم گوداسیایی اولین کسی نبود که این جمله را میگفت. هر زمان توی مصاحبه های پشتیبانی جنگ دنبال افراد می گشتم، با این جمله رو برو می شدم: «مادر دو شهید دلبری هم خیلی می اومد جهاد.»
مشتاق دیدارش بودم که خدا توی روزهایی که جاماندن از اربعین داشت خفهمان می کرد، این دیدار شیرین را روزي مان کرد. با جمعی از خواهران هماهنگ کردیم و راه افتادیم. خانه اش همان نزدیکی های جهاد گذشته بود. پرسان پرسان به دم خانه رسیدیم. مادر روی تخت منتظرمان نشسته بود در حالی که تازه از تخت بیمارستان خلاص شده بود. ماسک را کنار گذاشته بود تا دلمان نگیرد اما با دیدن کپسول اکسیژن بی تاب شدم.
گوشه ای از خانه نشستم و دلم میخواست مادر را مثل همان روزهای جنگ تصور کنم. کنار کیسه کشمش ها با همان قوه ی جوانی، با همان غم پسرانش بر دل اما پر از امید. توی همهمه ی خوش و بش کردن های جمع مان با مادر این سوال مدام توی ذهنم میچرخید.
*مادر توی تمام لحظه هایی که دم کشمش ها را با عشق برای رزمنده های جبهه جدا میکردی، هیچ وقت با خودت نگفتی بس است دیگر, من که سهمم را به جبهه ها داده ام. آن هم دو میوه دلم را؟*
#دیدار_با_مادر_شهید
#پشتیبانی_جنگ_سبزوار
🆔 @hhonarkh