احیاناً در عملیات خانهتکانی سفره بلااستفاده کشف نکردید؟! 😁
سفره را پهن کنید و بچهها و ماژیکها را بچینید داخل سفره 😅
قوانین بازی را یادآوری کنید و بروید سراغ کارهای خودتان. هر از چندگاهی شما هم میتوانید با کشیدن گلی، بلبلی بچهها را همراهی کنید. 😉
#مادرانه
#خانواده_دوست_داشتنی_من
🔰همراه #سلام_سربدار باشید👇
➕ t.me/joinchat/AAAAADuoYp2BatNAVdKopA
🆔 @hhonarkh
▪️بعد از نماز، گفتم: بچهها! موافقین برای مسلمونای هند هم دعا کنیم؟
▪️پرسیدند: چرا باید براشون دعا کنیم؟
وقتی که براشون توضیح دادم، خصوصاً پسرم خیلی خونش به جوش اومده بود. چندتا فحش هم نثار آمریکاییها و هندوهای افراطی کرد.
▪️بعد با هم «امن یجیب....» خوندیم و براشون دعا کردیم.
▪️ولی ذهن بچهها درگیر شده بود و سؤالاتشون درباره مسلمانان هند ادامه داشت.
▪️یک بار سر سفره، پسرم گفت: مامان! فهمیدم مسلمونای هند چیکار کنند!
یواشکی برن یه جایی قایم بشن، بعد هم خلاقیت به خرج بدن، سلاح تولید کنند و از خودشون دفاع کنند.
▪️یه بارهم وسط بازیهاشون، قرار شد نمایش بازی کنند. پسرم رو به پسر داییش گفت: من نقش «مسلمون هندی» رو بازی میکنم، تو هم آمریکا باش.
▪️این تصویر دیکته این روزهای پسرم...
#مسلمانان_مظلوم_هند
#خانواده_دوست_داشتنی_من
#مادرانه
🆔 @hhonarkh
کمیل می گفت مامان تو رو خدا اجازه بده موهامو کوتاه کنم.
گفتم مامان جون باید آرایشگری یاد بگیری پیش عمو.
گفت باااااااور کن بلدم،
گفتم پس بیا رو پشمای ببعی امتحان کنیم مدلی که میخوای بزنی رو...
یه ساعتی سرگرم ببعی ها شدن.
یادش رفت که میخواست موهاشو خراب کنه خدا رو شکر😁
#بازی_در_بستر_زندگی
#بازی_مشاغل
#مادرانه
#همبازی
🆔 @hhonarkh
💢♨️ #یادداشت | *زنان ایرانی؛ زنانی فرا مکان، فرا زمان* / به بهانهی هفتهی دفاع مقدس
✍ زهرا حسنقلیزاده - سلام سربدار
🔹بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، دشمنان اسلام و انقلاب که این نظام مردمی را خطری جدی برای پیشبرد اهداف ننگین خود میپنداشتند، از همه سو آن را مورد هجمه خود قرار دادند. چند ماه از شکلگیری انقلاب نمیگذشت که در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، صدای مهیبی به گوش میرسید. صدای گوش خراش گلوله، خبر از شروع جنگ میداد؛ جنگی علیه اسلام ناب محمدی(ص) و انقلاب.
🔸با شروع جنگ، امام(ره) فرمودند: "بر هر مرد و زنی تکلیف است برای حفظ کشور بجنگد"
زنان که در دوران انقلاب با حضور جدی خود در صحنه، به جهانیان نشان دادند که میشود #زن بود، #محجبه و #عفیف بود و برای #مبارزه علیه کفر، #همپای_مردان و بلکه جلوتر از آنها، قدم برداشت؛ این بار هم با قدرت زنانه و مادرانه خود به سخن امام(ره) لبیک گفتند.
🔹تاریخ ثابت کرده است اگر زنان در حرکت اجتماعی یک ملتی حضور نداشته باشند، آن حرکت به جایی نخواهد رسید، در واقع موفق نخواهد شد. این حضور، ویژگیهای اعم از حضور جدی، آگاهانه و از روی بصیرت با درنظرگرفتن ظرافتهای زنانه دارد.
🔸زنان و دختران ایرانی، از فاطمه(س) آموخته بودند که میتوان زن بود و در راه دفاع از ولایت جان داد. چه بسیار زنان و دخترانی بودند که در همان اوایل جنگ در خرمشهر و اهواز، پا پس نکشیدند و برای دفاع از اسلام و خاکشان پیش قدم شدند.
🔹شهناز حاجیشاه، اولین زن #شهید مقاومت، نمونه بارزی از #زنان_غیور ایرانی بود که با شروع جنگ اسلحه در دست گرفت و خونش نمادی شد تا به تمام زنان نشان دهد که دفاع از آرمانها، مرد و زن نمیشناسد. آرمانی که به دست خود همین زنان، و با نقش بی بدلیل #مادرانه، فرزندانشان را پرورش داده بودند، به ثمر رساندند و #انقلابی به وجود آوردند که نظیری در عالم نداشت. زنان ایرانی به عالم نشان دادند که وقتی پای آرمانهایشان در میان باشد از هر مردی محکمترند.
🔸 وقتی آیندگان به تاریخ نگاهی بیاندازند، خواهند دید که یک آرمان متعالی چگونه توانست یک ملت را اینگونه به حرکت درآورد و حضور زنان آن هم در آن سطح گسترده در جنگ را در تاریخ بشریت کمنظیر خواهند یافت. تاریخ متحیر خواهد ماند از حرکت و مجاهدتهای زنان ایرانی.
🔹در آن دوران سخت دفاع مقدس، نقش زنان یک نقش فوقالعاده بود؛ نقش #مادران_شهدا، نقش #همسران_شهدا، زنان کمککننده در میدان جنگ، در کارهای #پشتیبانی_جنگ، یک نقش فوقالعاده بود.
🔸 *۶۴۳۷ #شهید_زن، ۵۷۳۵ #جانباز_زن، ۱۷۱ #اسیر_زن ایرانی* ، که معصومه آباد، حلیمه آزموده، مریم ابراهیمی و فاطمه ناهیدی چهار دختر ایرانی بودند که همان اوایل جنگ اسیر شدند و در اسارت به متجاوزان نشان دادند که با اسرا زن چگونه باید رفتار کرد. همچنین ۲۲۸۰۸ زن امدادگر، که صدیقه صارمی، معصومه رامهرمزی، مهری و شهلا کمایی، تنها گوشه کوچکی از حضور دختران ایرانی برای کمک به رزمندگان است و ۲۲۷۶ پزشک زن همچون سلطنت علیخانی و عزت کاووسی و زنان زیادی که به قلب دشمن زدند تا مجروحان و جنازهها را به عقب بازگردانند و چه بسیار زنان مرزنشینی که مانند فرنگیس حیدری بودند که حماسهها آفریدند.
🔹این آمارها تنها گوشهایی از خدمات زنان به آرمانهای اسلام و انقلاب بود. و زبان قاصر از گفتن شکوه این صحنهها....
🔗 متن کامل یادداشت: salamsarbedar.ir
🌐 #سلام_سربدار؛ پایگاه خبری تحلیلی غرب خراسان 👇
➕ t.me/joinchat/AAAAADuoYp29CssKlQUE3Q
🔅به عمل کار برآید به سخندانی نیست!
📚 یک کتابخانۀ مجازی ویژه ی مادران سبزواری
چند خطی پیرامون کتابخانۀ مجازی #مادرانه سبزوار
📕دوشنبهها با خودمان قرار کرده بودیم، از کتابهایی که خواندهایم حرف بزنیم. فکر کردیم به جای سرزنش آدمها از این که چرا کتاب نمیخوانید و ردیف کردن مدام جملات بزرگان در مورد ارزش کتاب خواندن، از کارهای کردهمان حرف بزنیم. به قول جناب سعدی که می فرمود: به عمل کار برآید به سخندانی نیست.
📕کتابهایی را که خوانده بودیم با معرفیهای جذاب به صحن گروه مادرانه میآوردیم و حظمان از خواندن کتاب را با بقیه به اشتراک میگذاشتیم. آنقدر که حتی کتابنخوانها هم دلشان غش و ضعف میرفت برای دست یافتن به کتابهای مذکور!
📕رفته رفته با معرفیهای وقت و بیوقت و به انواع شکلها، بعضی از افراد گروه علاقهمند به مطالعه شدند و دنبال کتابهای معرفی شده میگشتند.
اما این عطش با مشاهدۀ قیمت کتابها در چشم برهمزدنی خاموش میشد.
📕 نشستیم و فک کردیم که چارهای برای این کار بیندیشیم. کلید طلایی حل مشکل، امانت کتاب بود. حالا که کلی مادر مشتاق مطالعه و آن طرف هم کلی آدم مشتاق امانت کتاب داشتیم، گفتیم ما هم این وسط بیاییم و نخ تسبیح این پیوند مبارک باشیم. درست در روز کتابخوانی، کتابخانۀ مجازی مادرانۀ سبزوار دیده به جهان گشود.
📕از کتابهایی که خودمان داشتیم آغاز کردیم و با ذکر صلوات، کتابها یکی یکی وارد قفسههای مجازی کتابخانۀ مادرانه شدند. روز به روز به تعداد افراد کانال اضافه میشد و قفسههای کتاب مادرانه هم هر روز پربارتر از دیروز. از آن طرف هم حس و حال این بده و بستانها را که مادران و فرزندانشان ارسال می کردند، ثبت و ضبط میکردیم و روی کانال قرار میدادیم، تا حال خوب امانت کتاب را منتشر کنیم.
📕از عمر کتابخانه یا بهتر است بگویم امانتکدۀ کوچک ما دو ماه بیشتر نمیگذرد، اما تا حالا چند صد جلد کتاب روی کانال قرار داده شده است. هم چنین تلاش میکنیم که علاوه بر ترویج امانت کتاب، به معرفی روشهای کتابخوانی، معرفی کتابهای کودک و نوجوان و بزرگسال، نقد کتاب و... هم بپردازیم.
📕 در همین راستا واحد مطالعه مادرانه هم تاسیس شد و خوانش کتاب به صورت گروهی آغاز شد. هم اکنون نیز، مشغول همخوانی کتاب طرح کلی اندیشۀ اسلامی از مقام معظم رهبری هستیم. اما قصۀ خواندن و امانتدادن به همین جا ختم نشد. بعد از مدتی، با همکاری مادران عزیز، طرح فروش قسطی کتاب هم به راه افتاد. در این طرح مادران میتوانند کتابهای مورد نظر خود را به صورت قسطی خریداری کنند، تا گرانی مانع خرید کتاب نشود.
قصه های ما با کتاب هم چنان ادامه دارد...
✴️ جهت عضویت در کتابخانه مجازی مادرانه و کسب اطلاعات بیشتر به آیدی زیر مراجعه نمایید.
@maryam_barzoyi
🆔 @hhonarkh
روضه نقد!
✍مریم برزویی
دخترک گوشه تکیه نشسته بود و پاهایش را مدام بر زمین می کوبید و گریه می کرد.
گاهی وسط گریه هایش، جیغ های بنفش پیاپی می کشید. مادرش هم بی اعتنا پاهایش را توی سینه اش جمع کرده بود،چادر روی صورت انداخته و تسبیح می چرخاند.
چند باری برای دخترک شکلک در آوردم تا شاید کمی آرام شود اما فایده که نداشت هیچ، گاهی صدای جیغ هایش بلند تر هم میشد! چند تا شکلات از توی کیفم درآوردم و برایش تکان دادم، اما بیدی نبود که به این بادها بلرزد!
دوست داشتم آن آمپول و سوزن خیالی که عمری توی مسجد و هییت ها قرار بود از کیف زن ها بیرون بیاید و به ما بخورد تا آرام بگیریم را از توی کیفم دربیاورم، تا شاید دخترک آرام شود.
دروغ چرا مرد این تونل وحشت ساختن ها هم نیستم!
دست و پای قضاوت کردن مان را هم بسته است این بحث های گروهی مادرانه و نمی گذارد حتی توی دلت بگویی:« چه مادر بی خیا.... استغفرالله»
زن های هییت از جیغ و گریه دخترک به تنگ آمده اند و مدام بهش چشم غره می روند. اما او بی اعتنا کار خودش را می کند.
یک دفعه پیرزنی از گوشه تکیه برمی خیزد و به طرفم می آید.
_دختر جان! این چه جور بچه اییه که داری؟ وردار ببرش بیرون نمیذاره صدا به صدا برسه.
تا می خواهم بگویم بچه من نیست، حرفم را می خورم و لبخندی میزنم و می گویم:« چشم حاج خانم!»
ناگهان فکری به سرم می زند. دست بند دست سازم که همین چند دقیقه پیش توی راه پاره شد را از توی کیفم در می آورم. گره اش را باز می کنم و میریزم روی زمین. مهره های دستبند غل می خورد جلوی دخترک و توجهش را جلب می کند.
آرام می شود و زیر چشمی به مهره ها نگاه می کند.
بهش می گویم:« دوس داری با هم دست بند درست کنیم؟»
بادی به غبغش می اندازد و می گوید:«من خودم بلدم. من همیشه ازینا درست می کنم و...» خلاصه یک لیست بلند بالا از رزومه اش در زمینه دست بند سازی برایم رو می کند.
قانع می شوم و کار را به دستان کوچکش می سپارم.
نگاهی به صورتش می کنم و می گویم:«راستی نگفتی اسمت چیه خانم کوچولو؟»
همین طور که مهره ها را نخ می کند می گوید:« اسمم رقیه اس!»
لبخند می زنم و می گویم چه اسم قشنگی داری رقیه خانم! حالا بگو ببینم برای چی گریه می کردی؟!
سرش را بالا می آورد و توی چشم هایم نگاه می کند، انگار دوباره غمش را تازه کرده باشم با بغض می گوید:« چون بابامو میخوام. دوس دارم برم پیش بابام...»
لبخند می زنم و می گویم:« این که گریه نداره. روضه که تموم بشه با مامانت میرین پیش بابات.»
چشم هایش پر از اشک می شود و می گوید:« بابام نیست. من بابا ندارم. بابای من شهید شده..»
مهره های دست بند از توی دستش پخش زمین می شود.
دلم هری می ریزد پایین. بدنم داغ شده. به سختی بغضم را فرو می خورم. مانده ام رو به روی یک رقیه ی کوچیک بی بابا چه بگویم...
یک دفعه توجه مادرش به طرف ما جلب می شود. نخ دستبند را که توی دست دخترک می بیند، شروع به عذرخواهی می کند.
فوری می پرم توی حرفش و می گویم:«دست بندم پاره شده بود، رقیه خانم از اون موقع داره سر همش می کنه.»
با چشم های غرق خونش لبخندی بهم می زند و می گوید، رقیه استاد این کارهاست.
مادر هم به کمک مان می آید تا مهره ها را نخ کنیم. همین طور که دستش را روی فرش می کشد برای جمع کردن مهره های روی زمین، می گوید:« بابای رقیه چند هفته اییه شهید شده، رقیه از شب اول محرم داره بهانه گیری می کنه. امشب دیگه دستشو گرفتم و آوردم اینجا و گفتم امام حسین خودت میدونی و بچه های شهدا! از من دیگه کاری ساخته نیس...»
دخترک آخرین دانه را می اندازد توی نخ و ذوق زده گره اش را محکم می کند.
دست بند را می گیرم و می گذارم توی مشت کوچکش و پیشانی اش را می بوسم.
می پرد توی بغلم و آهسته توی گوشم می گوید: «خاله یه راز بهت بگم؟! من بابامو بالاخره دیدم امشب. رفت تو قسمت آقاها...»
امشب نه صدای منبری را شنیدم و نه نوحه روضه خوان را...آخر من خودم یک روضه ی نقد داشتم.
پینوشت: پدر دخترک از شهدای مظلوم تیپ فاطمیون بود.
#به_وقت_شام_تاسوعا
#از_بند_های_اخوتی_که_گره_می_زنیم
#مادرانه
#شهدای_مدافع_حرم
🆔 @hhonarkh