eitaa logo
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
199 دنبال‌کننده
766 عکس
117 ویدیو
5 فایل
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار 🌱 📲 پیشنهادات و انتقادات👇 مدیر کانال: @ati95157
مشاهده در ایتا
دانلود
تکرار بوسه‌ها تا چشمش به عکس روی دیوار افتاد، گفت: «مامان! آقای رییسی! برم از نزدیک ببینمش؟» گفتم:«برو پسرم» بی‌معطلی پایش را روی صندلی گذاشت و عکس را بوسید. یاد حرف‌های حاج آقا توی روضه افتادم. کسی که شهید می‌شود، خدا مهر و محبتش را در قلب‌ها وارد می‌کند. 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
سرسلامتی گفتند: «مشهد جمعیت غوغاست. صدقه کنار بذارین.‌ دعا کنین بخیر و سلامتی بگذره!» دلم طاقت نیاورد! با بچه‌ها رفتیم تا عکس و شکلات صلواتی، خیرات کنیم برای شهدای خدمت، و برای مراسم و مردم دعا کنیم. وقتی عکس آقای رئیسی را به آقایی که تعمیرکار دوچرخه بود، دادیم، خوشحال شد و گفت: «خیلی وقته دنبال عکس‌شون بودم. نمی‌دونستم میارن در مغازم!» 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
پَر پَر زنان زیر برف و باران و تگرگ مشهد روزهای پر بارش و تگرگی را به خود می‌دید. هر لحظه فیلم هایش در فضای مجازی دست به دست میشد. فیلم پر پر زدن کبوتران حرم امام رضا(ع) را دیدم و به مادرم که خواهر شهید است نشان دادم. مادر غصه خورد اما از کار جوان‌هایی که برای نجات کبوترها رفته بودند خوشحال شد. روز سانحه هلی‌کوپتر، مادر از جلوی تلویزیون جُم نمی‌خورد. با اصرار گفتم:« مادر بسه. اینقدر گریه نکن، هر چه خواست خدا باشه. فشارت میره بالا.» گفت: «مادرجان دست خودم نیس!» خبر شهادت، مادر را بی‌تاب کرد. گریه‌کنان گفت:« مادرجان! من ۶۰و خورده‌ای از خدا عمر گرفتم، کی تا حالا دیده که کبوتر با تگرگ اینجور سقوط کنه و پرَ پَر بزنه!! من که تا حالا ندیدم!« این حرف‌های مادر یک روضه‌ی واقعی بود. این همه تشابه بین این دواتفاق! کبوتر و هلیکوپتر. برف و باران و تگرگ و مه. کبوتر حرم و خادم‌الحرم. حضور مردم در صحنه، اینقدر بی‌تابانه و بی‌قرار. مادرم نه روضه‌خوان است! نه شاعر! نه نویسنده! مادرم فقط مادر است، مادر! ✏️ سمانه پاکدل 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
روضه مقاومت دنبال بودیم توی روضه مقاومت، حرف انتخابات را هم وسط بکشیم. می‌خواستیم نشان دهیم راه خدمت ادامه دارد. همش نگران این بودم که چه قدر این فکرها درست به مخاطب منتقل شده؟ وقتی آخر مراسم برگه‌های نظرسنجی را دیدم، خیالم راحت شد. روی یکی نوشته بود: «این روضه سیاسی بود. چون دین از سیاست جدا نیست!» 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
📺 خدمت‌رسانی خادمین موکب «شهدای خدمت» به زائران حضرت رضا(ع) جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳ _ آستان مقدس شهیدان سبزوار 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
ای که مرا خوانده‌ای، راه نشانم بده! کنار جاده ایستاده بودم و ماشین‌ها را به سمت موکب هدایت می‌کردم. چششم افتاد به چند نوجوان ده دوازده ساله که با کوله‌پشتی داشتند می‌آمدند. یکی‌شان با خنده و لهجه سبزواری گفت: «ما دِرِم از مشهد میِم. آخ خدا! خیلی خَستَه رِفتِه یِما» خندیدم و فرستادمشان سمت موکب‌ها تا چای و شربتی بخورند و خستگی در کنند. فکر کنم به عشق شهید جمهور، چند کیلومتری پیاده آمده بودند. 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
دست‌فرمانِ شهدا همیشه توی دنده عقب رفتن گیر داشتم. حالا من مانده بودم و یک کوچه تنگ و وسایلی که باید به «روضه ‌مقاومت» می‌رساندم. دل را زدم به دریا و فرمان را تنظیم کردم و از کوچه زدم بیرون. باورم نمی‌شد‌ به راحتی بیرون آمده باشم. صندوق را زدم بالا و وسایل را گذاشتم توی حیاط مسجد. توی دلم گفتم: «حالا چه طور بلندگوی سنگین را بردارم؟» یک دفعه آقایی از دور گفت: «خانم کمک نمی‌خواین؟» انگار فرمان دست خود شهدا بود. 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
کارتِ خالی دکتر گفته بود استراحت کنم اما نمی‌شد. گروه مادرانه سبزوار، خیابان شریعتمداری مراسم گرفته بود. عصر رفتم دنبال رفیقم. جلوی یک شیرینی فروشی ترمز زدم. کارت را دادم دست خواهرم و گفتم: «یه بسته میکادو بخر!» پیامک واریز آمد: باقی مانده، سه هزار تومان. به شریعتمداری که رسیدم، جای پارک نبود. رفتم پارکینگ شهرداری. مسئول پارکینگ گفت: - صد و پنجاه تومن بدهی دارین. باید کارت پارک رو دویست تومن شارژ کنید. زنگ زدم شوهرم. داشتم برایش توضیح می‌دادم که مسئول پارکینگ گفت: - ببخشید خانم، این میکادو برای آقای رئیسیه؟ - بله. - فعلا نیازی نیست پولی پرداخت کنید. فقط اگه می‌شه چند تا پوستر بیارین برام تا بچسبونم به اتاقک این‌جا. 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
بی‌تکلف مثل سید سال ۹۶ رفته بودم زیارت. دور ضریح نسبتا شلوغ بود. یک دفعه چشمم به چهره آشنایی افتاد. بی هیچ تکلفی ایستاده بود و زیارت می‌کرد. قدم جلو گذاشتم. خیال کردم مانعم می‌شوند، ولی کسی کار نداشت. رفتم دست دادم و شانه‌اش را بوسیدم. حالا خوشحالم حداقل یک شهید را قبل از شهادت زیارت کردم و بهش رای داده‌ام. 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهربان از روز شهادت، فکرم جای دختران رییس‌جمهور است. چه کنیم؟ دختریم دیگر. یاد آن روزی می‌افتم که قبل از شروع مناظره انتخابات دختر آقای رئیسی، گفتند: «پدر من آمده تا بین مردم پل بزند نه اینکه دیوار بکشد. بارزترین ویژگی‌اش مهربانی است.» این ویدیو را چندین بار دیدم، با خودم می‌گویم چه طور یک رییس‌جمهور می‌تواند حتی حواسش به زمین نخوردن مستندساز هم باشد. این یعنی انسانیت. در این چند روز دیدیم که چگونه میان دل‌های مردم پل زده بودی سید ابراهیم! مهربان بودی سید، مهربان بودی! 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
موکبِ همسایه موکب‌شان دورترین و کوچیک‌ترین موکب مراسم تشییع رئیس‌جمهور بود. آنچنان خبری هم از غذا و نوشیدنی‌ و باند نبود؛ اما می‌خواستند توی این مراسم جایی داشته باشند. برای همین یک نفرشان گفت: «آقای رئیسی خیلی هوامونو داشت. این کمترین کاری بود که می‌تونستیم انجام بدیم.» 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
ماضی استمراری «چون خیلی مردمی اند.» «آخه خیلی زحمت می‌کشه واسه مردم.» «خیلی کارخونه‌های تعطیل‌شده رو احیا می‌کنن.» وقتی از مردم دلیلِ ارادت‌شان به او را می‌پرسی، این طور جوابت را می‌دهند و هردفعه که می‌خواهی یادآوری کنی که باید از فعل ماضی استفاده کنند، دلت نمی‌آید. امّا شاید مردم درست بگویند و این استفادۀ فعل مضارع، سهوی نباشد. رئیسی، فقط مردی در گذشته با کارهای مربوط به ماضی نیست. اگر هم ماضی باشد، ماضی استمراری است! 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
جانبازِ میدان بجنورد می‌نشست. آمده بود مشهد، مراسم تشییع. کل زندگی‌اش توی یک نایلون، دور آرنجش بود. لنگ می‌زد و راه می‌رفت. می‌گفت که شش سال سابقه جبهه دارد و جانباز دفاع مقدس است. همۀ وسایلش از چتر بگیر تا پرچم و بقیه‌ی چیزهایی که همراهش بود را خودش سر هم کرده بود حتی شعرهای روی بنرش را هم خودش سروده بود. می‌گفت: «توی همۀ مراسمای انقلابی اکثر شهرهای ایران شرکت کردم و یکی رو هم جا ننداختم؛ اما هیچ وقت به فکر امروز نبودم!» 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
خسته راه دمپایی‌های صورتی نشان از مسافر بودن، می‌داد. داشت نماز می‌خواند. آهسته به رکوع و سجده می‌رفت. معلوم بود مسافرت خسته کننده‌ای را از سر گذرانده است. منتظر ایستادم تا نمازش تمام شود. از فرصت استفاده کردم و عکس گرفتم. بعد که نگاه کردم به عکس دیدم، دخترش متوجه عکس شده و دارد می‌خندد. نزدیک شدم و گفتم: «اهل کجایین؟ اینجا چیکار می‌کنین؟» گفت: «اسلام‌شهر. خودمون رو برای شب ولادت به حرم رسوندیم که بعد از نماز مغرب از بلندگو اعلام کردن به شایعات توجه نکنین و برای سلامتی رئیس جمهور دعا کنین.» نگاهش را از من دزدید و به دست‌هایش انداخت. دوباره ادامه داد: «دلم نیومد از حرم، بیام بیرون. تا صبح، مدام از خادم‌ها سوال می‌کردم. از امام رضا خواستم عمر منو بگیره و به آقای رئیسی بده. چون ایشون می‌تونست هنوز هم خدمت کنه به مردم. اما تقدیر چیز دیگه‌ای بود.» دخترک با شنیدن این حرف، بغض کرد و سریع دست‌های مادرش را گرفت. مهناز کوشکی ۴ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۲ آستان شهدای سبزوار 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
محرومانِ غنی با دل این مردم چه کردی سید. سید محرومان! محرومان عالم، غنی شدند. بیا و ببین چطور برایت خرج می‌کنند. بیا و ببین چطور موکب‌هایت را می‌چرخانند. مهناز کوشکی ۴ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۷ آستان شهدای سبزوار 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
تکرارِ تو صدایش مثل بدنش می‌لرزید و به زور خودش را سرپا نگه داشته بود. ولوم صدایش بین گریه‌هایش کم و زیاد می‌شد؛ اما حرف‌هایش آن چنان به دلم نشست که هنوز یادم مانده است: «خداروشکر می‌کنم که آقای رئیسی رأی مردم رو هدر نداد. تازه خودم رو برای دو سال بعد آماده کرده بودم که دوباره بهش رأی بدم‌. اگر ده بار دیگه هم کاندید می‌شد، بهش رأی می‌دادم.» با این حرف، یاد صحبت‌های اخیر شهید جمهور افتادم «اگر جایی احتیاج باشد، یکبار و دوبار نه بلکه تا سی چهل بار هم به آن استان، سفر می‌کنم تا مشکل را حل کنم.» مهناز کوشکی ۴ خرداد ساعت ۱۲ آستان شهدای سبزوار 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
امن‌ترین جا تا وارد حسینیه آستان شهدا شدم، چشمم افتاد به چند کودک پیراهن مشکی که مشغول بازی و دویدن بودند. با خودم گفتم: «امن‌تر از این جور جاها کجا می‌شه پیدا کرد که بچه‌ها هم عزاداری کنن و هم بازی و تفریح‌شون رو داشته باشن.» ناخودآگاه این بیت به ذهنم آمد: «زیر علمت امن‌ترین جای جهان است» 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌های ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @ati95157 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar