هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
خبرِخوبی که نرسید!
دور و بر خادمی که کمک جمع میکرد، میچرخیدم. دوست داشتم با آدمهایی که کمک میکنند، حرف بزنم. موکب امام حسین علیهالسلام نبود که پشتش پر از نذر و نیاز باشد. موکب مردمی برای پذیرایی مسافران تشییع شهدای خدمت بود. لباس مشکی محرمش را پوشیده بود که سمت خادم رفت. جلو رفتم و حرف دلم را پرسیدم: «با چه نیتی کارت کشیدید؟» چشم دوخت به مزار شهدا و گفت: «اصلاً کاری نکردم در قبال این شهدا. اونها اقیانوس بودن و من اندازۀ یه قطره، قدم جلو گذاشتم تا به اونها وصل شم.» جوابم را گرفته بودم اما دوست داشتم باز هم از این قطرات کم اما نجات دهنده، با خبر شوم که سوال کردم: «با شنیدن خبر، چه کردید؟» آب دهانش را با بغض قورت داد و گفت: «برای امام رئوف امام رضا علیهالسلام توی کاشفی، تکیه زده بودیم. قرار بود نورافشانیها کنیم. توی شلوغی کارها دوستان تماس گرفتن و خبر دادن. اولین کار، لغو تمام مراسمها بود. اصلا دستمون به کار نمیاومد. همش منتظر خبر خوب بودیم اما خبر خوب نرسید!» حرفش که تمام شد به مزار شهدا اشاره کرد و گفت: «اومدم اینجا تا از شهدا آرامش بگیرم!»
مهناز کوشکی، آستان شهدای سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
آشِ نذری
برای رأی آوردنتان خیلی دعا میکردم. آخرش هم طاقت نیاوردم و نذر کردم که اگر دعاهایم برآورده شود، به اطرافیانم آش نذری بدهم. دعاهایم که برآورده شد، نذرم را ادا کردم. وقتی خبر مفقود شدن هلیکوپتر شما را شنیدیم همه مردم دست به دعا برداشتیم. ای کاش اینبار هم دعاهایمان مستجاب میشد و برای سلامتیتان نذری میدادیم، اما انگار مصلحت چیز دیگری بود!
الهام برهانی نسب، سبزوار
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
چوپان و رئیسجمهور
چوپان پیری بود. زل زدم به چشمهای پشت عینک ته استکانیاش. سوار الاغش بود و میگفت:
- بعدِ سالها یه نفر اومد که برا مردم کار میکرد. خیلی به درد ما روستاییها میخورد. خبر رو که شنیدم خیلی غمم گرفت.
جوری حرف میزد که انگار حامی و تکیهگاهش را از دست داده. تازه چند روزی بود که حالم داشت بهتر میشد. چوپان دوباره داغ دلم را تازه کرد و رفت.
زهرا زارعی، روستای نصرآباد سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
مَشقِ عشق
خانههایشان همان نزدیک بود. نزدیک موکب شهدای خدمت در آستان شهدای سبزوار. کمی در مورد شهدا با هم گپوگفت کردیم. گفتند: «ما هم میخوایم مثل شهدا خدمت کنیم.» گفتم: «این گوی و این میدان! بسم الله...» آخر وقت دوباره دیدمشان. خودشان پلاستیک زبالهای پیدا کرده بودند و داشتند زبالههای محوطه را جمع میکردند؛ بدون اینکه کسی ازشان بخواهد. داشتند مرام شهدا را تمرین میکردند!
فائزه دهنبی، سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
پرچمِ لگدمال
دلم هیچ جوره آرام نمیگرفت. هفت روز گذشته بود اما این داغ روی دلم سنگینی میکرد و دلم تاب نداشت. دوست داشتم کاری کنم تا مرهمی برای دلم باشد. گروهها و کانالها را زیر و رو میکردم که چشمم به یک اطلاعیه خورد. مراسم هفتم شهدای خدمت، ویژۀ بانوان در شهرمان برقرار شده بود. به دلم افتاد که نذر کنم، برای خادمی امام رضا علیهالسلام و به نیت شهدای خدمت. معطل نکردم. یک واکس از جاکفشی خانه برداشتم با چند تا ابر و فرچه و یک جفت دستکش. یک ماژیک هم برداشتم و پشت یک بنر پرچم اسرائیل را کشیدم. بنر را روی میزم پهن کردم. حالا همۀ مستمعین روضۀ شهدای خدمت، پرچمش را لگد میکردند. من هم کفشهای خاکی را واکس میزدم، نذر شهیدی که کفشهایش برایِ خدمت، خاکی بود!
سمانه پاکدل، شهرستان خلیل آباد، ۱۴۰۳/۰۳/۰۷
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
میزبانِ چند شهید
دوست داشتم برای مراسم بزرگداشت شهدای خدمت، کاری بکنم. گفتم یک دیس حلوا میپزم. با زن داداشم تماس گرفتم تا برای پخت و تزئین کمکم کند. در حین پخت برای پویش چلۀ خدمت هم چند تا عکس از حلواها گرفتم. برای کشیدن حلواها داخل ظرف، مشغول زیر و رو کردن کابینتها بودم و ظرفهای مختلف را بَرانداز میکردم که چشمم به کارتون دیسی افتاد که هفتۀ قبل پسرم در مدرسه جایزه گرفته بود. تمام شد! پیدایش کردم. بهترین گزینه بود. اصلا هدیه داده شده بود تا برای اولین بار میزبانِ مجلسِ چند شهید باشد! چه عاقبتی ازین بهتر!؟
✏️زهرا شجاعی فرد، شهرستان خلیل اباد، ۱۴۰۳/۰۳/۰۷
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
روستا به روستا داغِ تو بود
میخواستیم برای شهادت رییسجمهور توی مدرسه مراسمی داشته باشیم. روز قبلش به خاطر مشغلهها نشد وسایل را آماده کنم. برای قاب گرفتن عکس رییسجمهور دست به دامن جعبه شکلاتی شدم که مهمان دیشبمان آورده بود. برای درست کردن حلوا هم از خود بچهها کمک گرفتم.
وقتی رسیدم مدرسه بچهها با دیدن لباسهای مشکی تسلیت گفتند. توی مراسم چشمم بهشان بود. وقتی صحبت درباره آیتالله رئیسی بود چشمهایشان خیس خیس بود.
آموزشگاه شهیدرضا صمدی، روستای اناوی، جغتای
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
نشانِ غیرت
توی آستان شهدا، کنار موکب شهدای خدمت، جای خالی یک چیز خیلی حس میشد. آن هم یک یادمان برای شهید غیرت سبزواری بود. خادمان موکب پرچم سبزی بالای سر شهید نصب کرده بودند، اما کافی نبود! هر زائر غریبه و مسافری که میرسید سراغ مزار شهید الداغی را میگرفت. این سه پسر اما خودی بودند. از محله کنار مصلی آمده بودند موکب. میگفتند میخواهیم کمک کنیم! سر حرف که باز شد، با خودم گفتم حتما اینها هم نمیدانند مزار شهید الداغی کجاست. سوالم را به زبان آوردم و پرسیدم: «بچهها شماها میدونید مزار شهید الداغی کدومه؟» بدون لحظهای وقفه هر سه برگشتند و همان پرچم و مزار را نشانم دادند. فرستادمشان توی جمعیت. گفتم: «پس اگه دوست دارید کمک کنید خیلیها سراغ مزار شهید الداغی رو میگیرن. برید و راهنماییشون کنید!»
فائزه دهنبی، آستان شهدای سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
گلی گم کردهام!
دایی محمدحسینم در سن ۱۶ سالگی در سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر در منطقۀ شرهانی با همرزمان شهیدش، مفقودالاثر میشود. مادر هنوز هم چشم به راه خبری از دایی محمدحسین است. هر زمان که شهید گمنامی میآورند، مادر به پهنای صورت اشک میریزد و میگوید: «شاید برادر من باشه!» روز سانحۀ بالگرد، وقتی چشم همۀ ما به اخبار بود و مدام انتظار میکشیدیم و دعا میکردیم، به اندازۀ سرِ سوزنی، حالِ دلش را میفهمیدم. چه غمی را مادر این همه سال با خودش حمل میکند. مادر آرام و قرار نداشت، میگفت در این کوهها و برف و سرما خدایا خودت به فریادشان برس! وقتی خبر شهادت رسید و روضهخوان شعر «گلی گم کردهام میجویم او را، به هر گل میرسم، میبویم او را» را میخواند؛ مادر بلند بلند گریه میکرد. هر جور شده بود، خودش را به مشهد رساند، میگفت: «میخوام به نیابت از محمدحسینم شهدا رو بدرقه کنم!»
سمانه پاکدل، خلیل آباد، ۱۴۰۳/۰۳/۰۸
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
از سیدابراهیم به طلبۀ جوان!
کنار مقبره شیخ بهایی نشسته بودم. درب روبرویم باز شد و سیدی آمد. با اینکه شهرتی نداشت، شناختمش. سال اول طلبگیام بود. دنبال هویتم میگشتم. میخواستم با آدمهای مختلف صحبت کنم و توصیهای بشنوم. پشت سر ابراهیم رئیسی راه افتادم. منتظر بودم سرش خلوت شود، اما خلوت نمیشد. یکی یکی به مردم جواب میداد. یادم نمیرود؛ پیرزنی جلویش را گرفت. با حوصله به حرفهای پیر زن گوش داد. قرار شد پیگیری کند تا پسرش جایی مشغول کار شود.
بعد از آن پیرزن، یکی یکی زائرها میآمدند برای صحبت. دور و برش که خلوت شد، رفتم جلو. گفتم: «حاجآقا پایه یک هستم. ممنون میشم نصیحتی بفرمایید!» چند ثانیه نگاهم کرد. گفت: «اول انقلابی بودن. بعد درس خواندن؛ درس خواندنِ ملّایی، سوم هم نماز اول وقت...» آنقدر درس خواندن ملّایی را غلیظ گفت که هیچ وقت یادم نرفت. از شهید جمهور این سه توصیه برایم ماندگار شد. توصیهای که اگر به آن ملتفت باشیم، حوزه و روحانیت را بیش از الان به جلو میبرد و طلاب را محترم و مغتنم میکند؛ مثل سید ابراهیم!
امیر ارشادی، مشهد
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
حرفِ دل
از خادمان موکب شهدای خدمت بود. لحظهای اگر سرش خلوت میشد، دفتر دلنوشتههای مردم با شهدا را از روی میز برمیداشت. همینطور میخواند و هایهای گریه میکرد!
فائزه دهنبی، سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
دستِ خدا
روضۀ مقاومت این بار رنگ و بوی دیگری داشت. ما تا به حال کلی روضۀ مقاومت برای شهدای مختلف گرفته بودیم، اما این یکی جنسش فرق داشت. روضۀ این بار پر شده بود از رنگ زیبای همدلی و همکاری. از برکات شهادت شهدای خدمت این بود که همۀ مجموعههای فرهنگی مردمی شهر را دور هم جمع کرده بود. همه یکی شده بودیم و دنبال یک چیز بودیم. روز روضه رسید و ما مثل همیشه منتظر مهمانهایمان بودیم. خیلی زودتر از چیزی که فکرش را بکنیم سالن پر شد و مهمانها مجبور شدند از سالن دیگری برای شنیدن روضۀ مقاومت استفاده کنند. استقبال مردم از روضه بی نظیر بود و ما در بهت بودیم!
پذیرایی که برای مهمانها آماده کرده بودیم، خیلی زود تمام شد. دویدم سمت در که بروم و دو سه بسته میکادو تهیه کنم. هنوز پایم را بیرون نگذاشته بودم که یکی از مهمانها رسید و یک جعبه میکادو گذاشت توی بغلم و گفت: «نذریه،بیزحمت پخش کنید!» چشمانم پر از اشک شده بود. رفتم نذری را دادم به بچهها که پخش کنند، خودم هم برگشتم سمت در تا بروم و دو جعبه دیگر میکادو تهیه کنم،
نرسیده به در خروجی، مهمانی با دو سینی حلوا جلویم سبز شد و گفت: «بیزحمت این رو هم پخش کنید!» این حلواها آمده بودند تا کسی مثل من همه جوره باورش شود، هوای روضۀ مقاومت را خود خدا دارد!
زهرا جلمبادانی، روضه مقاومت سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۲
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
محلهای که فیلترش کردم!
دو ماهی هست به خاطر کوچک بودن خانهمان تصمیم گرفتیم خانهمان را عوض کنیم. محلۀ ایثارگران مشهد را توی نرم افزار دیوار فیلتر کردیم تا دیگر آن حوالی خانهای بهمان پیشنهاد ندهد. اول زندگیمان است و چندان مرفه و متمول نیستیم، اما محله ایثارگران نسبت به بقیۀ منطقههای مشهد، پایین شهر حساب میشود.
وقتی خبر تلخ شهادت رئیس جمهور آمد، توی اخبار خانۀ مادر رئیس جمهور را نشان داد. دنیا روی سرم خراب شد! خانهاش درست توی محله ایثارگران بود. همانجا که من فیلترش کرده بودم که گذرمان هم آن طرفها نیفتد. فکرش هم اذیتم میکرد. مدام خودم را سرزنش میکردم و با خودم میگفتم: «خدایا! درست همون جایی که من هفتۀ قبل اونجارو پایین شهر و منطقۀ ضعیف میدونستم، جایی بود که مادری رئیس جمهوری رو پرورش داده بود. همون جایی که فوج فوج دعای مادرانه بدرقۀ راه رئیس جمهور بود. خونهای که حالا شده بود خونۀ مادرِ شهیدِ جمهور!» مدام با خودم میگفتم: «رئیس جمهور میتونست توی بهترین منطقۀ مشهد، بهترین خونه رو برای مادرش بخره که مشرف باشه به گنبد و گلدستههای حرم امام رضا اما...!» حالا دیگر تصمیم من و همسرم عوض شده بود. حالا ما دوست داشتیم همسایۀ مادرِ شهید باشیم!
صدیقه کمالزاده، مشهد، ۱۴۰۳/۰۳/۰۹
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
برای زائرهایت
جمعه صبح بود. با شوهرم و بچهها رفتیم فروشگاه. تعدادی کیک خریدیم و به هوای موکبهایی که برای استراحت مسافرها برپا شده بود رفتیم بوستان بهمن. وقتی رسیدیم خبری از موکب نبود. هر چه توی جاده رفتیم بازهم جایی پیدا نکردیم. دلم گرفت. همین کار از دستمان برمیآمد تا خدمتی بکنیم به کسانی که برای تشییع شهدای خدمت رفته بودند مشهد. توی دلم گفتم: «رئیسی عزیز! خیلی دلم میخواست ما هم توی این کار خیر که برای شماست شریک باشیم ولی انگار لیاقت نداریم اندازه چند تا کیک هم کمکی کنیم.» همسرم که ناراحتیام را دید گفت: «اشکالی نداره. بریم مصلی خیرات کنیم!» راه افتادیم سمت مصلی. همینکه رسیدیم چشمم افتاد به تابلویی که نوشته بود: «موکب!» از خوشحالی روی پایم بند نمیشدم.
خانم سعادتی، آستان شهدای سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
مثلِ بقیه
چند سال قبل رفتم تهران برای خرید وسایل مغازهام. موقع اذان وارد مسجد جامع جمهوری شدم. سریع در اولین صفی که جای خالی دیدم، قامت بستم. بعدِ سلام با بغل دستیام دست دادم. دیدم یک روحانی سید است. آقای رئیسی بود. آن زمان، معاون اول قوه قضائیه بود. بدون هیچ تشریفاتی آمده بود نماز بخواند و برود.
مهدی جهانگرد
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
زوجِ منتقدِ منصف
ازدواج دانشجویی کرده بودند. دانشجوی حسابرسی مالی که سرشان در توی حساب و کتاب اقتصادی بود. میخواستند ماه عسل کنار آقا امام رضا باشند که یک اتفاق همه چیز را به هم زد. از شهید جمهور پرسیدم. دو دوتا چهارتای اقتصادی میکردند و دلایل زیادی برای انتقاد داشتند اما منکر اقدامات آقای رئیسی هم نشدند، از مبارزات علیه فساد تا کار جهادی و سفرهای استانی. از پذیرایی آستان شهدای سبزوار راضی بودند و به سرعت به تهران بازگشتند تا از امتحانات جا نمانند.
سیدمجتبی طبسی، موکب شهدای خدمت سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
⭕️ مدیر میدانی پیشرفت
🔻شاید یکی از شاخصترین ویژگیهای شهید رئیسی، حضور در کف میدان بود. این میدان عرصههای مختلفی را شامل میشد و یکی از آنها، علم و فناوری بود. حضور متعدد در مراکز پیشرفت کشور که محل حضور شرکتهای دانشبنیان است، از برنامههای ثابت ایشان بود. باور داشت که حل مسائل کشور با کمک بخش اصلی اقتصاد مردمی، یعنی دانشبنیانها، به پاسخ میرسد.
🔻شهید عزیز جمهور ایران با حضور و ضریب دادن به این آدمها و مجموعهها، خودش راوی پیشرفت شده بود و ظرفیت بالای ریاستجمهوری را پای کار روایت پیشرفت آورده بود. ایشان حتی در سفرهای خارجی، با وجود شلوغی و فشردگی برنامهها، باز هم پای کار علموفناوری بود و سوای اینکه بستر و زمینه برای صادرات محصولات فناورانه شرکتهای دانش بنیان را فراهم میکرد، باز هم با بازدید از این مجموعهها تلاش میکرد تا ضریب رسانهای مضاعفی به توانمندی جوانان ایرانی در اذهان سایر کشورها بدهد.
🔻او مرد میدان کار و آبادانی و پیشرفت کشور بود و با گذشت همین ساعات اندک از شهادتشان، رد پا و خاطرات مختلف ایشان از مدیران شرکتهای دانشبنیان شنیده میشود. بازدید از بهیار صنعت و شهرک علمی تحقیقاتی اصفهان، تا پارک فناوری پردیس تهران در کنار دستگاه همودیالیز و ونتیلاتورهای پیشرفته، تا بازید از آهار مشهد و انواع داروهای پیشرفته بیوتک و رادیوداروها و نانو داروها و پهپادهای پیشرفته کشاورزی ایران در دل آفریقا و... نمونههای اندکی از حضور میدانی او در پیشبرد فضای علموفناوری کشور است.
🔻در سه سال ریاست جمهوری ایشان، ما شاهد سرعت گرفتن واقعی تحولات علموفناوری بودیم؛ یک نمونه مهم و فناورانهای که مدتی به اغما رفته بود، پیشرفتهای صنعت ماهوارهای کشور بود که در دوران ایشان دوباره شکوفا شد و یکی از افتخارات اخیر آن، رسیدن ایران به مدار جدید فضایی بود. با عرض تسلیت این فقدان اندوهبار به ملت شریف ایران، به لطف خدا امیدواریم. انشاءالله این سید عزیز با اجداد طاهرینش محشور باشد.
پژمان عرب
سردبیر مجله دانشمند
#شهید_رئیسی
#خادمالرضا #سیدابراهیم_رئیسی
#دانش_بنیان #علم #فناوری
#روایت_پیشرفت
@daneshmand_mag | مجله دانشمند
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
گوشِ شنوا
زمانی که در تولیت استان بودند انتقادهایی به عملکردشان داشتم. یک بار اتفاقی ایشان را در نزدیکی ضریح دیدم و بدون هیچ مزاحمتی بهشان نزدیک شدم. انتقاداتم را کردم و قبل اینکه به قوه قضائیه بروند چند مورد را اصلاح کردند. توی قم هم یک گروه کوچک و مردمی داریم که هدفمان دفاع از حقوق بیماران است. توی این مدت دو بار به دفتر ریاست جمهوری نامه زدیم و هر دوبار خودشان شخصا پیگیر این قضیه بودند. اما شهادت فرصت را گرفت و کارمان نیمه تمام ماند!
موکب شهدای خدمت سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
پروازِ مستقیم به کرمان
اهل کرمان بود. شنبه توی تهران وقت دکتر داشت اما ترجیح داده بود قبلش بیاید مشهد. توی مراسم شهدای حادثه تروریستی کرمان سخنرانی آقای رئیسی به دلش نشسته بود و به قول خودش امنیت را به این شهر برگردانده بود. بعد سیل کرمان از مسئولین قطع امید کرده بود؛ اما پرواز مستقیم رئیسجمهور به کرمان، بدجور به دل خودش و همشهریانش نشسته بود.
سیدمجتبی طبسی، موکب شهدای خدمت سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
وقت معلمی بود!
دل مان غم داشت. توی شوک شهادت رئیس جمهور و همراهانش بودیم. آرام و قرار نداشتیم. مدارس تعطیل بود ولی باید کاری میکردیم. معلم بودم و حالا بهترین زمانی بود که باید معلمی میکردم!
تک تک این شهدا، به گردن ما حق داشتند و باید برایشان معرفتی به خرج میدادم. زمان کم بود و حتی یک ثانیه هم زیاد بود که هدر برود. ظهر بود که گوشی را برداشتم و تقریبا آخر شب آن را گذاشتم. تمام این مدت مشغول دعوت دانشآموزان مدرسه و خانوادههایشان بودم. با این که روز تعطیل بود اما به لطف خدا و همکاری خانوادههای عزیز، خیلی زود بساط یک قرار دانشآموزی فراهم شد. موعد قرارمان رسید و دانش آموزان یکی یکی رسیدند. معلوم بود آنها هم حس و حال همیشگی را ندارند و دلشان خیلی زود برای رئیس جمهورشان تنگ شده! وقتی همه رسیدند، گرد هم نشستیم و بسم الله گفتیم. یک کلیپ از خدمات رییس جمهور شهیدمان نمایش دادم، کلیپی که آخرش ختم میشد به تصاویر تشییع شهدا؛ اما این کافی نبود و باید برایشان به زبان خودشان حرف میزدم و از خدمت میگفتم و از کار برای خدا. از عزیز شدن پیش خدا و در نهایت از قهرمان شدن. حالا وقتش بود بچهها یک کار گروهی انجام دهند. پوسترهای انتخاباتی که از زمان ریاست جمهوری مانده بود را بین بچهها پخش کردیم و بچهها به کمک هم و با دستان کوچکشان مهر شهادت را زدند پای همۀ پوسترها. بعد از آماده شدن پوسترها، هر کدام از دانش آموزان یک سفیر شدند توی محله خودشان و قرار شد بروند و پوسترها را توی محلۀ خودشان نصب کنند تا هر خوانندهای بفهمد میشود رئیس جمهور بود و شهید شد. دغدغه و تلاش و کارآمدی است که میتواند رضایت خدا را به دنبال داشته باشد.
افسانه جانفزا، دبستان پسرانه امام حسین علیه السلام، سبزوار
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
اولین حلوا
تازه خبر را شنیده بودم. ساعت دو ظهر شروع کردم به حلوا پختن. یکی از دوستان توی گروه گفتند دور میدان فاطمی مراسم هست. با خودم گفتم پس حلوا را میبرم آنجا و بین مردم پخش میکنم. اما آنقدر کارهایم طول کشید که مراسم پارک فاطمی تمام شد. مانده بودم چه کار کنم. حلوا را پخته بودم و باید به مراسمی میرساندم. ساعت نزدیک شش عصر بود که چشمم به بنر ایستگاه صلواتی گروه مادرانه افتاد. از مادرها خواسته بودند هر کس میتواند حلوا یا خرما تزیین کند و بیاورد جلوی خیابان شریعتمداری. تند تند لباس مشکی بچههایم را تنشان کردم و راهی مراسم شدم. وقتی رسیدم هنوز حلواهای دیگر از راه نرسیده بودند. نفس عمیقی کشیدم. حلوایی که به نیت شهید جمهور پخته بودم شد اولین حلوای مراسم شهیدِجمهور!
زهرا بدری، سبزوار، ۱۴۰۳/۰۲/۳۱
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
مسافرِ راهِ دور
میگفت: «آقای رئیسی خوزستان رو مدیون خودش کرد! خوزستانی که یک ایران بدهکارش بود، حالا مدیون شهید جمهور شد.» خواستم چراییاش را بپرسم، یاد چهار هزار کیلومتر مسیرش افتادم. چون و چرایی باقی نماند!
سیدمجتبی طبسی، موکب شهدای خدمت سبزوار، ۱۴۰۳/۰۳/۰۴
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
من یک نوجوانم!
آن روزها نفس کم آورده بودیم. نه اینکه ناامید شویم. نه اینکه خسته شده باشیم. نه! کوهنوردها میدانند. به قله که نزدیک میشوی، نفس کم میآوری. حالا ماهم در روزهای به قله نزدیک شدن بودیم. میدانی، کنکوری بودیم و روزهای سخت پاییزِ هزار و چهارصد و یک سپری میشد. همان روزها که یک شبه رفیق و بغل دستیمان دیگر جواب سلاممان را نمیداد و راه کج میکرد که چشم توی چشم نشویم. همان روزها که دلمان گرفته بود از آدم بزرگها که در نگاهشان انگار ما دهه هشتادیها از مریخ آمدهایم و آدم فضایی هستیم و کسی نمیتواند با ما صحبت کند و زبان ما را بفهمد. درست وسط آن روزها بود که خبر آمد باید راهی تهران شویم. که سفر خبر میداد از دیدن کسی که با بقیه آدم بزرگها فرق میکند و قرار است برخلاف آدم بزرگها، زبان ما را بفهمد و رویمان حساب باز کند و وسط آن روزهای سخت، ماموریت دهد که بروید و جایگاه ایران را در نظم جدید جهانی پیدا کنید که آینده برای شماست و فتح قله به دست شما! دیدار با مردی بود که از فراسوی باور ما میآمد. دیدار شیرین و دلپسند بود. که یک نفر ما را آدم حساب کرده و برچسب آدم فضایی رویمان نزده!
اما از دیدار که برگشتیم باز خبر آمد. خبر آمد که قرار است برویم پیش شخص دوم مملکت و او هم ما را آدم حساب کند و برایش حرف بزنیم و برایمان حرف بزند. بهانه دیدارمان راهیان پیشرفت بود. سفارش کرده بود که داشتههایمان را از نزدیک ببینیم و لمس کنیم. که دیگر فقط توی تیتر خبرها داشتههایمان را نبینیم. بلکه با دستهایمان حسشان کنیم و آدمهای سهیم در این داشتهها را از نزدیک ببینیم. اما آخرین برنامه دیدن خودش بود. حرف زدن با خودش بود. نماز بود. ما منتظر امام جماعت بودیم. امام جماعت آمد. آشنا بود. من از ۱۰۰۰ کیلومتر آن طرفتر فقط توی قاب اخبار شبکه یک و دو دیده بودم او را. اما حالا من چند قدمی او بودم. سلام کرد و سلام کردیم. پشت سرش نماز خواندیم. ثانیه به ثانیه آن روز را یادم است. من یک نوجوانم. یک نوجوان که شما آمده بودید در چند قدمی او و هم قد شده بودید با او که بشنویدش؛ که گوش شوید برای درددلش؛ که بگویید پدر، حواسش به دخترش است؛ که حرف بزنید و حرف بزنیم؛ که از آینده بگویید و از امید؛ که ماموریت دهید و بگویید دیگر باید آستینها را بالا بزنید و خودتان در این پیشرفتها سهیم شوید.
من یک نوجوانم که شما در روزهای بحران زده من، در روزهای درک نشدن، در روزهای برچسب آدم فضایی بودن زدن آدم بزرگها، آمدید که ببینیم پدر، ما را هم در تصمیمات خانه سهیم کرده و دیگر روی ما حساب باز کرده و نظرمان را میپرسد. شما آمدید که راهمان را محکمتر کنیم برای فتح قله! و حالا من همان نوجوانم که عکسهای آن روز جمعه را ورق میزند و نشان بقیه میدهد که بگوید من هم او را دیدم! که به همه بگوید او مردِ مرد بود. که بگوید او پدر بود برای دختر نوجوانش! که بگوید او رئیس جمهور بود. او برای همه بود! برای همه ...
زهرا منصوری، اردوی راهیان پیشرفت تهران، ۱۴۰۱/۰۸/۱۳
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پشتصحنهی مادران میدان جمهوری
روایتی از یک حرکت خانوادگی
🔹️خانمم گفت: «میخوایم بریم تو سطح شهر و چهره به چهره با مردم حرف بزنیم برای انتخابات.» خیلی مایل به این کار نبودم و با تعجب گفتم: «نیازی نیست که چهره به چهره این کار انجام بشه.» همسرم گفت: «حضرت زهرا هم زمانی که مردم رو دعوت به حق میکردند برای پیروی از خط امام علی(ع)، میرفتن دم در خونهی اصحاب و روشنگری میکردن.» این را که گفت، قانع شدم و رضایت دادم.
🔹 کتاب «مادران میدان جمهوری» روایتی از دعوت زنان و مادران سبزواری به مشارکت حداکثری در انتخابات است. همچنین تصویری از الگوی سوم زن در انقلاب اسلامی را نشان داده است.
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
🔴حضور پرتعداد کتابهای انتشارات «راه یار» در بین نامزدهای سومین جایزه کتاب «روایت پیشرفت»
🔰بخش علمی و فناوری؛
«آبی نفتی»
«به توان هایتک»
🔰بخش حکمرانی و مدیریت؛
«زاده زابل»
«عملیات احیا»
«جولان جوانمرد»
🔰بخش خانواده و کودک و نوجوان؛
«خانهای برای همه»
«مادر ایران»
«مادران میدان جمهوری»
«هدیهای باشد برای تو»
«خیر النسا»
«سیب آخر»
«قهرمانی به شکل خودم»
مجموعه دو جلدی «آزاده در سرزمین رویان»
🔰بخش فرهنگی و اجتماعی؛
«دایکه کان ایستادهاند»
«زنان جبهه جنوبی»
➕اختتامیه سومین جایزه کتاب «روایت پیشرفت» دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳ در کوشک باغ هنر تهران برگزار میشود.
mehrnews.com/x36mXL
💠 انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، تجربه و اندیشه انقلاب اسلامی
✅ rahyarpub.ir
✅ @Rahyarpub
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar