eitaa logo
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
204 دنبال‌کننده
807 عکس
119 ویدیو
5 فایل
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار 🌱 📲 پیشنهادات و انتقادات👇 مدیر کانال: @ati95157
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 حسینیه هنر سبزوار ششم شهریور ماه سال 98 میزبان جمعی از زنان پشتیبانی جنگ بود. این مراسم با حضور نزدیک 40 نفر از این بانوان برگزار شد. مادران معظم شهدا، شهید روضا رودسرابی، شهید احمد زیدآبادی، شهید محمدرضا جنتی خواه کرابی، شهید محمود بیاری، شهید علی کرمانی نیز در این مراسم حضور داشتند. مراسم در قالب روضه‌ای با هدف تجدید خاطرات زنان پشتیبانی جنگ برگزار شد. در حاشیه این مراسم اسماعیل هاشم‌آبادی مسئول واحد تاریخ شفاهی حسینیه هنر سبزوار نسخه‌ای از کتاب تازه منتشر شدۀ دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی سبزوار با عنوان دلهره‌های آخرین خاکریز را به همسر شهید جهادگر محمدرضا شمس آبادی تقدیم کرد. 🆔 @hhonarkh
📝 خادمان بی‌نشان برگزاری روضه‌ی زنانه به مناسبت پاسداشت زنان پشتیبانی جنگ ✍ زهره فرهادی صدر 🔷 در واحد خواهران حسینیه هنر، تصمیم به یک دورهمی متفاوت گرفتیم. نشستیم و سین برنامه را چیدیم. لیست شماره‌ها را جلوی‌مان گذاشتیم. با تمام شماره‌ها تماس گرفتیم. بعضی‌ افراد درخواست‌مان را رد می‌کردند. بخاطر اینکه توان آمدن به حسینیه را نداشتند. برنامه‌ ریختیم که خودمان دنبال‌شان برویم تا کسی از قافله عقب نماند. چند قلمی هم لوازم گرفتیم برای پذیرایی. به پیشنهاد دوستان، پیکسل‌هایی سفارش دادیم. گفتیم یادگاری هم می‌ماند. روی‌شان نوشتیم: خادم زنان پشتیبانی جنگ. 🔶 چند روزی، حسابی دوستان درگیر برگزاری مراسم بودند. بالاخره آن‌روز رسید. در عالم خواب بودم که صدای زنگ تلفن رشتۀ خیالم را پاره کرد. با چشم‌های بسته جواب دادم. یکی از دوستان در آن طرف خط بود و گفت: «بیداری؟ خواب نمونی، کارها عقب می‌مونه!» باشه‌ای گفتم و گوشی را قطع کردم. دوباره چشمانم را بستم. در عالم خواب و بیداری بودم که یاد مراسم افتادم و از جا پریدم. تماس‌ها و پیگیری‌های پی‌در‌پی دوستان، نشان از دل نگرانی‌شان داشت. آژانس گرفتم و مقصدم را مشخص کردم. 🔷 به در خانه‌ی یکی از مهمان‌های عزیز که رسیدم به راننده گفتم چند دقیقه‌ای صبر کنید تا برگردم. زل زده بودم به زنگِ در و درِ زنگ زده‌ی حیاط مادر. به فکر فرو رفتم. با خودم گفتم: این بندگان خدا، دلشان هم زنگار بسته. بوق آژانس، مرا از فکر بیرون آورد. انگشتم را فشردم روی زنگ. چند دقیقه‌ای طول کشید تا در باز شد. پیرزنی قدخمیده، پاورچین‌‌پاورچین از آن طرف حیاط می‌آمد. خوشحالی در چهره‌اش فریاد می‌زد. او را به آغوش کشیدم. کمکش کردم که سوار ماشین شود. به راه افتادیم. 🔷 وارد حسینیه که شدیم داخل حیاط آبیاری شده بود. ماهی‌های داخل حوض، با شور دیگری می‌رقصیدند. قاب عکس‌های شهدا، دور حوض آبی رنگ در ذهن مادران، قاب عکسی ماندگار شد. قبل از رسیدن ما چند نفر آمده بودند و مشغول صحبت با هم بودند. ایستادم به تماشا. همه از هم، اسم‌های یکدیگر را می‌پرسیدند و بعد از چند لحظه، با ذوق همدیگر را به آغوش می‌کشیدند. چشم‌هایشان قهقهه می‌زد. بعد هم، مثل مادری که گمشده‌اش را پیدا کرده باشد، می زدند زیر گریه. این ذوق‌ها و اشک‌ها تماشایی بود. کم‌کم همه جمع شدند. کنار هم نشسته بودند. یکی دست دیگری را گرفته بود و داشت برایش از خاطرات می‌گفت. خاطراتی که با پوست و خون‌شان یکی شده بود و مثل خون در رگ‌هایشان جاری بود. خاطراتی که نمی‌دانستم باز گو کردن و یادآوری‌شان، زهری بود برای دلِ درد دیده‌شان یا پادزهری. 🔶 صدای مداحی آهنگران بلند شد. چند دقیقه‌ای بیشتر نگذشته بود که یکی از مادران آمد و گفت: صدای مداحی را کم کنید. نه، اصلا قطع کنید. با تعجب پرسیدم: چرا؟ اشکالی دارد؟ گفت: «نه دخترم، ماها همه دلتنگ هم هستیم و می‌خواهیم خاطرات همدیگر را بشنویم.» گویا تشنه‌ی سخن گفتن با یکدیگر بودند. به سمت سیستم صوت رفتم و قطعش کردم. 🔷 رفتم وسط اتاق ایستادم. چشمانم را بستم و به صداها گوش می‌کردم. صدای‌هایی که از هر ملودی زیبا‌تر بود. خاطره‌ها شروع به مزه مزه شدن کردند. «من تو انبار جهادبودم»، «من تو حسینیه عطار‌ها کارهای بسته بندی رو انجام می‌دادم»، «من، پسرم رو در راه خدا دادم»، «من خیاطی می‌کردم و لباس‌های خونی و پاره شده‌ی رزمنده‌ها رو وصله پینه و بسته بندی می‌کردم»، «من با معصومه عابدپور نون پخته می‌کردیم و ...» 🔷 حسینیه‌‌ی عطارها، حسینیه‌ی قنادها، انبارجهاد سی‌هزار متری، منزل سکینه زیدآبادی، همه و همه یکجا در حسینیه‌ی هنر جمع شده بودند. صدای لرزان مادران هنگام سخن گفتن، گویای حال خوب‌شان بود. چشمانم را باز کردم. تپش قلبم بالا رفته بود. به هوای زیادی احتیاج داشتم. به لب پنجره‌ی اتاق رفتم. نفسی تازه کردم. به آسمان آّبی نگاهی انداختم. در دلم فریاد زدم، حسینی‌‌تر از شما هم مگر هست؟ ادامه 👇 👇
🔶 این دورهمی با نفس گرم آقای روح الله محفوظی مزین به نام اباعبدالله حسین (ع) شد و زیارت عاشورا هوای حسینیه را دلنشین‌تر کرد. سخنران جلسه، حاج‌آقا اسلامی‌خواه هم درباره‌ی ضرورت ثبت خاطرات زنان پشتیبانی جنگ صحبت کردند. جلسه داشت طولانی می‌شد، اما چاره‌ای نداشتیم. مادرانی بودند که تازه آمده بودند و باید نفسی تازه می‌کردند و از این دورهمی سهمی می‌بردند. برای همین از خانم توفیقی درخواست کردیم حدیث کساء را بخواند. 🔷 صد حیف که زمان، مجال طولانی کردن این دورهمی را نمی‌داد. از تمام مادران درخواست کردیم که بنشینند و عکسی دور هم بگیریم. یک، دو، سه صدای فلش دوربین عکاسی نشان از ثبت یک عکس پر از حال وهوای دهه شصت را می‌داد. دوربین‌ها روزی می‌شکنند. عکس‌ها روزی پاره می‌شوند. پیکسل‌ها روزی گم می‌شوند. اما چیزی که آن‌روز در قلب همه ثبت شد هیچ وقت از یاد نمی‌رود. 🔶 ششمین روز شهریورماه نود و هشت، دوربین ثبت تاریخ حسینیه‌ی هنر، عکس کسانی را در خود ثبت کرد که تا به حال جلوی هیچ دوربینی ظاهر نشده بودند. گمنام‌هایی که اسم‌هایشان در لابه‌لای تاریخ گم که نه، پیدا نمی‌شود. 🆔: @hhonarkh
*مادرها پسری‌اند* 🔹 قرار مادرانه جمعی از خواهران حسینیه هنر با مادر شهید احمد خانخدائی ✍ سمانه آتیه دوست خبردار شدیم مادر شهید احمد خانخدائی مدتی است کسالت دارند. تصمیم گرفتیم جمعی از خواهران سری به مادر بزنیم و جویای احوال‌اش شویم. شهید احمد خانخدائی بیست و سوم فروردین سال 62 در عملیات والفجر1 به شهادت رسید. او اهل سبزوار است و زمان شهادت 20 سال بیشتر نداشت. 📝 *اینجا حال ما خوب است در قرار مادرانه با ننۀ احمد.* صفحه گوگل بالا آمد. شهید احمد خانخدائی... در حال جستجو... . هیچ نتیجه مرتبطی بالا نیامد. به خودم گفتم چرا میان فضای مجازی دنبال احمد می‌گردی؟ وقتی گوشه‌ای از این شهر خانه‌ا‌یست پر از یاد احمد. وقتی مادری در این شهر نفس می‌کشد و قلبش صندوقچه‌ایست پر از خاطرات احمد. خداروشکر ساعتی همنشینی بر بالین مادر شهید خانخدائی تحفه‌ای بود که روز شنبه، یازدهم آبان 98 نصیبمان شد. مادر سخت بیمار بود. صدای سرفه‌های سنگین‌اش آتشی به جانم می‌انداخت. به زحمت چند بالش پشت سرش گذاشتیم. روی تخت‌ نشست و به ما نگاه می‌کرد. گرم صحبت شده بودیم. جلوتر رفتم و نگاهش کردم. صدای مادر گرفته بود. آنقدری که حتی دلم نمی‌آمد از او بخواهم صحبتی کند. به سختی کلمات را ادا می‌کرد اما دلم طاقت نیاورد دلم می‌خواست از احمد بدانم. اینجا فضای مجازی نبود تا فرصتی داشته باشم دوباره احمد را جستجو کنم. اینجا واقعی بود خانه‌ای صمیمی و ساده. با تختی آهنی که خیلی وقت بود میزبان مادر بود. دلم را به دریا زدم و گفتم مادر خاطره‌ای از احمد برایمان می‌گویی؟ ادامه در پیام بعدی 👇👇
می‌خواستم فقط چند جمله‌ای از احمد بگوید تا دلم ارام گیرد. گمان نمی‌کردم بیشتر از آن هم بتواند صحبت کند اما وقتی شروع کرد انگار بیماریش را فراموش کرد. کلمات را به سختی به زبان می‌آورد ولی شوق حرف زدن از احمد در چهره‌اش نمایان بود. 🔹 «آن موقع‌ها خانه مان نزدیک مسجد قائم بود. زنی بود محتاج که به مسجد می‌آمد و خدمتی می‌کرد. آخر سر هم هر کس کمکی چیزی داشت به او می‌داد. احمد 11، 12 ساله بود. از مدرسه سریع می‌آمد خانه: «مادر! مادر! ننه زهرا رفت؟ بگو بیرون منتظرشم.» کار هر روزش بود. ننه زهرا بساطش را جمع می‌کرد و احمد بارش را تا بیهق می‌برد. برایش تاکسی می‌گرفت و به خانه‌اش می‌رساند.» مادری که تا چند دقیقه پیش رنگ از رخسارش پریده بود حالا از احمدش می‌گفت و رنگ و رویش بازتر شده بود. 🔹 «همه عزیزش داشتند. روزی نبود که رفیق‌هایش درِ خانه نیایند و سراغش را نگیرند. یک روز به تنگ آمدم و گفتم: «چه خبر است؟! همه‌اش احمد احمد!» گفتند: «مادر ما بدون احمد بازی نمی‌کنیم. اون هم حتما باید باشه» احمدم عزیز بود نه فقط برای من، برای همه.» زل زده بودم به مادر. چند باری می‌خواستم صحبتش را قطع کنم تا به خاطر بیماری‌اش اذیت نشود اما شیرینی کلام و شوق نگاهش مانعم شد. باز هم با اشتیاق شنیدم: 🔹 «جنگ شروع شده بود. حرف امام را که شنید دیگر طاقت نیاورد. ننه می‌زاری برم جبهه؟ با تعجب گفتم: جبهه؟! بذار حالا کلاس دوازده‌ات رو بگیری بعد. آخر هنوز یک سال به سربازی‌اش مانده بود. گفتم: ننه بذار اسم‌ات دربیاد اونوقت میری. دلش هوایی شده بود و گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. می‌گفت می‌خواهم زودتر بروم. واسطه می‌فرستاد دم در خانه تا شاید راضی‌ام کنند. بعضی وقت‌ها می‌گفت: مادر یک روز میرم دم ماشین‌ها از اونجا هم میرم‌ها! نماز می‌خواند و گریه می‌کرد. می‌گفت: این همه جوون‌ که میرن جبهه مگه غیر از من هستن؟ مادر سیر تا پیاز زندگی احمد را خوب بلد است. انگار سال‌هاست این‌ حرف‌ها را در تنهایی‌‌هایش برای دلش دیکته کرده. این بار از دیدار آخرشان گفت. از زمانی که بالاخره احمد به آرزویش رسید و راهی جبهه شد. 🔹 «یک سال از خدمتش مانده بود. چندباری به مرخصی آمد. می‌گفتم: احمد الان خوشحالی؟! می‌گفت: «خیلی مادر! جبهه خیلی خوبه. انقدر رفیق دارم!» نمی‌خواست در نبودش غصه‌ بخورم. این حالت‌هایش را خوب می‌شناختم. نوبت آخری که برگشت جبهه، آتش عراقی‌ها زیادتر شده بود. بنی صدرِ آتش در جان، به بچه‌‌ها مهمات نداده بود. چهل نفر آدم با ساک خالی از مهمات میان آتش جنگ مانده بودند. بین آتش بازی بعثی‌ها خمپاره‌ای به قلب احمدم خورده بود و از پشتش در آمده بود. تا چند سال از احمد خبری نبود. از هرکس سراغش را می‌گرفتیم خبری نداشت. بعد از جنگ خبردار شدیم تعدادی جنازه را پیدا کردند. بعثی‌ها همان موقع جنازه‌ها را درون چاهی ریخته بودند. رفتم سراغ احمد. یکی یکی پارچه‌ها را کنار زدم. خودش بود، احمدم! بلند گفتم: این احمد منه این احمد منه!! دیگر نفهمیدم چه شد. از حال رفتم. احمدم عزیز بود، عزیز همه.» سال‌هاست که از شهادت احمد می‌گذرد. مادرش پیر شده اما پسر هنوز در دل مادرش جوان است. ننه احمد با افتخار از پسر شهیدش می‌گوید. هر که را فراموش کند اما احمد در تار و پود ذهن مادر نقش بسته است. راست می‌گویند پسرها مادری‌اند اما بهتر است بگوییم مادرها پسری‌اند... . 🆔 @hhonarkh
🔴 همیشه پای یک زن در میان است یادداشتی بر مستند خاطرات خبرنگار جنگ ✍ سمانه آتیه دوست 🔹مستند «خاطرات خبرنگار جنگ» شبیه پشت صحنه‌ای از یک فیلم است، از آن پشت صحنه‌هایی که بیشتر از خود فیلم به دل آدم می ‌چسبد. این بار هم پای یک زن در میان است زنی اهل تسنن به نام عالیه که 58 جوان شیعه را از چنگال بی رحم داعش نجات داده است. 🔸این مستند به کارگردانی وحید چاووش، برگی دیگر از جنایت داعش را به تصویر کشیده است. جنایتی که سربازان را به بهانه بردن به خانه، به قتلگاه بردند؛ قتلگاهی در اسپایکر. سربازان را بی‌محابا سر بریدند و فریاد الله اکبر سر دادند. سر بریدند تا تاریخ فراموش نکند اینان از شمرها و یزیدیان زمانه خود عقب نماندند و الحق و الانصاف که کارشان را خوب بلدند و در نشان دادن بی‌رحمی و شقاوت یک به یک از هم پیشی می‌گیرند. چنان وحشتی در دل مردم انداخته‌اند که هیچ کس جرأت نمی‌کند به کسی پناه بدهد. همسایه به همسایه اعتماد نمی‌کند. جاسوس‌ها تا بطن خانه‌های مردم نفوذ کرده‌‌اند اما میان این بی اعتمادی‌ها و جاسوس‌ها، عالیه مأمنی شد برای سربازان بی پناه و مرهمی شد بر زخم‌شان. 🔹شیرزنی روستایی که چند روزی بیشتر از غم از دست دادن همسر و جگرگوشه‌هایش نمی‌گذرد اما برای سربازان مادری کرد تا نکند مادرهایشان غمی از جنس او بکِشند. لبش همیشه می‌خندید و داغ درون سینه‌اش را نشان نمی‌داد. تنها صدای نی بود که حریف عالیه می‌شد و اشکش را سرازیر می‌کرد. عالیه بی هیچ سابقه آموزش نظامی و امنیتی، چنان مسائل امنیتی و نظامی را برایشان دیکته می‌کرد که احساس می‌کردی مدتی در سازمان اطلاعات بوده است اما نه، او این بار ظرافت‌ها و حساسیت‌های زنانه‌اش را به جای آشپزخانه در جایی دیگر به کار بست. در به سامان رساندن این چند جوان شیعه و رد کردنشان از ایست و بازرسی‌های ناجور داعش. 🔸عالیه الجبوری، نماد یک بانوی شجاع است در عین داشتن لطافت‌هایی از جنس یک مادر. برای مادری کردن‌اش نسخۀ مذهب نمی‌پیچد و هر چه در توان دارد می‌گذارد. دیدن این مستند علی الخصوص در زمانی که عده‌ای عَلَم تفرقه بین سنی و شیعه را بلند کرده‌اند جواب محکمی است بر تمام توهماتشان. 🆔 @hhonarkh
🌸رضوانه هنر در حسینیه هنر🌸 🔹دومین دورهمی واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار 🔺به همراه ارائه تجربه 🎞 کارگردان مستند سوگ طبشن و 📔نویسنده کتاب از عشق تا دمشق 🕓 زمان: 18 آذر ماه 98، ساعت 17:00 مکان: بیهق 18، بن بست فقاهتی، حسینیه هنر 🔸شما هم دعوتید🔸 📎در صورت تمایل برای شرکت در این جلسه حتما حضور خود را به @ati95157 اعلام کنید. 🆔 @hhonarkh
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
❇️ رضوانه ای دیگر در حسینیه هنر 🔺دومین دورهمی واحد خواهران حسینیه هنر،هجدهم آذر ماه 98 در محل حسینیه هنر سبزوار برگزار شد. 🔹 در این مراسم که حدود 30 نفر از بانوان سبزواری شرکت کردند، مستند 15 دقیقه‌ای" سوگ طبشن" به کارگردانی هنرمند جوان، فاطمه سادات طبسی پخش شد. هم چنین کتاب "از عشق تا دمشق" توسط نویسنده ی جوان اثر، زهرا نودهی معرفی گردید. 🔸در ادامه جلسه سمانه آتیه دوست مسئول واحد خواهران حسینیه هنر، از لزوم توانمندسازی برای رسیدن به تمدن نوین اسلامی گفت و فعالیت‌های حسینیه هنر را در راستای این گام بزرگ برشمرد. 🔹زهرا عباسی فعال فرهنگی از دیگر سخنرانان این دورهمی بود. وی طرح "همبازی"(ویژه کودکان زیر ۷ سال) را از دیگر از فعالیت‌های موثر حسینیه هنر خواند و افزود: در طرح خانه همبازی برنامه ‌های مختلفی در عرصه طبیعت اجرا می‌شود که در همه ی این برنامه ها مادر در کنار کودک همبازی او می‌شود و به مادر آموزش داده می‌شود که هم بازی کودک باشد. هم چنین وی این طرح را در راستای محقق شدن تمدن سازی دانست و افزود: افرادی تمدن‌ساز می‌شوند که در هفت سال اول مسیر رشد را به درستی طی کرده باشند و این رشد در کودکان زیر هفت سال با بازی هدفمند محقق خواهد شد. 🔸آتیه دوست در انتهای مراسم ضمن معرفی فعالیت‌های مختلف حسینیه هنر و محصولات این حسینیه از جمله کتاب دلهره‌های آخرین خاکریز، هشت میلی‌متر از انقلاب، شهید آوردند، همیشه فرمانده و دفتر ایام،تاکید کرد: انسان هایی در شهرها و روستاهای ما زندگی می‌کنند که کارهای بزرگی کرده‌اند ولی ناشناخته‌اند. " خیرالنساء صدخروی" یکی از این افراد است که در روستای صدخرو زندگی می‌کند و محققین ما بعد از رصد او به دنبال ثبت خاطرات‌اش رفتند. خیرالنساء که امروز حدود 90 سال از عمرش می‌گذرد در سال‌های جنگ مدیریت پشتیبانی جنگ روستای صدخرو را برعهده داشت. وی با اشاره به "دفتر ایام" با طرح جلد خیرالنساء افزود: مستند این بانوی انقلابی به همت حسینیه هنر ساخته شد و کتاب خاطرات زندگی‌اش در حال تدوین است. 🔹این مراسم که با هدف آشنایی بانوان نوجوان و جوان سبزواری با بسترهای فرهنگی مختلف حسینیه هنر برگزار شد، دومین دورهمی واحد خواهران حسینیه هنر بود. پیش‌تر در شهریور ماه سال 98 نیز،حسینیه هنر میزبان حدود 40 نفر از زنان پشتیبانی جنگ و تعدادی از مادران شهدای سبزواری بود که با هدف تجدید خاطرات زنان پشتیبانی جنگ برگزار شد. 🆔 @hhonakh
📽 فیلم خوب، فیلمیه که برای همه اعضای خانواده پیام داره.🗣 بزمی خانوادگی 👨‍👩‍👧‍👦 برای تماشای یک فیلم امید بخش 👇👇👇 «منطقه پرواز ممنوع» ✈️ 🔹شنبه ۲۳ آذر ساعت ۱۸ تا ۲۰ خیابان بسیج(حکیم)، بسیج۱۹، سینما مردم 🔸(حاصل تلاش مادرانه های سبزوار) 🔺اگر مایلین بلیط تهیه کنین (باتخفیف)، یا بانی بشین برای امرِ خیرِ فروشِ بلیط، به ادمین کانال پیام بدین👈 @ati95157 🆔 @hhonarkh
💞خواندن این چند خط را از دست ندهید! ✅می دانید ۵۰ نفر از ۳۱۳ نفر یاران ولی عصر(عج) خانمها هستند؟! ✅✅خانم‌ها جزئی‌نگرند این ایراد ندارد،ولی خانم‌ها باید برخی از ابعاد کلی‌نگر بودن را در خودشان تقویت کنند! 💝علاقۀ به ظهور 💝علاقۀ به فرج 💝علاقۀ به مولا حضرت ولی‌عصر ارواحنا له الفداء 💝علاقۀ به اصل امامت نیاز دارد که انسان خیلی کل‌نگر باشد. ✅✅✅حضرت می‌آید برای آباد کردن جهان! ❌یک خانمی که سیاسی نباشد، ❌یک خانمی که از سیاست سر در نیاورد، ❌یک خانمی که درک کلی از جهان نداشته باشد ❌❌چه‌جوری می‌تواند منتظر حضرت باشد؟! حضرت مگر یک آقایی هستند که خوب هستند برای خودشان، ما برویم بهشان التماس دعا بگوییم؟ 👌و خانم‌ها برای اینکه کل‌نگری خودشان را در عرصۀ جهانی تقویت بکنند. 👌باید به موضوع انتظار، به موضوع مهدویت بیشتر نگاه بکنند، بیشتر دقت بکنند. 👌به مسائل کلانی که الآن جهان را اداره می‌کند خانم‌ها بیشتر نگاه بکنند. ✅✅✅✅اینکه بشوند یک ارزش فوق‌العاده است. 👈حضرت امام خیلی تقدیر می‌کردند. این خانمی که آن طبیعت جزئی‌نگر خودش را تغییر داده است. . ✊سیاسیون اگر ببینند خانم‌ها هوشیاری سیاسی دارند واقعاً دیگر اشتبا‌ه‌شان یا احیاناً حتی خیانت‌شان نعوذبالله بسیار کم خواهد شد و از بین خواهد رفت. ❌یک جامعه‌ای از نظر سیاسی عقب باشد یعنی خانم‌هایش عقب هستند😔 . 👌چون خانم‌ها می‌توانند به سهولت مردها را هشیار بکنند در عرصۀ سیاسی! . 👌👌👌 خانم‌ها یک آزادگیِ روحی خدا بهشان داده در عرصۀ سیاست، تشخیص درست بدهند می‌توانند فریاد بزنند! 👈شما حتماً دیدید خانم‌های حُری که می‌آیند از حق دفاع می‌کنند پای همه‌چیزش هم می‌ایستند! شما می‌دانید دو خانم برجسته در دین ما هستند حضرت زهرا(س)، حضرت زینب(س) تحلیل‌های سیاسی‌ای که این بانوی بزرگوار می‌دهند بی‌نظیر است. ❌مردها باید بیایند تحلیل سیاسی را از حضرت زهرا(س) یاد بگیرند. یکی از پیشنهادهای من به طور مشخص این است می‌خواهید مهدوی بشوید؟ کلاس تحلیل سیاسی بگذارید. در مورد قدرت‌های جهان صحبت بکنید الآن وضع منطقه به چه سمتی دارد می‌رود؟ چرا جمهوری اسلامی امروز قدرتمندتر از پیش شده؟ خیلی از خوبان معلوم نیست در ۳۱۳ نفر باشند. ۵۰ نفر از اینها هستند! آقا اینها چقدر رشد کردند! رفتند توی...، زیر نظر این ۳۱۳ نفر هزاران نفر لشکریان دارند حضرت، آن‌وقت ۵۰تایشان خانم‌ها هستند خیلی جالب است ها! این پنجاه نفر یک نقش بین‌المللی می‌‌خواهند ایفا کنند. ✊✊✊زن باید تحلیل‌گر باشد از نظر سیاسی و این یعنی منتظر امام. استاد علیرضا پناهیان 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🆔 @hhonarkh
💟 زن مسلمان ایرانی ثابت کرد می‌توان سنگر خانواده را پاکیزه نگاه‌داشت و در عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی نیز فتوحات بزرگ به ارمغان آورد. 🆔 @hhonarkh
🔸خاطرات من و دوربین عکاسی ✍ زهره فرهادی صدر 📷 ثبت دورهمی رضوانه هنر با یک دوربین به گردن من افتاد. یک چشمم را بستم و با دیگری به لنز دوربین زل زدم. قاب بزرگ روبرویم در یک لنز، کوچک شده بود. مستند سوگ طبشن در حال پخش بود. انگشتم را فشار دادم روی دکمه دوربین. اولین عکس جلسه از پشت این قاب کوچک ثبت شد. دوربین من را با خود می‌کشاند. دوست داشتم از همه عکس بگیرم. هر کدام از افرادی که در اینجا حضور داشتند باید به تنهایی یک فولدر عکس برایشان باز می کردی؛ خواهر شهید موحدنیا، مادری فرزند به بغل، دختران نوجوان که ۱۵ سال بیشتر نداشتند و... شده بودند سوژه‌های عکاسی من. ☕️ بوی چای تازه دماغم را قلقلک می داد. بعد از چند دقیقه دوستان با سینی چای و شیرینی و لبانی که می خندید آمدند. خانم آتیه‌دوست از «حسینیه هنر» گفت، خانم طبسی از مستند «سوگ طبشن»، خانم نودهی از کتاب «از عشق تا دمشق»، خانم عباسی از «مادرانه» و... 🔹 حالا هر کدام از بچه هایی که در اینجا حضور داشتند گمشده خودشان را پیدا کردند. چهره‌ها همه در عکس طبیعی بود اما کسی از قلب‌شان خبری نداشت. بعد از جلسه نگاهی به فرم علاقه مندی های دوستان انداختم. کاش دوربینی ساخته می شد تا اتفاقاتی که درون قلب افراد می‌افتد را عکس بگیرد و ثبت کند. آن وقت خیلی از هنرها کور نمی‌شدند. خیلی از آدم ها گم نمی‌شدند. 🔸 جلسه رضوانه هنر بهانه کوچکی بود برای دل‌های بزرگ. اصلاً زندگی یعنی همین بهانه های کوچک خوشبختی... 🆔 @Hhonarkh
💟بانوی تراز (۱) 💟 💟اولین بانوی مفسر شیعه 🌿 نوشتن تفسیر مهم‌ترین اقدام قرآنی بود. بسیاری از علمای تراز اول تفسیر کاملی از قرآن ندارند، مرحوم آیت‌الله خویی می‌خواستند تفسیر کاملی بنویسند که مشکلاتی در حوزه پیش آوردند و نگذاشتند ایشان این کار را انجام دهند و ما متأسفانه در عالم تشیع تفاسیر زیادی نداریم. 🌿 علامه می‌فرمودند هر دو سال یک بار، باید تفسیر قرآن تجدید شود و این بدان معناست که باید تفاسیر جدیدی نوشته شود، اما این کار در عمل اتفاق نیافتاده است. بانو امین کار بی‌نظیری کردند و ایشان اولین فردی از بانوان شیعه هستند که تفسیری کامل از قرآن ارائه کرده‌ است. 🌿تفسیر اجتهادی ایشان بر اساس مباحث علوم قرآنی از قبیل عدم تحریف قرآن، جامعیت، اسباب نزول و عام و خاص تفسیر بسیار جالبی از آیات قرآن به عمل آورده است. جالب این جاست که اگر چه ایشان به معنایی قرآنی و اهل بیتی یک عارف کامل بودند، تفسیرشان فلسفی و عرفانی نیست. ما در تفسیر علامه صبغه فلسفی و یا در تفسیر کشاف زمخشری صبغه ادبیات عرب و بلاغت را غالب می‌بینیم، ولی تفسیر بانو امین صبغه عرفانی ندارد. 💟 امتحان الهی با مرگ نه فرزند 🌿 خانم امین نه فرزند به دنیا آوردند که همه آنها پس از یک یا دو سال از دنیا رفتند و این نوعی امتحان الهی بود. استادِ بانو امین تعریف می‌کردند که ایشان چند روز پس از مرگ فرزندان‌شان، برای تحصیل آماده بودند. صبر ایشان در این زمینه مثال‌زدنی بود. 💟 ساخت حوزه علمیه 🌿 مدرسه علمیه درست کردند. همّ و غم ایشان صرفا تهذیب نفس خودشان نبود، که تنها کتاب نوشته و تحصیل کنند. مدرسه بانو امین جایی بود که بسیاری در آنجا به صورت رایگان تحصیل کردند و بسیار فضای معنوی خوبی داشت؛ فرزندان ایشان امروز جز تجار اصفهان هستند و حوزه علمیه ایشان نیز هنوز برقرار است و خانم علویه همایونی از شاگران برجسته‌شان که ایشان هم از بانوان نمونه روزگار بودند،و مدتی حوزه را اداره می کردند. 💟درسی که بانو امین می‌دهد 🌿اگر بانوان ایرانی با هیچ عالمی غیر از ایشان آشنا نشوند، قطعا به تحصیل و زندگی خدا محور ترغیب خواهند شد. ایشان در زندگی شخصی هم الگو بودند؛ ایشان و نمونه بودند. 💟جای ترمه‌ها روی بند است نه دل من 🌿زندگی ایشان ، ثروت ایشان مانع از پیشرفت معنوی‌شان نشد، ایشان همسر امین‌التجار اصفهان و از ثروت بسیاری برخوردار بودند، اما در عین حال از حیث عبادت، تعلیم و تعلم و محو نشدن به امور دنیوی نیز سرآمد بودند. 🌿 اصفهانی‌ها به ترمه که بسیار هم قیمتی است، علاقه دارند و برای این که ترمه را بید از بین نبرد بعضا روی بند آویزان می‌کنند. یک روز که برای شرکت در کلاس به خانه بانو امین می‌رفتیم دیدیدیم که از اول تا آخر حیات ترمه‌ها روی بند آویزان است. برخی از شاگردان فکر کرده بودند که چطور ممکن است بانو امین که این‌قدر در مذمت دنیا سخن می‌گوید این‌همه ترمه داشته باشد. بانو امین که می‌دانست در ذهن شاگردان چه می‌گذرد گفتند، خانم‌های محترم این ترمه‌هایی که دیدید، جایش روی بند است و نه در دل من. مراد بانو امین این بود که داشتن دنیا بد نیست، اما دلبستگی به دنیا بد است و نباید حب دنیا داشت. 🆔 @hhonarkh