eitaa logo
هنر مجاهد
2.8هزار دنبال‌کننده
179 عکس
54 ویدیو
6 فایل
شیخ حسین مجاهد • مدرک سطح چهار حوزه علمیه • کارشناس ارشد فیلمنامه نویسی • مولف ۱۴ کتاب تفسیری و داستانی • برگزیده ۱۶ جشنواره ادبی و هنری • کارشناس رسمی صداوسیما • معلم شاید دیر و اندک ولی به قدر توان پاسخ میدم @Salamrafigh1
مشاهده در ایتا
دانلود
از شش صبح پای سیستم بوده ام و هنوز هم باید باشم. از لطف خداست که می توانیم ۱۶ ساعت در روز کار کنیم. الحمدلله رب العالمین
سلام و احترام وقت بخیر می‌دونم دیر وقته ولی واقعا ذوق داشتم اولین محصول باغچه جدیدمون رو بهتون نشون بدم. معتقدم باغبانی و سر و کار داشتن با گیاهان در شخصیت نویسنده موثر است. | قدم رنجه بفرمائید 👇 https://eitaa.com/joinchat/521142341Ca167ecce4a
یک نگاه شجاعانه،هنرمندانه و یک جنگ رسانه‌ای زیبا که از اعماق وجود شیعه مولا جوشیده 🔰 یکی از رزمندگان حزب الله نوشته:مجروح؟ فقط یک چشم و دو انگشت دست راستم رفته.یک چشم و سه انگشت دیگه برای تیراندازی دارم.وقت شلیک یک چشم رو می‌بندم که خب بسته شدواسه شلیک هم دو انگشت بسه،تازه یکی هم زیاد دارم❣️ از صفحه انتشارات باغ گردو در ویراستی https://virasty.com/B_gerdou/1726764315485092257 | قدم رنجه بفرمائید 👇 https://eitaa.com/joinchat/521142341Ca167ecce4a
سلام و عرض ادب و تبریک عید ولادت پدر امت بعضی درختان و نهال های باغ پیشنهاد برگزاری کلاس و کارگاه دارند. من هم به آموزش و رشد متقابل* مشتاقم اما تا عطش کافی در درخت نباشد، رنج باغبان به ثمر نرسد. آن هم باغبانی خسته از طوفان و رنجور از رهگذرهای بی مراعات اگر او بخواهد در زمان مناسب خادمی و باغبانی خواهم کرد. | قدم رنجه بفرمائید 👇 https://eitaa.com/joinchat/521142341Ca167ecce4a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفرین و هزار ننگ بر باند هار و رژیم جنایتکار اسرائیل که خنده های تو را به زیر خاک کشاند. تو و هزاران کودک مظلوم فلسطینی😔😔 | قدم رنجه بفرمائید 👇 https://eitaa.com/joinchat/521142341Ca167ecce4a
سلام و عرض ادب 📚 دقیقا خاطرم نیست ولی همین سال های اخیر فراخوانی درباره فرهنگ دیدم و در بخش داستانک شرکت کردم. الحمدلله مجموعه داستانک ارسالی برگزیده شد. دوستان درخواست داشتند که نمونه های برگزیده شده در جشنواره ها را تقدیم کنم. به دیده منت 📓 | قدم رنجه بفرمائید 👇 https://eitaa.com/joinchat/521142341Ca167ecce4a
مستحق حاجی شمس جانمازش را گوشه حجره پهن کرد و به پادو مغازه گفت: هر وقت وکیل آمد، خبرم کن. حاجی نمازش را بلند و غلیظ می خواند. پیرمرد واکسی جلوی در هم آمد و به حاجی اقتدا کرد. نماز حاجی که تمام شد، وکیل هم رسید. حاجی همانجا روی سجاده نشست و گفت: آقا مخلص کلوم، اوقاف گفته باید حجره ها رو خالی کنید. چاره چیه؟ وکیل کیفش را باز کرد و گفت: اول باید زمان بخریم. باید بنویسید که عسر و حرج دارد. حاجی تسبیح دانه عقیق اش را برداشت و گفت: وکیل شون خیلی سفت بود. حتی یه شیرینی هم از حجره ما برنداشت. یه کاره برگشته میگه غصبیه. آقا به من چه اینجا وقف سادات فقیر بوده؟ منم حجره نداشته باشم، فقیر میشم. وکیل گفت: شما نگران نباش حاجی. من دفعه اولم نیست. کل این راسته همین مشکل رو داشتن و حل شده. پیرمرد واکسی، صندوقچه اش را گوشه حجره گذاشت و گفت: حاجی من باید برم. کفش شما رو هم برق انداختم و گذاشتم پشت میز. اگه اشکالی نداره کرایه این ماه رو یه کم دیرتر بدم؟ راستی عیدتون هم مبارک باشه. وکیل گفت: عید چی؟ حاجی زیر لب گفت: غدیر. ضایع نکن. حاجی گفت: یه هفته تاخیر عیب نمی کنه. وکیل پرسید: کرایه کجا رو میگه حاجی؟ حاجی گفت: همین که دم در بساط می کنه دیگه. تو بازار که جای مفتی پیدا نمیشه آقای وکیل. پیرمرد جلو آمد و دست به سینه چند بار از حاجی تشکر کرد و گفت: یه سال پول جمع می کنم که روز غدیر که مردم میان دیدن سادات، ازشون پذیرایی کنم ولی یه دفعه قیمت ارزاق کشید بالا. منم شرمنده شما شدم. پیرمرد دعا به جان حاجی کرد و رفت. وکیل گفت: چرا حرف نمی زنی حاجی؟ چی شد. حاجی گفت: فعلا اون ماجرا کنسله تا بعد. | قدم رنجه بفرمائید 👇 https://eitaa.com/joinchat/521142341Ca167ecce4a
مدرنیته از پشت میزم بلند شدم و تعارف کردم. جوانک نشست و گفت: هماهنگ کرده بودم که موقوفاتم را ثبت کنم. گفتم: قبول باشد. سند و مدارک را آورده اید؟ دست کرد داخل جیبش و گوشی اش را درآورد. شیرینی تعارف کردم و گفتم: عکس نه. باید خود مستندات را بیاورید عزیز. جوان گفت: بله بله. اصلش را آورده ام. می خواهم سایت و اپلیکیشن ام را وقف کنم. | قدم رنجه بفرمائید 👇 https://eitaa.com/joinchat/521142341Ca167ecce4a
همه پیرمرد کل کتابخانه اش را یکجا وقف آستان قدس رضوی کرد. وقف نامه را گرفتم و با تعجب نگاهش کردم. گفتم: حاجی نزدیک به شصت هزار جلد است؟ این همه کتاب خطی و نفیس را چطور جمع کردید؟ حاج حسین خندید و گفت: با خون دل و اشک چشم. البته چند سکه سیاه بود. چشم هایم گرد شد. گفتم: هیچ نباشد کرور کرور خرج برداشته. گمان نکنم کسی به قدر شما کتاب وقف کرده باشد. حاجی عصایش را گرفت و گفت: حاج حسن یک دیوان حافظ قدیمی وقف کرده. به کل موقوفه من می ارزد. دست حاجی را گرفتم و گفتم: اگر کل کتاب را با طلا هم درست کرده باشند، باز هم به موقوفه شما نمی رسد. حاجی پوزخندی زد و گفت: من قسمتی از مالم را خرج وقف کردم ولی حاج حسن این دیوان حافظ همه دارایی اش بوده. سه داستانک از حسین مجاهد لطفا با حفظ نام نویسنده ارسال شود.📓 | قدم رنجه بفرمائید 👇 https://eitaa.com/joinchat/521142341Ca167ecce4a
سلام به همه درختان ریشه دار داستانک های وقف خوب بود؟
یه جشنواره دیگه هم درباره بود که در بخش ایده پردازی برگزیده شدم. اگه فایل ایده رو پیدا کردم تقدیم نگاه تان می کنم.