ما ختم سورهی فتح گرفتیم برای موفقیتشان...
شما هم با ما همراه شوید اگر دوست داشتید.
هرچقدر که خواستید، به نیت هر شهید و هر بزرگی از اهل آسمان بخوانید. بلکه آنها هم برای ما دست به دعا شوند.
آمین.
هیچا~ داستانهای مبارزه.
رژیم صهیونیستی از ما درخواست کرده حملات ایران را محکوم کنیم.
وزارت خارجه روسیه: سفیر رژیم صهیونیستی از ما درخواست کرده حملات ایران را محکوم کنیم، به یاد نمیآوریم که اسرائیل تا به حال یکبار حملات اوکراین به روسیه را محکوم کرده باشد
#طوفان_الاحرار
✅کانال تحلیل و تحولات مهم
#مَرصوص
🆔@marsous_bm
اسرائیلیها در رسانههایشان میگویند، آسیب جزئی دیدهاند! و روی این موضوع مدام مانور میدهند، اما دو نکته:
اولاً حجم تخریب عملیات دیشب واقعاً در درجه اهمیت پایینتری قرار دارد. همین که از حصار سرزمینهای اشغالی رد شدیم، همین که مستقیم #از_ایران زدیم، همین که اعلام کردیم و زدیم و ... همهی اینها نشانگرهای قابل توجهی برای اهل تأمل است!
نباید مقهور بازی رسانهای حریف شد و در زمین آن بازی کرد.
ثانیاً واقعیت ماجرا با چیزی که اسرائیلیها میگویند بسیار متفاوت است! روزهای آتی و اخبار و تصاویر ماهوارهای مشخص خواهد کرد چه کسی راست میگوید ...
ضمن اینکه برای فهم #رفتارشناسی_اسرائیل، بد نیست به این آیه مبارک نگاهی بیندازیم:
... فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ۚ ذَٰلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا ۚ فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (اعراف ۱۷۶)
پس داستانش چون داستان سگ است [که] اگر به او هجوم بری، زبان از کام بیرون میآورد، و اگر به حال خودش واگذاری [باز هم] زبان از کام بیرون میآورد. این داستان گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند؛ پس این داستان را [برای مردم] حکایت کن، شاید [نسبت به امور خویش] بیندیشند.
#حمید_کثیری
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
خبرنگار فلسطینی در گفتگو با صداوسیما: به لطف حمله گسترده ایران به سرزمین های اشغالی، امشب (دیشب) حتی یک نفر هم در غزه به شهادت نرسید.
#طوفان_الاحرار
مگر داریم خبری زیباتر از این خبر؟!...
مگر داریم؟!...
به خدا که تو نزدیکی یابنالزهرا...
خیلی خیلی نزدیک!
هیچا~ داستانهای مبارزه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوان غزهای در شبکهی خبر میگفت:
وقتی همهی کشورهای عربی ما را تنها گذاشتند، ایران کاری کرد که هیچ کدامشان نمیتوانستند بکنند!
میدانید این فیلم، و این جمله، مرا یاد چه میاندازد؟...
من در این چند روز، به این تصویر فکر میکنم.
به این نقطهی شروع.
به این آغاز پر هیاهوی شگفتانگیز ...
به جایی که همهچیز در اوج امیدواری و چشمروشنی شروع شد و به اینجای کار رسید :)
به این #وعدهٔ_صادق فکر میکنم!
صلواتی برای همهی شهدا، به همراه یک فاتحه اگر محبت کنید...
✍ هیچا_نویس
https://eitaa.com/hichaho1214
+مامان امشب برام داستان میگی؟
-داستان؟؟ تو که تا حالا بهونه داستان نمیگرفتی؟
+ مامانی امشب بالاخره میتونم بخوابم. صدا هواپیماهاشون نمیاد...
#وعده_صادق
| @mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نگاشته ۳۹
#هیچآ ۱۷
#وعدهٔ_صادق
نزدیکان حاج احمد متوسلیان در طیف گستردهای، به او برادر احمد میگفتند.
از او خاطرات زیادی حول محور رفتارهای مختلف و خشم و غضب و مهر و عطوفت و رأفت نقل شده و میشود هر از گاهی هنوز؛ اما یک روایت هست که فکر میکنم قابل بررسی باشد.
هر چه میکردند زیر بار ازدواج نمیرفت. همه را به این امر تشویق میکرد و در مراسم عقد و جشن همهی بچههایش شرکت میکرد ولی خودش، اصلا و ابدا!
تا هم میپرسیدی چرا، سریع میگفت: من نمیمونم تا آخر جنگ؛ بیخودی یکی دیگه رو وارد زندگی کنم که چی؟...» هرکسی هم که این جمله را میشنید نه میگذاشت و نه برمیداشت: نه برادر! این چه حرفیه! ایشالا جنگ تموم میشه همه میریم سر خونه و زندگیمون به حق علی...»
گذشت.
گذشت و بعدترها که دم دمای سفر بیبازگشتش بود، در حد همین یک جمله گفت: از خدا خواستم من به دست شقیترین آدمهای روی زمین کشته بشم؛ میخوام به دست اسراییلیها کشته بشم!...»
این عبارت، برای همه از بعد از آن روز یعنی ۱۴ تیر ۶۱ که به قول سینمایی «ایستاده در غبار»، او در تاریخ گم شد، تبدیل به کلید شد. کلید، راهنما، خبر... و امید.
برادر احمد این روزها را میدیده شاید، که اینقدر مطمئن از خودش و اسراییل حرف زده ولی ما، حالا باید خوب خوب دور و برمان را رصد کنیم؛ به این امید که روزی چشمان ما هم، آنچه او در پس حقایق عالم میدید، ببیند.
ادامه دارد...
هیچا~ داستانهای مبارزه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وعدهٔ_صادق
#طوفان_الاحرار
#نگاشته ۴۱
چقدر شعر قدرتمند است!
چقدر زور دارد این خلقت خدا...
چقدر میتواند آدمها را زمین بزند یا از زمین بلند کند؛
و حتی چقدر زندگیها میتوانند به شعرها وابسته شوند. چون به هرحال، این هم یک رسانه به حساب میآید و از اساس، ادبیات هم...
چقدر فارسی زیباست!
و چقدر شعر فارسی زیباتر!
و کلا،
چقدر چقدرها زیاد شدند!
ببینید و لذت ببرید آخر شبی.
اسراییل بداند، ما حتی آخر شبها دم خواب هم، دست از تحقیرش بر نمیداریم تا روزی که اسمش به تاریخ بپیوندد!
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۴۲
#هیچآ ۱۸
امروز، چهل و دومین روز بعدِ بازگشت ما از جنوب بود.
چهل و دو روز پیش در چنین ساعاتی من بعد از گذراندن پنج روز میان زمین و آسمان و به معنای واقعی کلمه - در خلا - به تهران برگشتم و زندگی هنوز جریان داشت، جریان داشت، و جریان دارد...
حضرت دوست گرامی؛ خداوند متعال عزیز!
همینقدر خلاصه بگویم، که از نقطهی شروع، تا آخر قصه و تا جایی که سنگ به هوا خاستهی زندگی های ما هنوز در حال چرخش در آسمان است، تو هستی که ید قدرت بینهایتت ما را متوجهی نادانستهها و درهای بستهی زندگیمان میکند!
بابت حضورت ممنون.
ممنون که شاید رسما نه، ولی اسما با اسلام همراهیم جناب دوست:)
تشکر!
پ.ن: تصویر از شلمچهست.
عکسهای جنوب را ریزهریزه منتشر میکنم.
هیچا~ داستان.های مبارزه.
#نگاشته ۴۳
#هیچآ ۱۹
معلم فنون ما میگفتند: میون ادبیاتیا، هیچکس رو نمیبینین که عاشق سعدی نباشه! هر چی نباشه سعدی سلطان کلامه، کسی تو این مسئله تردیدی نداره!»
به این حرف میگویند حرف حق؛ سعدی استاد سخن و سلطان کلام است. سعدی به قول قدیمیها از جادوی حلال بهرهها برده و جماعتی را دیوانه کرده از بس از عشق گفته...
و عشق!
عشقی که بعید میدانم بتوان حتی با یک کلمه به قلم حقیر این هیچِ هیچ، چیزی در رابطه با آن نوشت.
عجب از این جادوی فارسی!
واقعا چیست جادوی ادبیات و کلام؟!...
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۴۴
#هیچآ ۲۰
اینجا دبیرستان فرهنگ؛
بیست و سومین جشنوارهی پژوهش؛
در محضر «بررسی امکان تحقق سینمای دینی در نظر اندیشمندان پس از انقلاب»
بودیم برای یک سال؛
و به حمد و ستایش و شکر خدا و به لطف خودش، تمام شد.
یک چیز بگویم فقط، آن هم اینکه
الحمدلله که به خیر گذشت:)
الحمدلله...
سلامتی خدا، صلوات!
هیچا~ داستانهای مبارزه.
May 11
#نگاشته۴۶
#هیچآ ۲۲
توی اتوبوس که نشسته بودیم و در راه برگشت، مود بچهها فاز غم بود. یکی یکی آهنگهای غمگینشان را به کسی که گوشیاش را به بلوتوث وصل کرده بود میگفتند و او هم بعد از کمی کلکل که: بابا چرا اینو میگین؛ آدم گریهاش میگیره بعد این همه راه رفتن!...» موسیقی یا به قول زهرا موزیک را - در اوج نارضایتی - پلی میکرد. بعد هم، همه بهم تذکر میدادند میکردند که: هیییس! باهاش نخونین دیگه، میخوایم گوش بدیم!»
این تصویر، با حس گرفتنهای موقع آمدن خیلی فرق میکرد. با اینکه صبح کلهسحر بود و بعد از ۹۰ دقیقه عربی به نظر میآمد کسی نباید حال و حوصله داشته باشد، ولی کاملا روی ابرها بودند؛ در یک واژه بگویم؟
خل شده بودند، چرا جمع نمیبندم؟ خل شده بودیم!
اما حالا، وقتی به همین سهولت ترجیح میدادند خداحافظ عرفان طهماسبی و چند عنوان غمگین دیگر از ایهام را (که اسمهایشان خاطرم نیست!) بشنوند و البته، این ترک زندوکیلی را، یادم میانداختند که جهان هم مثل ما و ایبسا بدتر از ما به یک نوع خُلبودگی و جنون مبتلاست!
خل از این جهت، که وقتی تا دقایقی پیش در مقابل آثار بسیار خفنِ باغموزه روی پاهای خودشان بند نبودند از فرط خنده به در و دیوار، حالا و با فکر سه درس جغرافیِ فردا که میخواهد کتبی بپرسد، میروند در حس و میخواهند یکی بیاید «آتششان بزند» و «بهشان جان بدهد» تا بتوانند این همه کار را تاب بیاورند!
بامزگی قصه اینجاست که موقع رفتن، با هزار خواهش و التماس میخواستند معلم فرهنگی مدرسه را اغوا کنند که برقصای چاووشی خیلی هم خوب و سازنده است و از اشعار مولویست (اگر اشتباه نکنم...؟) و «توروخدا بذارین دیگه خانوووم!»
خلاصه که، اینها را گفتم که بگویم، باور دارم تاریخ همین لحظههای زندگی ماست که به همین سرعت فازمان عوض میشود و از برقصا، به برگرد و نرو میرسیم و همه هم فعل امر این روزگار است، دست بر قضا!
تاریخ ماییم که زندگی میکنیم، به خدا چیزی در این عالم جز با زندگی در تاریخِ همین امروز نیست...
پ.ن:جای شما خالی، در حضور عالیجنابان کمالالملک و قائم مقام عزیییز فراهانی بودیم امروز، سلام شما را هم رساندم البته.
بسی زیبا و بهاری و دیدنی بود.
شکر خدا.
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۴۷
#هیچآ ۲۳
#گردونهیگردون
بهش میگفتند تورجی، یا نهایتا «رضا». اسم سختی دارد واقعا؛ بزرگ و زیاد است. صدا زدنش آن هم در مواقع اضطراری جنگی، خداوکیلی کار خطرناکی است.
من هم بودم به اینطور مختصر صدا زدنم چیزی نمی گفتم.
باغ رضوان اصفهان که رفتیم، دور مزارش شلوغ بود. یعنی نمیشد خیلی طولانی بنشینی و دعایی بخوانی. هر چند من آن موقع خوب نمیشناختمش؛ فقط برایم خاص بود چون میگفتند: به خواب مردم خیلی میره، حتی اونایی که نمیشناسنش!»
برایم سئوال بود وقتی به خواب ملت میرفته چی بهشان میگفته؟ آدمها از بعد از اینکه خواب او را دیدهاند زندگیشان چقدر عوض شده؟ اصلا تغییری کرده یا با دیدنش خوشحال شدهاند و صبح روز بعد، سلامش را به اهل دنیا رساندهاند فقط؟...
گذشته از اینها، صدای تورجی زیباست. میگفتند مداح گردان فاطمهالزهرا (س) بوده و دعای کمیل و زیارت عاشورا و مداحیهایش، از طرف حاج همت هم طرفدار داشته! اینقدر که در موقعیتی بحرانی - وقتی دستش از همهجا کوتاه بوده - بیسیم میزند به تورجی و میخواهد که برایش بخواند.
- روضهی حضرت زهرا (س) میخونی آقا رضا؟
و میخواند...
و میخواند...
و هنوز هم صدایش در گوش تاریخ پیچیده و به همان زیبایی، اینجاست!
من زبان گفتنم الکن است از گفتن از اسم آدم حسابی هایی که اسمهاشان به گوشم میخورد و چهرهی شناس میشوند برایم؛ اما خب، چه میتوان کرد وقتی دلم اگر نگویم هم راضی نمیشود از خودم؟!
خیلی تلاش کردم که حرف درست و حسابیِ قشنگی برای سالگردش جور کنم، ولی حرفم نیامد. انگار بعضی وقتها آدم ترجیح میدهد صداها و تصاویر حرف دلش بشوند. شاید برای همین خدا این همه تصویر جلوی چشمان آدم میگذارد، که آنچه را نمیخواند و نمیفهمد، اقلا جایی از این زمین و از این خلقت، طور دیگری لمس کند.
امروز، ۵ اردیبهشت، تورجی به رضای خودش رسیده و حالا خوشِخوش است... خوشِخوش!
این هم هدیهی خودش بوده قطعا، به همهمان که الان، یادش افتادیم:)
موقع شنیدنش یاد @Hich1214 هم باشید لطفا...
بسی زیاد اگر ممکن است!
هیچا~ داستانهای مبارزه.
با اجازه از صاحب هرنو!
#هیچآ ۲۴
بیایید عهد کنیم ما هم هر روز به همهی کارهایمان برسیم!
آیا این باعث رشک بردن نیست که آدمها هر روز به همهی کارهایشان میرسند و امثال من در حول و ولای کردن و نکردن و شدن و نشدن به خودمان میپیچیم؟...
بیایید با هم عهد کنیم، ما هم هر روز به همه ی کارهایمان برسیم و آخر روز، این هشتک #خسته_اما_با_لبخند را به دلمان بزنیم و آخر شب برای خودمان را تشویق کنیم.
نه الکی؛ واقعی!
کاملا جدی و رسمی...
#آن_روزم_آرزوست
@hornou
عکس را از کانال بالا برداشتم. همهمان داریمش البته، اما خب، خواستم بگویم در این حد کپیرایت حالیام میشود!
هیچا~ داستانهای مبارزه.
از اتاق فرمان اشاره کردن که گویا باغ رضوان نبوده اونجایی که رفتیم؛ بلکه تکیهی شهدا در ادامهی آرامستان تخت فولاد - که خیلی آدمهای خاص و مهمی درش مدفون هستن - بوده در واقع و من اشتباه کردم!
به علت اینکه زمان زیادی از اون دفعه گذشته اینطوری شد. ببخشید خلاصه.