#نگاشته ۱۳
#هیچآ ۵
من این شهید «سید رضی» را نمیشناختم. مثل خود حاجقاسم که تا قبل از شهادتش، یک قاب عکس کوچولو که کف دست جا میشد بود برایم. حتی کمتر! چون من اسم او را نیز تاکنون نشنیده بودم.
حاجی در آن عکس بغض کرده، دستش را زیر چانه زده و به گوشهی سمت چپ تصویر، خیره شده و باقی تصویر تقریبا مات است. عکس را هیچطوره نمیشد درست بگیرم، ترجیح دادم شما شکل و شمایلش را تصور کنید برای خودتان؛ فقط اندازهی قاب را این شکلی و در ظلمات هوای این رنگی تهران برایتان آوردم، که دقیقتر تخیل کنید.
خیلی قصهها هست پشت اینها به عقیدهی من. خیلی کارها و رمز و رازها که
من و هیچا هردویمان در فهمیدنش عاجزیم!
تسلیت...؟
تبریک...؟
شاید هم هر دو!... تقدیم به همهیمان، و اسلام...
پ.ن: من آهنگ زیاد گوش میدهم. حالم را خوب میکند حسی که از موسیقیهای محبوبم میگیرم.
اما این یکی، از نوادر سرودهای محبوب من است که مصرع به مصرعش را میتوان به صورت مصور در ذهن، دید.
گوش کنید.
کیف کنید.
آخرش هم... یک صلوات برای آرامش خانوادهی خودشان، و خانوادهی مقاومت اسلامی، و فاتحهای برای شادباش خودشان مرحمت بفرمایید، بیزحمت.
#مقاومت
هیچا~داستانهای مبارزه.
ایهالصهاینه!
ما که بعد نماز جاتون نه_خالی بستنیمونم خوردیم؛
شمام بعد حرفهای امروز آقا برین تو پناهگاهاتون قایم شین. ما دفاع رو حق مسلم، مشروع و معقول خودمون میدونیم، دیدین دیگه ایشالا.
آره خلاصه.
نگین نگفتی.
والا!
#نزدیکهروزاومدنش
#مقاومت
#نصرمنالله
#آغازنصرالله
هیچا~ داستانهای مبارزه.