eitaa logo
پشت هیچستانم
577 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین: @Saeed_Bojar
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی که دستانش . روایت بابا یک حقیقت فراموش نشدنیست که عمری حاج عبدالحسین با دستان سخاوتمندش برکت سفره خانواره های آبادی مان را تٱمین میکرد . 🍂🥀 بعداز آسمانی شدن آن مرحوم خواستم چند سطری از خاطرات و‌ مراوده که با ایشان داشتم را قلمی کنم. تمرکز نداشتم و حقیقت امر دست به دست میکردم تا ببینم چه پیش خواهد آمد. از شغل و زحمت آبرومندانه ،ایشان زمانیکه در محله آبپخش آران مغازه داشتند و سپس به خیابان فعلی ۱۷ شهریور نقل مکان کرده و همان حرفه را ادامه میدهند اطلاع دقیقی ندارم.‌ ولی ایشان ، دهه شصت به بعدی ست که نانوایی خود را تبدیل به یک مغازه شیک ، مرتب و به فروشگاه لباس از همه نوع تبدیل کردند. با حاجی آشنا و مشتری آن مغازه شده بودم که به جرٱت میتوانم عرض کنم نمونه آن را در آبادی مان نداشتیم. آنجا شده بود محل خرید لباس برای همان خانوارهای آبرومند شهر که زمانی چوب خط به دست از حاجی نان سفره خود را تهیه میکردند. یکی از همکاران محترم فرهنگی به دستم رسید که برایم جذاب و خواندنی بود. لذا از نوشتن برای مرحوم زنده یادحاج عبور کرده و به احترام این خانم و قلم شیوا و نوشته زیبایشان بسنده کرده با کسب اجازه از سرکارخانم آن را در کانالم باز نشر و به مخاطبان محترمم تقدیم میدارم . چرا که قلم قاصر حقیر در مقابل بزرگواری که درحوزه ادبیات و نوشتن استاد میباشند قطعا نمی توانست حق مطلب را ادا کند لذا با حظ وافری که از این نوشتار داشتم شما عزیزان را هم دعوت نموده مطلب پیش رو را مطالعه بفرمایید. 👇 با احترام ، سعید بوجار آرانی هیچستانم
درود ... 👌پسربچه های دهه ی ۴۰ و ۵۰ عصر ها از مدرسه که برمیگشتند با رقابت شدید؛ خودشون رو به مغازه ی نونوایی خیابون ۱۷ شهریور می رسوندند . کنار نونوایی ، دوچرخه هایی با نوار های رنگارنگ و زنگ های یکنواختِ جرینگ جرینگی، پشت به پشت، به هم تکیه میدادند . و بچه ها خودشون رو به صف نونوایی میرسوندند! ، پشت دخل نونوایی آرام قدم میزد وبر روی نون های بلند و برشته، دستی میکشید و سنگ ریزه های چسبیده به نون رو می ریخت و با اون صدای خاص خودش میگفت : " آقا پسر ! نوبت تو بود ؟ چند تا میخواستی ؟" و پسر بچه ، یه مشت میریخت توی ترازو ؛ نون رو میگرفت و می رفت ! گاهی تو فاصله ای که منتطر نوبتشون بودند؛ شیطنت باقی مانده از زیر چوب و شلاق معاونین مدرسه ؛ گل میکرد و سنگریزه ها ی داغ رو به سر و صورت هم پرتاب میکردند و مرد پشتِ دخل، با اون نگاه پر معنا و متین خودش زیر چشمی به بچه ها نگاه میکرد و میگفت : پسر ! تُخسی نکن ! اذیت نکن ! همین نگاه و جمله، کافی بود تا همه حساب کارشون رو بکنن ! صحبت از پول خرد شد : تک و توکی از مشتری ها، به جای پول ؛ زرد رنگی که "نمره " بهش می گفتند را به نونوا میداد و ایشون هم با یکی دوبار جابجا کردن مهره های چرتکه ی چوبی و رنگ و رو رفته ؛ چیزی در دفترش یادادشت میکرد ! این سکّه ی حلبی در حکم همون چوب خطِ قصّابی قدیم بود و نشان دهنده ی " حساب دفتری" مشتری ها ! سالها بعد مغازه ی نونوایی به شیک تبدیل شد . فروشگاهی که اگه چیزی هم نیاز نداشتی دوست داشتی از پشت شیشه نگاه کنی لباسهای رنگارنگ و زیبا ، کت و شلوار های فانتزی و جذاب ! که اون زمان در سطح شهر نمونه نداشت , ، جایش رو به ماشین حساب داده بود‌ اما همچنان حواس فروشنده به دست ناتوان و جیب خالی مردم‌ شهرو نهایتا ؛ حساب دفتری بود ! یه روز وارد مغازه شدم ، خانمی داشت خرید میکرد و همچنان مثل دوران نونوایی ، مغازه حساب دفتری یا نسیه فروشی داشت فروشنده دفتر رو باز کرد تا حساب اون خانم رو ردیف کنه! نوشت ! اما با چه خطی ؟ میخی؟ نمی دونم !؟ از نگاه متعجّبم همه چیزو خوند ! با لبخند ملایمی پرسید : تعجب کردی ؟ تا حالا این خط رو ندیدی ؟ گفتم‌: نه ! چه خطّیه !؟ نفس عمیقی کشید و با اون صدای سنگین و خاص خودش گفت : به این‌میگن ! گفتم‌: میشه یاد گرفت : باز خندید و گفت : دوست داری یاد گیری ؟ گفتم : آره ! خیلی جالبه ! گفت : آره که‌ می تونی ! چرا نتونی ؟ شرم از نگاه مودّب و متانتش، بیشتر از این اجازه گفتگو نداد ... سالهاست که اون حالتِ به دست گرفتن خودکار با نوک دو انگشت و کشیدن خطوطِ مورَبِ زیر هم؛ رو به یاد دارم و حسرتی که چرا به دنبال آموختن این خط نرفتم . قطعاً کسانی که با این مرد بزرگ و باسواد انس و الفتی داشتند ؛ از مَنش و خلق خوی جوانمردانه اش بهره ها برده اند و خاطره ها دارند. و امروز دیدم دلم گرفت ، و سخت دلم گرفت : نونوایی سنگکی ! دوچرخه هایی با نوارهای پلاستیکی رنگارنگ ! صف شلوغ نونوایی! بچه های شیطون‌ و سنگریزه های داغ! چرتکه ی قهوه ای کهنسال! فروشگاه لباس های شیک ! دفتری پر از حساب هایی با خطّ سیاقی ! و و متین با نگاهی سنگین و مودّب و لبخندی ملایم و با وقار ! همه از جلوی چشمم غریبانه گذشت ! عجب دنیای غریبی ! و عجیب تر ، آدم های کم نظیر ! گاهی با خودم میگم این انسانهای بزرگ منش و ارزشمند و"زیرخاکی " رو؛ چه به ""؟! اما نجوایی لطیف و حزن انگیز گوش جانم رو نوازش میکنه : کلُّ مَن علیها فان و یبقی وَجه ربِّک ذوالجلال و الاکرام . 🍂🍁🥀🍁🍂 ✍"طاوسی"/ ۱۴مهر ۱۴۰۲ پذیرفته باد ، با احترام و تشکر مجدد پشت هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای 🍃☘🍂🦋🍂☘🍃 یک قدم مانده به ،،، توکلم فقط به توست . ،،، بدون شرح . 🍃☘🌸❤️🌸☘🍃 پشت هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای همراهان گرامی و مخاطبان ارجمندم روز و وقتتون بخیر و سلامتی پذیرفته باد . 🍃☘🌸🌺🌸☘🍃 پشت هیچستانم
یک زندگی جاریست ... میگذرد . 🍂🍁🌱🦋🌱🍁🍂 پشت هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃☘🍂🌹🍂☘🍃 👌روزی که دست به آسمان برسد، ، به خانه بخت خواهد رفت ... و آن وقت ... ، پایان آرزوهاست . 🌱🍂🍁🥀🍁🍂🌱 پشت هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
،،، چند کلمه بیش نیست ، ولی یک عالمه حرف با خود دارد ... قضاوت با شما . 🍃☘🌸🍎🌸☘🍃 پشت هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوازنده ای که ، دلنشین و ماهرانه هنر می آفریند.« ۱ » 🦋 آقای سید جلال سیدی آرانی فرزند مرحوم سیدعباس به تاریخ تولد ۱۳۳۶/۵/۱ نجیب زاده ای از سلاله سادات سومین فرزند از هشتمین نفر از خانواده برای تحصیل و فراگیری فنون درمانی در سال ۱۳۵۶ راهی اصفهان میشود.‌او که دانش آموز علوم طبیعی آن سالها بوده است در مقطعی خود را بعنوان معرفی میکند به دو‌جهت ،اول اینکه به سربازی نرود و بهانه ای باشد برای ادامه تحصیلاتش. وی نهایت با اخذ مدرک ، میشود تکنسین و کمک جراح در اتاق عمل . « از خدمات شایسته و‌ همراهی او در زمان خدمتش در دانشگاه علوم پزشکی کاشان و بیمارستان نقوی و حتی مقطعی خدمت ایشان در آبادی مان باید جداگانه و مفصل نوشت که فعلا از آن میگذرم » واما چرا سید جلال میشود نوازنده ساز خوش آوای .ایشان در دوران تحصیل و بودن در بیمارستان روانی در کنار بیماران چنین روایت میکند: روزی فرصتی دست داده بود تا از اتاقهای بیمارستان بازدیدی داشته باشم . البته به جهت دلجویی و‌ نامش را بگذاریم، به اتاقی برخوردم که احساس میکردم انباری باشد.درب اتاق را که باز کردم تعداد قابل توجهی سازه های مختلف یک جا تل انبار شده بود. باورم نمیشد. ناباورانه سمت نزدیکترین سازی که خاک خورده و بصورت کج روی میزی جا خوش کرده بود رفتم. ابتدا از سر دلسوزی دستی روی سیم های ساز کشیدم. سوزناکی دلم را لرزاند و من مبهوت ماندم، همان حوالی دو تا تیکه چوب خط مانندی را که همسان نبودند پیدا کردم و بی اختیار دستانم به حرکت در آمد و شد ؛ که به ساز خاک خورد جان بخشید ادامه دارد هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌بعداز خستگی از همه جا و همه چیز چه آرامش و لذتی بهتر از ؛ یک باهم بشنویم . تار استاد ویولون استاد پذیرفته باد . 🍃☘🌸🦋❤️🦋🌸☘🍃 پشت هیچستانم https://eitaa.com/hichestan49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۳ مهرماه روز بر نابینایان مبارک باد . 🍃☘🌸🌹🌸☘🍃 نوبتی هم باشد نوبت دوست هنرمند و عزیزم ؛ روشن‌دل عزیز و دوستی مهربان است که از ابتدای آشنایی‌مان از عشقش به و‌ نواختن ساز مورد علاقه‌اش برایم می‌گفت. باورتان می‌شود تا قبل از اجرای زنده در مراسم افتتاحیه‌ی نمایشگاه‌م در دیماه ۸۵ کمی نگران و مضطرب بودم چون سید تازه‌ وارد این عرصه شده بود. هرچند قطعاتی را می‌نواخت و خوانندگی ترانه‌هایش را هم شخصا اجرا می‌کرد و همه این‌ها یعنی ودیعه الهی در که خدا به بندگان خاص خود عنایت داشته ولی آیا او می‌توانست برای حضور در مراسم من آبروداری کند؟! ... همه‌چیز را به و برای دلگرمی او و اینکه حضور این چهره را به اطلاع جامعه‌ی هنری‌ شهرم برسانم، از او دعوت کردم. وقتی از ابتدای مراسم روی سن قرار گرفت، کسی نمی‌دانست این قرار است چه هدیه‌ای به جمع ارزانی دارد؟ اجرای زنده‌اش مخصوصا ترانه‌ای که برای و به افتخار افتتاحیه‌ی نمایشگاه‌م اجراکرد، شور و حال خاصی به مراسم بخشید. 💐🍃☘❤️☘🍃💐 به این بهانه عرض تبریک و شاد باش دارم به همه دوستان و عزیزم بویژه هنرمند گرامی آقای سید سعید_بوجار_آرانی باز نشر مجدد این پست به مناسبت روز « روز نابینایان » پشت هیچستانم لینک کانال در تلگرام 👇 @samaeeghalam 🎨🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا تو وکیل منی بانوی کاشانی - Øäíä Ãæòíß .mp3
596.5K
خدایا وکیل من تویی .... 🍃☘🌸🍎🌸☘🍃 برای 👌خوانش سرکار خانم اعظم کلیابی 🌱🌹🍃🦋🍃🌹🌱 پشت هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... 🍃🍁☘🌸🥀🌸☘🍁🍃 برای همراهان گرامی و مخاطبان ارجمندم الهی که خیر ببارد . پذیرفته باد . 🌺🍃🍁☘🌹🍁☘🍃🌺 پشت هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا