eitaa logo
|هیرمان|
147 دنبال‌کننده
65 عکس
0 ویدیو
0 فایل
هفدهِ مردادماه، چهارصد و سه. 'می‌نویسم زخم و آن را با زخمی دورتر می‌بندم چرا که دیده‌ام وقتی آسمان را شکنجه می‌کنند آبی‌تر می‌شود وقتی دریا را شکنجه می‌کنند عمیق‌تر' اگر کاری باری بود: https://daigo.ir/secret/1380293511
مشاهده در ایتا
دانلود
. . .
امید را پذیرفته‌ام و این درست به آن معناست که ناامیدی را پذیرفته‌ام. -بازم گروس.
فردا عصر چطوره؟ به موضوعاتی که دوست دارید صحبت کنیم هم فکر کنید*
167.8K
[صدای نوازنده‌‌ای که نرفته روی صحنه]
[من و تک‌ستاره‌ی آسمان و زمینی که به شدت شلوغ است برای زیستن]
وای یادم رفت.
من برای بیست و هشتِ مهر خیلی استرس دارم حقیقتا.
اصلا خودِ این تاریخ استرس‌زاست.
-
[اگه من خودم تاریکی بودم چی..؟]
-
[اگه زورِ تاریکی بیش‌تر از شعله‌‌های شمع بود چی؟]
هدایت شده از خانومِ گیشنیز؛
_هیرمان؛ اینجا زمستونه،فصل مورد علاقه من) ادمینش واسم زیادی دوست داشتنیه . . . پر از نوشته هاییه که عمیقا لبخند میشونه رو لبم) پر از عکسایی که میشه ساعت ها بهشون خیره شد و نوشت . . پر از صوت هایی که روحتو نوازش میکنه و غماتو میشوره میبره )) اینجا واسم شبیه اتاق ی روانپزشکه وسط ی روستای شمالی، با هوای بارونی و مه آلود))) همینقدر دوست داشتنی و عزیز💙
این‌ توصیفات و تشبیه‌ها انقدر شیرین و قشنگ بود که فقط می‌تونم بگم وای و یک دنیا تشکر کنم. =))))))
خیلی دوستش بدارید.
[اگه بدونم فاصله‌‌مون قدِ یه نفسه، من اون نفسو سریع و عمیق‌تر می‌کشم]
شاید از این کار پشیمون بشم ولی می‌ذارمش.
-
-از واقعیت‌ها. دیدم بهم پیام داده و ازم پرسیده: معنیِ پروفایل‌هات چی ان؟ دونه دونه براش توضیح دادم. خودش می‌دونست ولی از زبونِ من می‌خواست بشنوه. همه رو گفتم و رسیدم به این. نمی‌دونستم معنیِ این سه کلمه‌ رو چطوری باید انتقال بدم. یبار "..." برگشت گفت اگر این جمله رو جایی ببینم، فقط بهش زل می‌زنم. می‌خواستم برگردم بگم خب آدمِ حسابی.. زل بزن دیگه. فلانی راست می‌گه. زل بزنی خودت می‌فهمی.. من بیام از چیِ این برات بگم؟ من کی ام و تو کی ای و ما کی ایم؟ خلاصه نشد دیگه. هر نشونه‌ی نصفه و نیمه‌ای که به ذهنم رسید رو بهش دادم تا خودش بفهمه منم نمی‌دونم کی به چیه. از بیست و ششم گذشت؛ پس: از گفت و گوی دل‌نشین با کسی که حدود دو برابرت سن داره، به تاریخِ [بیست و هفتِ شهریور ماه.]!
حق با شماست من هیچ‌گاه پس از مرگم جرئت نکرده‌ام که در آئینه بنگرم و آن‌قدر مرده‌ام که هیچ‌چیز مرگ مرا دیگر ثابت نمی‌کند.
افسوس من مرده‌ام و شب هنوز هم گوئی ادامه‌ی همان شب بیهوده‌ست.
آیا شما که صورتتان را در سایه‌ی نقاب غم‌انگیز زندگی مخفی نموده‌اید گاهی به این حقیقت یأس‌آور اندیشه می‌کنید که زنده‌های امروزی چیزی به جز تفاله‌ی یک زنده نیستند؟
گوئی که در کودکی در اولین تبسم خود پیر گشته است و قلب -این کتیبه‌ی مخدوش که در خطوط اصلی آن دست برده‌اند- به اعتبار سنگی خود دیگر احساس اعتماد نخواهد کرد.