eitaa logo
هیمآ...♡
115 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
947 ویدیو
15 فایل
شاید نویسنده، شاید هم تحلیل‌گر! اما در تلاش برای "انسان" شدن... باید به خودمون برگردیم، اون منتظرمونه! و بیا بیدار شیم، تا بیشتر از این، غرقِ خواب نشدیم...! اینجا خود واقعی‌ت باش، اون قشنگتره :) https://abzarek.ir/service-p/msg/2096979 حرف؟
مشاهده در ایتا
دانلود
راستم هست مثلا من خودم ذهن به شدت پیچیده و شلوغی دارم. خیلی زیاد. و اگه کسی بخواد از جز به جزش خبر داشته باشه قریب به یقین گنجایشِش رو نداره!
این که میدونم اگه یه کاری رو بکنم بعدش پشیمون میشم و باز با این حال انجامش میدم احمقانه ست :|
نذارید کار به جایی برسه که حتی دلتون نخواد فیلم هایی که باهم داشتید رو ببینی چون ممکنه یادت بیاد چقدر دوسشون داری و الان چقدر ممکنه از هم دور باشید و دیگه براشون همون آدم توی فیلم نباشی.
اونا هیچ وقت نمیفهمن که من هر از چندگاهی میرم از قدیمی ترین فیلم و عکسامو شروع میکنم به دیدن تا آخرین هاشون و با هر عکس چقدر خاطره برام تداعی میشه و میفهمم که چقدر دوسشون دارم. و مثل همیشه فقط یه سوال میاد توی ذهنم! اونام همونقدر که من دوسشون دارم و بهشون فکر میکنم، دوسم دارن و بهم فکر میکنن؟
هیمآ...♡
اونا هیچ وقت نمیفهمن که من هر از چندگاهی میرم از قدیمی ترین فیلم و عکسامو شروع میکنم به دیدن تا آخری
البته خودشون که اینطور میگن. ولی خب به خاطر خیالاتی بودنِ یا بیش از حد حساس بودن نمیدونم ولی من گاهی‌ به حرف شون شک میکنم.
و همیشه میگم کاش واقعا آدما اون حسِ خالصی که بهشون دارم رو بفهمن، درک کنن.
و بعدش هم همیشه به این نتیجه میرسم که آدما هیچ وقت کاملا احساسات واقعی مارو نمیفهمن چون اونا قلب مارو ندارن...
هیمآ...♡
بیاید مفید باشیم.
بیاید با اراده باشیم. خیلی سخته
هیمآ...♡
علاقه مندم چند تا از نوشته هامو اینجا بذارم.
بر لبم مُهر! بر دلم سنگ! چشم‌هایم همچو باران... دست هایم خیس و لغزان... پر ز بغض و ساکتم من! همچو باران... همچو باران... همچو باران... |" شاید شعر "¦ ...
امروز مثل خیلی از روزای دیگه یکی از دوستام بهم پیام داد. و مثل اکثر اوقات باید دلداری میدادمش. کاری که برای آدما خیییلی میکنمم. خیییلی زیاد...
اصولا بخوام خلاصه بگم من همون ادمه م که همه برای آروم شدن و درددل کردن روش حساب میکنن...🚶‍♀
به هرحال! اومده بود میگفت فلانی اینا خیلی نامردن، دلمو شیکوندن... دلش پر بود از خانواده ای که مدام بهش گیر میدن، از مامان و مامان بزرگ و خاله گرفته تا خاله های مامانش! گفت و گفت و گفت... با بغض و دردی که داشت کاری ندارم. الان بحثم آدمی که داره درد دل میکنه نیست... میخوام بگم با هر جمله و پیامی که می‌گفت، من نگاهمُ از صفحه گوشی برمی‌داشتم و خیره به یه نقطه نا معلوم، سعی می‌کردم بفهممش و خودمو بذارم جاش...! سعی می‌کردم معادلات مغزم رو بچینم و یه جواب خوب بهش بدم که آروم بشه، هر جوابی که توی ذهنم میومد رو نگاه میکردم و حدس میزدم که نه، این درست خوبش نمیکنه، این دوای دردش نیست...! و خب همه اینا توی کمتر از چند ثانیه اتفاق میفتاد چون که نمیخواستم منتظرش بذارم که فکر کنه منم مثل بقیه برای حرفاش اهمیتی قائل نیستم و نمیخوام جوابش رو بدم...!