eitaa logo
«هیام⁦«
158 دنبال‌کننده
160 عکس
7 ویدیو
1 فایل
ه‍ . [هیام یعنی حالتی سرشار از شوق، حرکت با اشتیاق به سمت هدف] . به تاریخ بیست و یکم آذر ماه سنه هزار و چهارصد و یک شمسی به جهت ثبتِ احوالات یک مشتاق، متولد شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید شیرینی مربای توت فرنگیِ دست سازِ طاهره سادات، کمی از تلخیِ تمام شدن این سه روز کم کند .... . ازین سه روز روایت‌هایی خواهم گفت إن شالله... کم ، شاید هم زیاد😅 . اردیبهشت ۱۴۰۲
یک از نمیدانم چند... . با خودم لج کرده بودم، میخواستم هر جور که هست قورباغه‌ام را قورت بدهم، اما نمیشد. نمی‌توانستم. هر چه بیشتر فکر میکردم، بیشتر منصرف میشدم. در کشمکش بین رفتن و بیخیال شدن و نرفتن بودم که چمدان صورتی که یک چرخش شکسته را پر از لباس های راحتی و پوشک و اسباب بازی و قابلمه‌های کوچولوی رویی برای غذای زینب سادات کردم و دفتر و تبلت و خودکار و شارژر و عینکِ یک دسته ام را چپاندم توی کوله. (که مامان زهرا در اینجا فرمودند: برای سه روز چقدر وسیله؟؟ و جواب دادم که اگر خودم تنها میرفتم تمام وسایلم همین کوله بود و بس) انگار که خودم ، خودم را پرت کنم گوشه‌ی رینگ. به خودم گفتم ببین، میری. باید بری. میری و از پسش برمیای. که اگر برنیای وای بر تو..... . یا علی گفتیم و ..... . . @hiyaam
دو از نمیدانم چند.... . یک بار دوستی توی اینستاگرام پستی گذاشته بود با محوریت چایی و نویسندگی و نوشتن و این‌ها. واژه های دقیقش را یادم نمی‌آید، اما مضمون کلام این بود که اگر نویسنده باشی آنطور که باید و غرق شوی در واژه ها، بارها و بارها چایی کنار دستت یخ میکند و متوجه نمیشوی. من یک آدمِ عاشق حواشی هستم که نگو و نپرس، یعنی اگر یک لیوان چای، یک ظرف میوه، یا هر چیز دیگری به هنگام نوشتن و خواندن کنارم باشد تا تهش را درنیاورم نمیتوانم تمرکز کنم روی کار. دائما حواسم به آن لیوان چای نصفه و نیمه هست که تمامش کنم تا سرد نشده. من بعد از خواندن آن پست بارها دلم آن حس را خواست، اینکه آنقدر غرق در واژه شوی و توی دریای کلمات پایین بروی که دیگر گوش و چشمت چیز دیگری را نبیند. این حس برایم محقق نشد تا وقتی که این حلقه‌ی دوست داشتنی تشکیل شد. من یا بهتر است بگویم ما ، بارها چایی هایمان خنک شد، سرد شد، یخ زد اما همچنان داشتیم سر یک تیتر یا یک تک مصرع یا روایتِ یک پوستر چانه می‌زدیم. چای را برایمان عوض میکردند و دوباره چای یخ میزد. باورم نمیشد روزی این حس را تجربه کنم. باید به تجربه های ناب امسالم اضافه‌ شان کنم. . ولی خدا وکیلی : گر مخیر بکنندم وسط کار چه خواهی چای ما را و همه نعمت فردوس شما را😅😅 . اردیبهشت۱۴۰۲
سه از نمیدانم چند.... . ایستاده بودم پای بساطش داشتم نگاهش میکردم. چند ثانیه ای گذشت برگشت، لبخند تحویلم داد. گفت: خوبه ؟ گفتم چی؟ نقاشیت؟ آره عالیه ولی من داشتم خودتو میدیدم. گفت : خودمو؟ گفتم آره شکل دوستمی، خیلی شکل دوستمی. عکس فرزانه را نشانش دادم، گفت: سومین نفری هستی که بهم گفتی. گفتم حتی مدل گره زدن روسری و چادر سر کردنت هم مثل اونه. باز خندید، مثل فرزانه. گفتم میشه بجای فرزانه بغلت کنم. خودش اومد جلو محکم بغلش کردم ، هر دو اشک شدیم. من از دلتنگی فرزانه و اون از شوق شبیه بودن به فرزانه. اینو خودش گفت. گفت خیلی خوشحالم از این شباهت. خلاصه که فرزانه خانوم هر جا بخوای ، خودت رو نشون میدی و یادم می‌ندازی کجام و باید چکار کنم. ممنون رفیق... اردیبهشت ۱۴۰۲