eitaa logo
«هیام⁦«
158 دنبال‌کننده
162 عکس
7 ویدیو
1 فایل
ه‍ . [هیام یعنی حالتی سرشار از شوق، حرکت با اشتیاق به سمت هدف] . به تاریخ بیست و یکم آذر ماه سنه هزار و چهارصد و یک شمسی به جهت ثبتِ احوالات یک مشتاق، متولد شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم . چند وقتی است دارم روی یک داستان کار میکنم، فرم کار باید جوری باشد که تو بیایی و داستان تاریخی و قدیمی را به زبان امروزی بنویسی. داستان را بیاوری به زمان حال و روایتش کنی. من مغزم که روی یک چیز قفل شود، ول کن نیستم، تا همه مصادیق را توی آن فرم نبرم راضی نمیشوم. به همه‌‌ی اتفاقات به چشم سوژه نگاه میکنم و میبافم و میبافم تا جایی که راضی شوم. امشب وقتی که داشتم به خودم بد و بیراه میگفتم که چرا گول آفتاب جان دار ظهر را خوردم و با یک لا لباس آمده ام بیرون که حالا بخواهم از سرما بلرزم، در کشمکش عقلی بین اینکه بلند شوم بروم یا بمانم، مغزم داشت می‌بافت: نوزاد که به دنیا بیاید اول خبر سلامتی خودش و مادرش را به پدرش میدهند، فکر میکردم به آن لحظه ای که دخترکِ همراه قابله پیراهن گشاد عربی اش را از زیر پایش جمع میکند و میدود تا پشت در اتاقی که حالا اسمش شده بلوک زایمان، و با هیجان میگوید: چشمتان روشن، پسر است. به صله ای که از دست امام میگیرد فکر میکنم، خنده ام میگیرد، یعنی به پول الان دخترک چقدر مشتلق گرفته . بعد قابله با لحنی شبیه به لحن ماماهای بیمارستان های خصوصی ، میگوید که الان نه ولی نیم ساعت دیگر میتوانید بروید داخل. ساعت ملاقات فرا میرسد، بچه دست به دست میشود، حدسیات آغاز میشود: _ببینیمش پسرمون رو شکل کیه؟ احتمالا دو تا خانمی که از نزدیکان مادر هستند در گوشی به هم میگویند ، سیبی است که با پدر بزرگ پدری اش از وسط نصف کرده باشند. کسی آن میان میپرسد: حالا اسمش چیست این پسر زیبا. پدر جواب میدهد:این که اولی اش هست ولی اگر ده تای دیگر هم پسر داشته باشم باز نامش را میگذارم (علی) بچه را دست آخر می‌دهند به پدر. پدر نوزادش را نگاه میکند ، زیر لب میگوید: ماشاالله ، به خودمان رفته، به جدم، به رسول الله. مادر می‌گوید ، الهی خلق و خویش هم به جدتان برود. بعد اشاره میکند که در گوش پسرمان اذان بگو. پدر صورت نوزاد را به صورتش نزدیک میکند، نرمی و سفیدی صورت نوزاد دلش را میبرد، زیر گلوی نوزاد را بو می‌کند، آرام صورت به صورت نوزاد میگذارد، لطافت پوست نوزاد را حس میکند، دلش قنج میرود، چند مرتبه قربان صدقه اش می‌رود... . من بدون هیچ پیش بینی قبلی و بدون اینکه بدانم قرار است به اینجا برسم ، داستان بافتم از این واقعه‌ی مبارک تاریخی. بدون اینکه بدانم قرار است به کجا برسم. جمعیت هلهله میکرد و یکصدا می‌گفت( علیِ اکبرِ لیلا، سید و سالارم، علیِ اکبرِ لیلا، خیلی دوسِت دارم) من چادر کشیده بودم به صورتم ، هق هق میکردم، نفس میزدم و آرام به سینه ام میکوبیدم، حالم شده بود شبیه حال شب‌های هشتم محرم. . فوَضعَ خدَّهُ عَلی خَدّه..... . . @hiyaam