eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁چرا ما دعا میکنیم ؟ در حالی که خداوند از خواسته های ما آگاه است و اگر سکوت هم کنیم او همه را میداند. پاسخ آقای الهی قمشه ای : دعا تجمع نیروهای درونی ما است، تا بتوانیم آرمانی را که در ذهن داریم مشخص و روشن دنبال کنیم و در این کار از حق و حقیقت که همان خداست یاری میگیریم... یک قانون فیزیکی ميگه که: هر ذره در حال ساطع کردن مدام انرژي به سمت مشخصی است. انرژی بدن من و شما قابل هدایت به یک سمت مشخص است ... اگر به چیز مشخصی فکر کنیم انرژی ما به سمت اون چیز مشخص میره و خیلی وقت ها میشه که به کسی زنگ میزنیم و میگه: - "چه خوب شد زنگ زدی!" - " داشتم بهت زنگ می زدم!" - "داشتم بهت فکر می کردم!" - "حلال زاده!" نکتهٔ جالبش اینه که من به محض اینکه به شخص خاصی هر جای دنیا که فکر کنم انرژی های من بلافاصله به سمت اون حرکت میکنه و بلافاصله به او میرسد بدون سپری شدن زمان. در فیزیک به این میگن "جهش کوانتومی". یعنی انرژی ما از زمان عبور ميكند🍃🍃🍃🍃 پس بهترین دعاها را به همدیگر هدیه کنیم ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘 پیرمردی که‌ شغلش ‌دامداری‌ بود‌، نقل‌ میکرد: گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون ‌آسیبی ‌به‌ گوسفندان‌ نمیرساند‌ وبخاطر ترحم‌ به‌ این ‌حیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و‌ بچه‌هایش‌، او را بیرون ‌نکردیم‌، ولی ‌کاملا ا‌و را زیر نظر‌ داشتم‌. این‌ ماده‌ گرگ ‌به ‌شکار میرفت‌ و هر بار مرغی‌، خرگوشی ‌، بره‌ای شکار میکرد و برای ‌مصرف ‌خود و بچه‌هایش ‌می آورد‌. اما با اینکه ‌رفت ‌آمد ‌او از آغل‌ گوسفندان ‌بود، هرگز متعرض‌ گوسفندان ‌ما نمیشد‌. ما دقیقا آمار گوسفندان ‌و‌ بره های‌ آنها ‌را داشتیم‌ و کاملا مواظب‌ بودیم‌، بچه‌ها تقریبا‌ بزرگ ‌شده‌‌‌‌ بودند. یک‌بار و در غیاب ‌ماده ‌گرگ ‌که ‌برای ‌شکار رفته‌ بود، بچه‌های ‌او‌‌ یکی ‌از ‌بره‌ها را کشتند! ما صبر کردیم، ببینیم ‌چه ‌اتفاقی‌ خواهد افتاد‌؛ وقتی ‌ماده ‌گرگ ‌برگشت ‌و این ‌منظره ‌را دید، به ‌بچه‌هایش ‌حمله‌ور شد؛ آنها ‌را گاز می گرفت و میزد ‌و بچه‌ها ‌سر و صدا و جیغ ‌میکشیدند ‌و پس ‌از آن ‌نیز ‌همان‌ روز ‌آنها را برداشت‌‌ و از ‌آغل ‌ما رفت‌. روز بعد، با کمال ‌تعجب ‌دیدیم، گرگ، یک ‌بره‌ ای شکار کرده و آن‌ را نکشته ‌و زنده ‌آن‌ را از دیوار‌ آغل ‌گوسفندان ‌انداخت ‌رفت‌.» این ‌یک ‌گرگ ‌است‌ و با سه‌ خصلت‌: درندگی، وحشی‌ بودن‌ و حیوانیت ‌شناخته‌ میشود‌ اما میفهمد، هرگاه ‌داخل ‌زندگی ‌کسی‌ شد و کسی ‌به ‌او ‌پناه‌ داد و احسان‌کرد به‌ او خیانت ‌نکند ‌و اگر‌ ضرری‌ به ‌او زد ‌جبران نماید هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب....!! ✍"به نقل از دکتر الهی قمشه‌ای ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕 روزی روزگاری در روستایی در هند تاجری پولدار به روستایی ها اعلام کرد که به ازای هر میمون۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی ها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون، به جنگل رفتند و شروع به گرفتن میمونها کردند. تاجر هم هزارها میمون به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید، ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند.. به همین خاطر تاجر زرنگ این بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی ها فعالیتشان را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی ها هم کمتر و کمتر شد، تا سرانجام روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزار های خود رفتند... این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و… در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این بار آقای تاجر ادعا کرد که به ازای خرید هر میمون 70 دلار خواهد داد، ولی چون برای کاری باید به شهر می رفت، کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون ها را بخرد. در نبود تاجر شاگرد به روستایی ها گفت: این همه میمون در قفس وجود دارد! من آنها را به 60 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت آقای تاجر آنها را به 70 دلار به او بفروشید.. روستایی ها که وسوسه شده بودندپولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند. البته از آن به بعد دیگر کسی نه تاجر را دید و نه شاگردش را.. و تنها روستایی ها ماندند و یک دنیا میمون ... البته این داستان حکایت آشنایی هست در دنیای امروزه... ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🔴این یک داستان واقعی😱 است همسرم قبل از ازدواج با من عاشق دخترخاله اش بود و قسمت هم نشده بودند. دخترخاله زودتر ازدواج کرده بود و همسرم هم پس از معرفی توسط یک آشنا، مرا دید و با هم ازدواج کردیم. وضع مالیمون بد نبود و دو طبقه خانه داشتیم. طبقه بالا اتاق خوابها و حمام و طبقه پائین آشپزخانه و پذیرائی ... یه روزی تولد همسرم بود و از دو طرف مهمان داشتیم، دختر خاله همسرم هم دعوت بود. وسط مهمانی بود که متوجه شدم همسرم نیست و کمی طول کشید. رفتم طبقه ی بالا که ببینم چرا نیست و اگه کاری هست انجام بدم و ... بالا رفتم و در اتاق خوابمان را باز کردم و صحنه ای دیدم که ...... ✂️ادامه داستان در کانال زیرسنجاق شده است👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/391577662C6c01be4b07
مداحی آنلاین - وداع حضرت علی اکبر - نادر جوادی.m4a
4.37M
🔳 🌴وداع حضرت علی اکبر 🌴بو قارداشین الینن اوپور 🎤 👌بسیار دلنشین 🔴گلچین بهترین های روز 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
💔🥀 بی سبب نسیت چنین معرکه بر پا شده است وسط خیمه ما روضه مهیا شده است دست دشمن چه قدر نیزه و تیغ و تیر است هر کدامش به طریقی به تنت جا شده است 💔🥀 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
mohamadhosseinpouyanfar-@yaa_hossein.mp3
5.87M
99 🎵 نفس کرببلا ، مقدسه کرببلا ... 🎤محمدحسین 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
seyedmajidbanifatemeh-@yaa_hossein.mp3
2.6M
روز هشتم 🎵 یا علی، عازم میدان شده حالا علی.... 🎤سیدمجید 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
mahdiranaei-@yaa_hossein.mp3
5.81M
99 🎵 تو آسمونا دنبالت بودم 🎤مهدی 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
😭💔 □•من تو را در همه کرب و بلا می‌بینم □•هر کجا می‌نگرم جسم تو را می‌بینم 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
53.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی ‌| لحظه های اذان مغرب بامداحی: حاج مهدی شب هفتم الحرام ۱۴۴۲ چهار‌شنبه پنجم شهریورماه ۱۳۹۹ هیئت‌ثاراللّه‌(رهروان‌امام‌وشهدا) 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🔴این یک داستان واقعی😱 است همسرم قبل از ازدواج با من عاشق دخترخاله اش بود و قسمت هم نشده بودند. دخترخاله زودتر ازدواج کرده بود و همسرم هم پس از معرفی توسط یک آشنا، مرا دید و با هم ازدواج کردیم. وضع مالیمون بد نبود و دو طبقه خانه داشتیم. طبقه بالا اتاق خوابها و حمام و طبقه پائین آشپزخانه و پذیرائی ... یه روزی تولد همسرم بود و از دو طرف مهمان داشتیم، دختر خاله همسرم هم دعوت بود. وسط مهمانی بود که متوجه شدم همسرم نیست و کمی طول کشید. رفتم طبقه ی بالا که ببینم چرا نیست و اگه کاری هست انجام بدم و ... بالا رفتم و در اتاق خوابمان را باز کردم و صحنه ای دیدم که ...... ✂️ادامه داستان در کانال زیرسنجاق شده است👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/391577662C6c01be4b07
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕 سلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگرجواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی. سوال اول: خداچه میخورد؟ سوال دوم: خداچه می پوشد؟ سوال سوم: خداچه کارمیکند؟ وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی فهمیده وزیرک داشت.وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگرجواب ندهم برکنارمیشوم. اینکه: خداچه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کارمیکند؟ غلام گفت هرسه را میدانم اما دوجواب را الان میگویم وسومی رافردا اما خداچه میخورد؟ خداغم بندهایش رامیخورد اینکه چه میپوشد؟ خداعیبهای بندهای خودرامی پوشد اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد. سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام... ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍❤️ دنیا دار مکافات است وقتي پرنده اي زنده است.. مورچه ها را مي خورد! وقتي ميميرد مورچه ها او را مي خورند! زمانه و شرايط در هر موقعي ميتواند تغيير کند.. در زندگي هيچ کسي را تحقير يا آزار نکنيد. شايد امروز قدرتمند باشيد.. اما يادتان باشد. زمان از شما قدرتمندتر است يک درخت ميليونها چوب کبريت را ميسازد.. اما وقتي زمانش برسد.. فقط يک چوب کبريت براي سوزاندن ميليونها درخت کافيست.. پس خوب باشيد و خوبي کنيد ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 برای گردش و سرکشی به طرف ساختمان های جدید خود رفت. در کنار یکی از قصرها به بهلول برخورد، از او خواست خطی بر دیوار قصر بنویسد. پاره ای از زغال برداشت و نوشت: گل بر روی هم انباشته شده ولی دین خوار و پست گردیده. گچ ها بر هم مالیده شده اما دستور صریح دین از بین رفته است. اگر این کاخ را از پول و ثروت حلال خود ساخته ای اسراف و زیاده روی نموده ای که خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد و چنان چه از مال مردم باشد به آن ها ستم کرده ای که خداوند ستمکاران را دوست ندارد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎✓ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📚 @Bohlol_Molanosradin
پیش از هر چیز برایت " عشق " آرزو می‌کنم و اینکه هم‌پای دوست داشتنت، تو را دوست بدارند. آرزو می‌کنم برای خودت و دیگران جایگزین‌ناپذیر باشی. و در لحظات تلخ زندگیت، وقتی دیگر چیزی برایت باقی نمانده، بر پاهای خودت استوار بمانی. فرصت نوازش حیوانی را هم برایت آرزو می‌کنم. اینکه به پرنده‌ای غذا بدهی یا با آواز سرخوشش از خواب بیدار شوی. آرزو می‌کنم یک بذر بکاری. هر چند کوچک و رویش را با آن همراه شوی‌. و در نهایت آرزو می‌کنم آنانی که دوستشان داری جاودانه برایت بمانند. اما اگر اینطور نشد امیدوارم اشک‌هایت از روی تأسف یا احساس گناه برای ناگفته‌ها و ناکرده‌هایت نباشد. 📚آرزوهای ویکتور هوگو این یک دقیقه ویدیو از قصه‌ی کریستین میگه. اهل رومانی؛ کسی که به قول خودش با افسردگی دست و پنجه نرم می‌کنه. و ما آدمها چقدر دردها، قصه‌ها و غصه‌های مشترک داریم‌...♥️✨ (ترجمه و زیرنویس فارسی: رادیو صدای زمین) ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍🌸 از مرگ برگشته‌ها می‌فهمند ارزش تماشای رنگ و نقش و آفتاب را، از مرگ برگشته‌ها می‌فهمند ارزش چند ثانیه ایستادن زیر جشن پر شُکوه باران را، از مرگ برگشته‌ها می‌فهمند ارزش طلوع را، غروب را، رود را، کوه را، دشت را، حضور را... آنان می‌فهمند چه لذتی دارد بی‌دریغ بخشیدن، بی‌دلیل خندیدن و بی واسطه انسان بودن. آنان می‌فهمند چگونه می‌توان انسان بود و بدون دغدغه زیست، که زیستن بدون حرص و اندوه، عبادت است و انسان بودن، بزرگترین رسالت. آنان می‌فهمند "دنیا محل گذر است" یعنی چه، عبور یعنی چه، وابسته نبودن و خلوص حضور یعنی چه. آنان می‌فهمند در گذرهای بعد، دنیاهای بهتری هم هست، جایی که روح آدمی آزاد است از هر قید و بند و چهارچوبی، جایی که عشق هست، نور هست، شعور هست. آنان می‌فهمند که این گذرگاه، مکانی‌ست برای پروردن روح، نه پروار کردن جسم، که دنیا و مال دنیا به جا می‌مانَد، جسم می‌میرد و روح است که فنا نمی‌پذیرد. که مقصد ارواح رشد یافته، زیباست، شعور زیباست، نور زیباست، عبور زیباست... آنان که از مرگ بازگشته‌اند می‌فهمند که این جهان گذرا، ارزش یک ثانیه وابسته شدن و غصه خوردن هم ندارد. ✍ ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
متاسفانه این یک داستان واقعیست...😔 ۲۷ مرداد ۱۳۸۸ دختر جوانی در دادگاه کرج حاضر شد... زری حدود ۱۴ سال داشت که کم کم رنگش زرد شد، شکمش هم باد کرد و گاهی هم بالامی آورد. زنهای همسایه او را که می دیدند پچ پچ می کردند. بالاخره کم کم چند تا از زنهای همسایه گفتند که زری حامله است! . نگاهش کردم صورتش زرد بود و نگاهش معصوم. او گریه کرد و به قاضی ماجرا رو گفت... برای ادامه داستان کلیک کنید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/391577662C6c01be4b07
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حال و هوای حرم حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها در آستانه تاسوعا و عاشورا 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناله های التماس کودکان آبش کند از خجالتهای مادرها خجالت می کشد بخش هفتم شعر خوانی در رثای 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕🤔🤔🤔 🔹داستان ضرب المثل 🔻«خیاط در کوزه افتاد» در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود. وقتی کسی می مرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند. یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت. هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد. کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟ خیاط می گفت امروز چند نفر تو کوزه افتادند. روزها و سالها بدین منوال گذشت تا اینکه روزی قرعه فال به نام خود خیاط افتاد و خیاط هم مرد. یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت. از یکی از همسایگان پرسید: «خیاط کجاست؟» همسایه به او گفت: «‌خیاط هم در کوزه افتاد.» و این حرف ضرب المثل شده و وقتی کسی به یک بلائی دچار می شود که پیش از آن درباره حرف می زده، می گویند: «خیاط در کوزه افتاد» ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
حتما بخونید خیلی قشنگه👌 "پاره آجر" روزی "مردی ثروتمند" در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسر بچه "پاره آجری" به سمت او "پرتاب" کرد. "پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد." مرد پایش را روی "ترمز" گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش "صدمه" زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی "تنبیه" کند. پسرک "گریان،" با تلاش فراوان بالاخره توانست "توجه مرد" را به سمت پیاده رو، جایی که "برادر فلجش" از روی "صندلی چرخدار" به زمین افتاده بود جلب کند. پسرک گفت: اینجا خیابان خلوتی است و "به ندرت" کسی از آن عبور می کند. هر چه "منتظر ایستادم" و از "رانندگان کمک خواستم،" کسی توجه نکرد. "برادر بزرگم" از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برای اینکه شما را "متوقف" کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم! مرد "متاثر شد" و به فکر فرو رفت... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد.... "در زندگی چنان با "سرعت" حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!" * "خدا در "روح ما" زمزمه می کند و با "قلب ما" حرف می زند... اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او "مجبور می شود" پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.* ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
‍ ❣جملاتی زیبا از حضرت علی علیه السلام ۱. مردم را با لقب صدا نکنید. ۲. روزانه از خدا معذرت خواهی کنید. ۳. خدا را همیشه ناظر خود ببینید. ۴. لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید. ۵. بدون تحقیق قضاوت نکنید. ۶. اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود. ۷. صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید. ۸. شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان می آید. ۹. سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید. ۱۰. دین را زیاد سخت نگیرید. ۱۱. با علما ودانشمندان باعمل ارتباط برقرار کنید. ۱۲. انتقاد پذیر باشید. ۱۳. مکار و حیله گر نباشید. ۱۴. حامی مستضعفان باشید. ۱۵. اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید. ۱۶. نیکوکار بمیرید. ۱۷. خود را نماینده خدا در امر دین بدانید. ۱۸. فحّاش نباشید. ۱۹. بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید. ۲۰. رحم دل باشید. ۲۱- گریه نکردن از سختی دل است. ۲۲- سختی دل از گناه زیاد است. ۲۳- گناه زیاد از آرزوهای زیاد است. 📚 نهج‌البلاغه امیرمومنان حضرت علی (ع) ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد از خیمه رسد واعطشا از لب طفلان در علقمه شد کشته عمو با لب عطشان دستی که زده بوسه بر آن ساقی کوثر با نیزه و شمشیر جدا گشته ز پیکر ای اهل حرم میرو علمدار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد رخصت بده از داغ شقایق بنویسم از بغض گلوگیر دقایق بنویسم می خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد " ای اهل حرم میر و علمدار نیامد" در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است وصف تو فراتر ز شعور کلمات است در حسرت لب های تو لب های فرات است عالم همه از این همه ایثار تو مات است از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد " ای اهل حرم میر و علمدار نیامد" سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت دل ها همه مست رجز گاه به گاهت هرچند تو بودی و عطش بود و جراحت دلواپس طفلان حرم بود نگاهت سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد " ای اهل حرم میر و علمدار نیامد" افتاد نگاه تو به مهتاب دلش ریخت وقتی به دل آب زدی آب دلش ریخت فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت با سجدۀ خونین تو محراب دلش ریخت صد حیف که آن یار وفادار نیامد " ای اهل حرم میر و علمدار نیامد" انگار که در علقمه غوغا شده آری خونبارترین واقعه بر پا شده آری در بزم جنون نوبت سقا شده آری دیگر پسر فاطمه تنها شده آری این قافله را قافله سالار نیامد " ای اهل حرم میر و علمدار نیامد" ای علقمه از عطر تو لبریز برادر ای قصه ی دست تو غم انگیز برادر بعد از تو بهارم شده پاییز برادر برخیز حسین آمده برخیز برادر عباس ترین حیدرکرار نیامد " ای اهل حرم میر و علمدار نیامد" ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin