دانشمندان در تحقيقات خود به اين نتيجه رسيدهاند که استشمام بوهای مختلف روی نحوه رفتارهای انسان تأثير مستقيم دارد.
- استشمام بوی نان: باعث میشود شما مهربانتر شويد. در واقع بوی نان انسان را نرمتر میکند!
- استشمام بوی نعناع: بهخصوص برای ورزشکاران باعث ايجاد انگيزه و علاوه بر اين، باعث بهبود خُلق و خوی افراد میشود!
- استشمام دانههای قهوه: استرس را به حداقل ميرساند و شادمانی بیشتری را به سمت شما جذب ميکند!
- استشمام بوی پرتقال و ليمو: باعث افزايش انرژی و به دنبال آن شادی و نشاط میشود!
- استشمام بوی سیب: افزایش امیدواری را افزایش میدهد خصوصا در صبح!
- استشمام گل یاس: عطر یاس میتواند شما را از غمگینی برهاند و افکار ناشی از افسردگی را از ذهن دور کند!
- استشمام بوی کاج: عطر و بوی کاج دشمن استرس است و باعث میشود از ته دل بخندید!
- استشمام بوی دارچین: باعث افزایش حافظه و تمرکز میشود!
- استشمام بوی اسطوخودوس: رایحه اسطوخودوس برای رفع اختلالات خواب و آرام شدن ذهن و جسم مناسب است!
- استشمام بوی چمن تازه: برای جلوگیری از آلزایمر و محرک شادی و نشاط است!
https://eitaa.com/hlgole2
┄┄┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅┄┄
#مزاج_شناسی
سیاه دانه.............گرم وخشک
فلفل..................گرم وخشک
قهوه..................گرم وخشک
کاکائو.................گرم وخشک
گل گاوزبان..........گرم وتر
تندوری...............گرم وخشک
گلپر...................گرم وخشک
میخک................گرم وخشک
نشاسته............سردوخشک
نمک................گرم وخشک
نمک دریا...... ....گرم وخشک
هل..............گرم وخشک
وانیل..........گرم وخشک
سورنجان......گرم وخشک
خولنجان.......گرم وخشک
🔸️شعر غذای حیوانات
هر حیوونی تو دنیا
غذا داره مثل ما
بعضی فقط دون میخورن
بدون دندون میخورن
مثل خروس پر طلا
جوجهها و کبوترا
بعضی دیگه دندون دارن
اما فقط علفخواران
مثل گاو و اسب و الاغ
تو دشت و جنگل و باغ
بعضی دیگه میرن شکار
دندون دارن قطار قطار
دندونای تیزی دارن
گوشتخوارن و گوشت میخورن
مثل پلنگ و شیر و گرگ
بعضی کوچیک بعضی بزرگ
#واحد_کار_حیوانات
#شعر
⊰᯽⊱≈••─🐎🐴─••≈⊰᯽⊱
🌼غنچه های مهدوی🌼
🍃خب خب خب 🍃
رسیدیم به
🌼شهر سوره مسد 🌼
💐گلهای سوره مسدی💐
💚 اهالی شهر سوره مسد 💚
یه دشمنهایی دارند😱
میدونین اونا کی هستند🧐🧐
آره دشمنهایی مثل :
کثیفی🤭 بی نظمی🤭 بداخلاقی🤭تنبلی🤭
ولی ❤️ اهالی خوب این شهر❤️
💚باخوندن سوره مسد💚
💪درمقابل این دشمنها می ایستندو
به حرف اونها گوش نمیدن💪
🌼سوره مبارکه مسد🌼
🦋 به اونها میگه که
باید محکم و قوی باشین🦋
🍎ودر مورد حرفهایی که این دشمنها میزنند🍎
👌 فکر کنید👌
و متوجه میشین که
اونها اشتباه میکنند🙈🙈
پس بیایید با 🚃قطارسوره ها 🚃
بریم به
🐠شهر زیبای سوره مسد🐠
ومثل اونها
💙تمیز و بانظم و
خوش اخلاق و زرنگ💙
باشیم
🌷گلهای قشنگم🌷
🍋شرط ورود به این شهرقشنگ
این هست که 🍋
🌳وضو بگیرید
و 🧡سوره مبارکه مسد🧡
رو قرائت کنید🌳
🌹پس باهم قرائت می کنیم🌹
#صوت_سوره_مسد
#قرآن
🌼غنچه های مهدوی🌼
🔶شعر
🔸﴿آموزشِ تَیمُّم﴾
#شعر_نوجوان
#شعر
#احکام
🔶🌸🔶🌸
﴿ آموزشِ تَیمُّم ﴾
چونواجب است ولازم
در کودکی چه زیباست
برآن شویم عالِم
🔸🌸
احکامِ دینِ اسلام
باشد همیشه آسان
پروردگارِ عالَم
گوید به حکمِ قرآن
🔸🌸
آبی اگر نباشد
بهرِ وضویِ انسان
انجامِ یک تَیمُّم
خواهد نمودجبران
🔶🌸
🔶🌸
﴿بایدکنیم نیّت﴾
همراهِقصدِ قُربت
شاید همین عبادت
ما را بَرَد به جنّت
🔸🌸
﴿خاکِ تَیمُّم﴾ امّا
خشکاستوغیرِنمناک
با هم زنیم برخاک
دستانِخشک وهمپاک
🔶🌸
جایِ کشیدنِ دست
از جایِ رُستنِ مو
﴿پیشانی﴾استومسحش
تا رویِ﴿هردو ابرو﴾
🔸🌸
آنگاه﴿دستِ چپ﴾ را
بگذار رویِ آن﴿راست﴾
از﴿مچ﴾بهسوی﴿انگشت﴾
مسحش قشنگو زیباست
🔸🌸
نوبت رسید برچپ
اکنون که راست بالاست
کن مسح دستِ چپ را
ختمِ تیمّم اینجاست
🔸🌸
باشد قبولِ الله
ازتو همه عبادات
بفرست بر محمّد
وآلِ او تو صلْوات
شاعر سلمان آتشی
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
🌼غنچه های مهدوی🌼
🧚♀آرزو میکنم
🧚نـه حسرت گـذشتـه
🧚♀غمگینتـون کنـه
🧚و نه غم آینده نگرانتون
🧚♀در حـال زنـدگی کنید
🧚و لحظه هـایتـان
🧚♀پـر از آرامــش باشـه...
🧚روز زیبای بـهاریتون بخیر
✾࿐༅🌿🌼🌿༅࿐✾
🌹✨🌹✨🌹✨
✨🌹
🌹
آی قصه قصه قصه............
یه روزآقا خرگوشه
نشسته بود یه گوشه
یک دُمِ گِرد و ریزداشت
دندونای تمیز داشت
هویج می خورد با کاهو
چشمش افتاد به آهو
با همدیگه دویدند
به جنگلی رسیدند
جنگل زیبای سبز
پر از راز و پر از رمز
پشت درخت یه صیاد
نشسته با دل شاد
به فکر کار و بار بود
منتظر شکار بود
شکار کبک و تیهو
میش وگوزن و آهو
شکارچی با یک تفنگ
گلوله زد بنگ و بنگ
آهوه از جاش پرید
خرگوشه خیلی ترسید
هردوتاشون دویدند
به خونه شون رسیدند
نفس راحت کشیدند
آهای آهای شکارچی
گلوله هات تموم شد؟
همش یه جا حروم شد؟
چیزی شکار نکردی؟
پس بهتره برگردی
برگرد برو به خونه
شکارو نکن بهونه
خرگوش و کبک وتیهو
میش وگوزن آهو
زندگی رو دوست دارن
از شکارچی بیزارن
#شعر
🐰🐰🐰
🌹✨🌹✨🌹✨
✨🌹
🌹
آی قصه قصه قصه............
یه روزآقا خرگوشه
نشسته بود یه گوشه
یک دُمِ گِرد و ریزداشت
دندونای تمیز داشت
هویج می خورد با کاهو
چشمش افتاد به آهو
با همدیگه دویدند
به جنگلی رسیدند
جنگل زیبای سبز
پر از راز و پر از رمز
پشت درخت یه صیاد
نشسته با دل شاد
به فکر کار و بار بود
منتظر شکار بود
شکار کبک و تیهو
میش وگوزن و آهو
شکارچی با یک تفنگ
گلوله زد بنگ و بنگ
آهوه از جاش پرید
خرگوشه خیلی ترسید
هردوتاشون دویدند
به خونه شون رسیدند
نفس راحت کشیدند
آهای آهای شکارچی
گلوله هات تموم شد؟
همش یه جا حروم شد؟
چیزی شکار نکردی؟
پس بهتره برگردی
برگرد برو به خونه
شکارو نکن بهونه
خرگوش و کبک وتیهو
میش وگوزن آهو
زندگی رو دوست دارن
از شکارچی بیزارن
#شعر
🐰🐰🐰
#شعر
تاپ تاپ خمیر
دستمو بگیر
بریم به کجا؟
خونهی خاله
اون که همیشه
شاد و خوشحاله
اون مهربونه
شیرین زبونه
شعرای قشنگ
واسم میخونه
🌿🍄 ترس از سلمانی 🍄🌿
علی کوچولو داشت توی حیاط دنبال توپش می دوید. صدای مادرش را از توی اتاق شنید:
علی، حاضر شو ببرمت سلمانی!
علی کوچولو تا حرف مادر را شنید، دوید و رفت توی اتاق قایم شد.
علی کوچولو از سلمانی رفتن بدش می آمد. از آقای سلمانی می ترسید.
دوباره مادر صدا زد: «علی، می دانم که توی اتاق قایم شده ای، بیا بیرون!»
علی کوچولو از توی اتاق داد زد: نخیر، من تو اتاق نیستم، مادر صدای علی را شنید و رفت سراغش، بعد هم دست او را گرفت و از خانه بیرون آمد.
احمد علی کوچولو را دید که با مادرش می رود. دنبالش دوید و پرسید: علی، کجا می روی؟
علی کوچولو و جواب داد می روم سلمانی، قایم شدم اما مامانم پیدام کرد.
احمد ایستاد پیش خودش فکر کرد: من می روم زیر تخت قایم می شوم، آن وقت مادرم هیچ وقت مرا پیدا نمی کند.
ساعتی بعد، علی کوچولو با مادرش برگشت. موهایش را کوتاه کرده بود. داشت می خندید.
احمد رفت کنارش و یواشکی پرسید: علی، موهایت را زدی؟
علی کوچولو گفت: من نزدم، آقای سلمانی زد.
جلو خانه که رسیدند، علی کوچولو روی پلّه نشست احمد هم کنارش نشست.
علی کوچولو گفت: «آن قدر خوب بود! من نشستم روی یک صندلی خیلی بزرگ و خودم را توی یک آینه خیلی بزرگ دیدم. آقای سلمانی به من گفت بارک الله پسرم! تو دیگر بزرگ شده ای! نمی ترسی! ماشاء الله» احمد یواشکی دستی به موهایش کشید. آهسته از جایش بلند شد و گفت: مادرم با من کار دارد، بعدا! بر می گردم، و رفت.
علی کوچولو هم بلند شد و رفت، هنوز احمد نیامده بود رفت در خانه شان و در زد. خواهر کوچولوی احمد در را باز کرد.
علی کوچولو گفت: «بگو احمد بیاید.»
خواهر احمد گفت: نیست، با مادرم رفته سلمانی.
علی کوچولو روی پلّه نشست و منتظر شد.
احمد با مادرش برگشت. موهایش را کوتاه کرده بود و داشت می خندید، آمد و کنار علی روی پلّه نشست و تعریف کرد: «نشستم روی یک صندلی خیلی بزرگ و خودم را توی یک آینه خیلی بزرگ دیدم...»
علی کوچولو با خوشحالی پرسید: «آقای سلمانی به تو هم گفت که بزرگ شده ای؟»
احمد گفت: «آره گفت» هر دو خوشحال بودند.
#قصه متنی
🍄
🌿🍄
🍄🌿🍄
🌷حضرت محمّد فرمود:
تا بیاید آن مهدی
واقعاً نمیماند
رنج و غصّه و دردی
این زمین پهناور
با سخاوتی بسیار
در زمان آن حضرت
میرسد به برگ و بار
هرچه در خودش دارد
رو کند در آن هنگام
میزند امام عصر
بر زمین و خاکش گام
میشود زمین آباد
زنده میکند جان را
ریزد از خودش بیرون
آب و برف و باران را
#امام_زمان_عج
👫