eitaa logo
آموزش ادبیات دعاها و قرآن
75 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
53 فایل
راه عشق خدائی را دنبال کنیم تا به عشق خدائی با خوبان دردنیا و اخرت برسیم ان شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
والدین امروزی خیلی بیش از نسل قبل برای کودکان خود هزینه میکنند وبخش اعظمی از این هزینه صرف رشوه دادن به کودکان میشود سعی کنید از طریق درونی کردن عادات خوب، کودک رابه انجام دادن کارهای خوب تشویق کنید. 💕🍃 تربیت فرزند 🍃💕
*والدین عزیز بدانند* مواظب باشید کودکتان به اختلال وسواس مبتلا نشود❗ *تا دیر نشده از وسواسی شدن،کودکان جلوگیری کنید* اگر فرزند شما حاضر نیست به ماسه، نمک، مربا، آرد ، ماست، گل، رنگ انگشتی و ... دست بزند ، و یا اگر دستش کثیف شد با اصرار از شما می خواهد که دستش را بشویید، نشانه تمیزی و بهداشت کودک نیست! این رفتار نشانه حساسیت لمسی کودک است و اگر ادامه پیدا کند می تواند منجر به وسواس شود . بازی هایی مثل ماست بازی، رنگ بازی، شن بازی، گل بازی و .... می تواند در دراز مدت این واکنش های لمسی را از بین ببرد.❗ فرزند پروری #
نسخه طب سنتی برای درمان گرفتگیهای ناگهانی عضلات پا چیست؟🔍 👌 ماساژ دادن و کشش 👌 دوش داغ 👌 سرد يا گرم كردن 👌 مصرف آب و لبنيات فراوان 👌 ب كمپلكس 👌 مسکن ها دراین مورد کاربردندارد 📝 🍃🍎 ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قلی و داستان پُرخوری اش در یکی از روزهای خدا قلی مشغول خوردن هندوانه بود، هوا بسیار گرم بود و قلی دوست داشت همش هندوانه ی خنک بخورد، مادرش او را صدا زد و گفت: پسرم؟ خوردن زیاد هندوانه خوب نیست، بقیه اش را هم نگه دار و فردا بخور، اما قلی به حرف مادرش گوش نداد و همه ی هندوانه ها را خورد. شب قرار بود قلی و پدر و مادرش به خانه ی عمویش بروند، او یک پسر عمو به نام حبیب داشت که همیشه وقتی به خانه ی هم می رفتند در حیاط خانه فوتبال بازی می کردند. وقتی قلی به خانه ی عمویش رسید سریع حبیب را صدا زد که بروند و با هم بازی کنند. چند دقیقه ای نگذشته بود که قلی دلش را گرفت و به زمین افتاد، حبیب دوید و مادرش را صدا زد و گفت: قلی…قلی به روی زمین افتاده و مدام می گوید آی دلم.. مادر قلی که می دانست موضوع از چه قرار است سریع به طرف قلی رفت و گفت: پسرم من به تو گفته بودم که همه ی هندوانه ها را نخور ضرر دارد، او را بلند کرد و به خانه برد، دوای درد قلی یک لیوان چای و نبات و عرق نعنا بود. قلی چای و نبات را خورد و کمی دراز کشید و به مادرش قول داد که در خوردن هیچ چیز زیاده روی نکند، کمی گذشت و حال قلی بهتر شد و با لبخندی کودکانه به مادرش گفت: مادر دلم خوب شد، حالا می توانم بروم و با حبیب در حیاط بازی کنم؟ مادر با لبخندی مهربان گفت: بله پسرم برو و بازی کن. حبیب و قلی رفتند و کلی بازی کردند و به آن ها بسیار خوش گذشت. 👫
بود پاکیزه و خوب مثل گل چون باران می رسید از نفسش عطر و بوی قرآن همه دم سوی خدا او هدایت می کرد از خدا پیغمبر او حکایت می کرد سخنانش گویی شعر آزادی بود بهترین مرد خدا حضرت هادی بود 👫
❀ ﷽ ❀ خوب برای بچه‌های خوب ┄┄┅━❅❀❀❀❀❀❅━┅┄┄ صلوات بر محمد ، یه هدیه از بهشته خُــدا اونو تو قرآن ، برای ما نوشته ┄┄┅━❅❀❀❀❀❀❅━┅┄┄ 👫
✨بزن کف مرتضی داماد گشته ✨بزن کف قلب زهرا شاد گشته 👏👏👏 ✨بزن کف در قدوم ماه داماد ✨بزن لبخند تا حق را کنی شاد 👏👏👏 ✨چنین داماد را باشد عروسی ✨که هستی آیدش بر پای بوسی 👏👏👏 ✨عروسی دختر ختم رسولان ✨عروسی مصطفی را راحت جان 👏👏👏 ✨عروسی مریم و هاجر کنیزش ✨عروسی کو خدا دارد عزیزش 👏👏👏 ✨عروسی هستی هستی فدایش ✨عروسی خلق داماد از برایش 👏👏👏 ✨چه دامادی که فخر کائنات است ✨چه دامادی خداوند ثبات است 👏👏👏 ✨چه دامادی سراپا فخر و عزت ✨چه دامادی خدای عشق و غیرت 👏👏👏 ✨چه دامادی محمد ساق دوشش ✨ملائک هم غلام حلقه گوشش 👏👏👏 🌸🍃حلول ماه ذی الحجه و سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه ( س) مبارک باد 🌸🍃 🌴 ‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎ ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎ ‎‌‌✯┅┅ ❥✾❥ ┅ ┅
📣📣عید غدیر داره نزدیک میشه و تبلیغ غدیر بر هر مسلمانی واجبه ❣ بیاین نیت کنیم در روز عید غدیر به نیت و به عشق امیرالمومنین (؏) برای بزرگداشت این روز بزرگ یه کاری بکنیم.❤️🧡💚 ✅ یکی رو مجانی سوار می کنم.🚙🌷 ✅ تو کسب و کارم تخفیف ویژه می دم🌷 ✅ ویزیت مجانی می کنم.🌷 ✅ برای امواتم خیرات می دهم🌷 ✅دو نفر رو با هم آشتی می دم👬🌷 ✅خانوادم رو شاد و خوشحال می کنم.🌷 ✅به کسی که دوستش دارم یه هدیه خاص می دم🎁🌷 ✅ فقیر رو مهمون می کنم🌷 ✅پول قرض می دم🌷 ✅بدهی دوستام رو می بخشم.🌷 ✅یه مولودی زیبا درباره ی مولا پخش می کنم.🌷 ✅ یه ایستگاه صلواتی تو محلمون راه میندازم.🌷 ✅یه یتیم رو تحت تکفل می گیرم🌷 ✅برای همه تو شرکت یا اداره شیرینی می گیرم🍩🥧🧁🌷 ✅یه دسته گل به مادرم و پدرم می دم💐 ✅چند نفر رو به این پویش عید غدیر دعوت می کنم.🌷 ✅به دوستام کتاب هدیه می دم📚 ✅لباس تازه و خوشرنگ می پوشم.🌷 ✅عطر می زنم(البته برای همســـــــرم😉)🌷 ✅اطرافیان مجردم را به ازدواج ساده تشویق می‌کنم.🌷 ✅به همه لبخند می زنم🌷 ✅کسی رو که ازش دلگیرم می بخشم.🌷 ✅اگه پسردار شدم اسمشو علی می زارم🌷 ✅به دیدار (خانه سالمندان/ آسایشگاه جانبازان/... ) می‌روم.🌷 ✅در روز عید غدیر برای کمک به رفتگرها جلوی درب منزل خود را جارو میکنم.🌷 ✅روز غدیر یه سر به شهدا می زنم.🌷 ✅تو غدیر امسال شروع به خوندن نهج البلاغه می کنم.🌷 ✅تو غدیر از زندگی مولا (ع) بیشتر می خونم تا بیشتر بشناسمش.🌷 ✅جلو در خونم رو با پرچم و ریسه تزئین می کنم.🌷 ✅تعدادی غذای نذری تهیه و بین همسایه ها پخش می‌کنم. 🌷 ✅مبلغی به سوپر مارکت، نانوایی،... محل می‌دهم تا به خانواده‌های کم بضاعت تخفیف بده🌷 ✅تو روز عید غدیر تو خونم مهمونی و جشن می گیرم .🌷 ✅به بچه ها هدیه و عیدی می‌دهم.🌷 ✅مبلغی برای آزادی زندانی‌ها کمک می‌کنم.🌷 ✅یک گوسفند قربانی و گوشت آن را بین فقرا تقسیم می‌کنم.🌷 ✅خانه خود را با حداقل افزایش کرایه به یک زوج جوان اجاره می‌دهم.🌷 ✅به تامین جهیزیه یک دختر جوان کمک می‌کنم.🌷 راستی از الان😉 اولین کار توی خونه هامون این باشه که بابچه ها برای رسیدن عید غدیر ،روز شمار درست کنیم😊 اگه موافقی یاعلی.......✋ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺 🌼غنچه های مهدوی🌼
‍ ‍ 💕✨ وضو ✨💕 آی بچه جون در وضو صورتو اول بشو بعدش بشو دست راست ای گل خوش رنگ و بو دست چپت رو عزیز بشو تو خوب و تمیز برای مسح سرت آب دیگه رودست نریز حالا بکش مسح پا ای گل ناز و زیبا حالا وقت نماز وقت راز و نیاز رو بال هر فرشته آی بچه ها نوشته هرکی نماز بخونه دیگه اهل بهشته ✨ 💕✨ ✨💕✨ 🌼غنچه های مهدوی🌼
‍ 🌿🐏 خانه سه بچه گوسفند 🐏🌿 سه گوسفند کوچولو تصمیم گرفتند که هر کدام خانه ای برای خودشان بسازند.... یکی از گوسفندها که از همه تنبل تر بود مقداری کاه جمع کرد و با آن ها شروع به ساخت خانه اش کرد. گوسفند دومی که کمی از او زرنگ تر بود مقداری چوب جمع کرد و آن ها را به هم چسباند تا یک کلبه ی چوبی درست کند اما گوسفند سومی که خیلی زرنگ و پرکار بود شروع به ساختن یک خانه ی محکم کرد. او یک عالمه آجر آورد و یک خانه ی آجری ساخت. خیلی زود گوسفند اولی و دومی خانه هایشان را ساختند. اما گوسفند سومی هنوز مشغول کار بود. گوسفند اولی و دومی او را مسخره می کردند و می گفتند: چه قدر کار می کنی! اگر مثل ما یک خانه ی ساده می ساختی حالا می توانستی بازی کنی. بازی کردن بهتر از کار کردن است. گوسفند زرنگ به حرف های دوستانش توجه نمی کرد و کار می کرد تا این که بالاخره ساخت خانه اش تمام شد. یک روز گرگ بدجنسی به مزرعه ی آن ها حمله کرد. گوسفندها با عجله داخل خانه هایشان رفتند و در را بستند. گرگ اول به سراغ خانه ای رفت که از کاه ساخته شده بود و خیلی راحت با چند تا فوت آن را خراب کرد. گوسفند بیچاره که ترسیده بود فرار کرد و به خانه ی چوبی دوستش پناه برد. گرگ به دنبال او دوید و با چند تا مشت و لگد، خانه ی چوبی راهم خراب کرد. هر دو گوسفند با عجله به خانه ی دوست زرنگ شان رفتند. گرگ هم به دنبال آن ها رفت. اما هر کاری کرد نتوانست خانه ی آجری را خراب کند و خسته و کوفته راهش را گرفت و رفت. گوسفند ها خیلی خوشحال شدند. گوسفند اولی و دومی تصمیم گرفتند که دوباره برای خودشان خانه بسازند اما این بار یک خانه خوب و محکم. متنی 🐏 🌿🐏 🐏🌿🐏
قصه سنگ کوچولو یک سنگ کوچولو وسط کوچه ای افتاده بود. هرکسی از کوچه رد ميشد، لگدی به سنگ میزد و پرتش میکرد یک گوشه ی ديگر. سنگ کوچولو خيلي غمگین بود. تمام بدنش درد میکرد. هرروز از گوشه ای به گوشه ای می افتاد و تکه هایی از بدنش کنده ميشد. سنگ کوچولو اصلا حوصله نداشت. دلش می خواست از سر راه مردم کنار برود و در گوشه ای مخفی شود تا کسی او را نبیند و به او لگد نزند. یک روز مردی با یک وانت پر از هندوانه از راه رسید. وانت را کنار کوچه گذاشت و توی بلندگوی دستیش داد زد: « هندونه ی قرمز و شیرین دارم. هندونه به شرط کارد. ببین و ببر.» مردم هم آمدند و هندوانه ها راخریدند و بردند. مرد تمام هندوانه ها را فروخت. فقط یک هندوانه کوچک براي خود باقی ماند. مرد نگاهی به روی زمین و زیر پایش انداخت. چشمش به سنگ کوچولو افتاد. آنرا برداشت و طوری کنار هندوانه گذاشت که موقع حرکت، هندوانه حرکت نکند و قل نخورد. بعد هم با ماشین بسوی رودخانه ای بیرون شهر رفت. کنار رودخانه ایستاد، سنگ کوچولو را برداشت و درون آب رودخانه انداخت. بعد هم هندوانه را پاره کرد و کنار رودخانه نشست و آنرا خورد و سوار وانت شد و حرکت کرد و رفت. سنگ کوچولوی قصه ی ما توی رودخانه بود و از اینکه ديگر توی آن کوچه ی پرسر و صدا نیست و کسی لگدش نمی زند، شادمان بود و خدا را شکر میکرد. روزها گذشت. فصل تابستان رفت و پائیز و بعد هم زمستان آمدند و رفتند. سنگ کوچولو همان جا کف رودخانه افتاده بود. گاهی جریان آب وی را اندکی جا به جا میکرد و این جابجایی تن کوچک وی را به حرکت وامی داشت. او روی سنگ های ديگر می غلتید و ناهمواری های روی بدنش از بین میرفتند . وی آرام آرام به یک سنگ صاف و صیقلی تبدیل شد. یک روز تعدادی پسر بچه همراه معلمشان به کنار رودخانه آمدند تا سنگها را ببینند. آن ها می خواستند بدانند به چه دلیل سنگ های کف رودخانه صاف هستند. یکی از آن ها سنگ کوچولوی قصه ی ما را مشاهده کرد. آن را برداشت و به منزل برد. آن را رنگ زد و برایش صورت و زلف و لباس کشید. سنگ کوچولو به صورت یک آدمک بامزه در آمد. پسرک سنگ را که اکنون شکل جدیدی  پیدا کرده بود به مادرش نشان داد. مامان از آن خوشش آمد. یک تکه روبان قرمز به سنگ کوچولو بست و آن را به دیوار اتاق خواب پسرک آویزان کرد. اکنون سنگ کوچولوی داستان ی ما روی دیوار اتاق پسرک آویزان است و ديگر نگران لگد خوردن و پرتاب شدن به بین کوچه نیست. پسری هم که او را به صورت عروسک درآورده، هرروز نگاهش ميکند و او را خيلی دوست دارد.
🟩جواب ابلهان خاموشیست 🔹️ابوعلی سینا در سفر بود . در هنگام عبور از شهری ، جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد . خر سواری هم به آنجا رسید ، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست . شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند ، چرا که خر تو از کاه و یونجه او می خورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را می شکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت. قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است ؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد ! قاضی پرسید : با تو سخن گفت ؟ چه گفت ؟ صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را می شکند . قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود ؟! ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد درزبان پارسی به مثل تبدیل شد : ” جواب ابلهان خاموشی ست “