eitaa logo
کارتونهای جدید جدید مارال حامدی
119 دنبال‌کننده
71 عکس
826 ویدیو
1 فایل
نقاشی ساده و زیبا با مداد رنگی برای کودکان آموزش نقاشی با مداد سیاه آموزش نقاشی با خودکار آموزش نقاشی با گواش آموزش نقاشی با ماژیک
مشاهده در ایتا
دانلود
تا کی از ما یار ما پنهان بود؟ چشم ما تا کی چنین گریان بود؟ محنت و درد و هجران بود؟ این چنین کز یار دور افتاده‌ام گر بگرید دیده، جای آن بود چشم ما شاید که خون افشان بود از فراقش ز جان آمد به جان خود گرانی یار مرگ جان بود بر امیدی زنده‌ام، ورنه که را طاقت آن هجر بی‌پایان بود؟ کار ما تا کی چنین پیچان بود؟ محنت آباد پر درد ما تا کی از هجران او ویران بود؟ درد ما را نیست درمان در جهان درد ما را روی او درمان بود چون ما از سر جان برنخاست لاجرم پیوسته سرگردان بود چون هر که دور از یار ماند چشم او گریان، بریان بود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1143 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که در بند زلف یار بود در جهانش کجا قرار بود؟ در بس که خار خار بود وانکه یاد لبش کند روزی تا قیامت در آن خمار بود نه زیاری روزگار بود فتنه‌هایی که زلفش انگیزد همه خود نقش آن نگار بود از فلک آنکه هر شبی شنوی نالهٔ بیدلان زار بود آن کزو چرخ را مدار بود یک شبی با خیال او گفتم: چند مسکین در انتظار بود؟ روی بنما، که جان نثار کنم گفت: جان را چه اعتبار بود؟ تا تو در بند خویشتن مانی کی تو را نزد دوست بار بود؟ نبود عاشق آنکه جوید کام عشق را با غرض چه کار بود؟ عاشق آن است کو نخواهد هیچ ور همه خود وصال یار بود ای ، تو اختیار مکن کانکه به بود اختیار بود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1144 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اندرین ره هر که او یکتا شود گنج معنی در پیدا شود اندرین ره هر که او بینا شود قطره کز دریا برون آید همی چون سوی دریا شود دریا شود در مقامات بقا یکتا شود هر که بر نیستی خود نهاد در حریم هستی، او تنها شود از مسما هر که یابد بهره‌ای فارغ و آسوده از اسما شود صورت او معنی شود ور نهنگ لاخورش زو طعمه ساخت زندهٔ جاوید در الا شود صورتت چون شد حجاب راه تو محو کن، تا سیرتت زیبا شود گر از این منزل برون رفتی، یقین دانکه منزلگاهت او ادنی شود ما به جانان زنده‌ایم، از جان بری تا ابد هرگز کسی چون ما شود؟ هر که آنجا مقصد و مقصود یافت در دو عالم والی والا شود هر که را رازدار شد کی مایل سوی صحرا شود؟ هم به بالا در رسد بی‌عقل و دین گر محو اندر لا شود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1140 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اندرین ره هر که او یکتا شود گنج معنی در پیدا شود اندرین ره هر که او بینا شود قطره کز دریا برون آید همی چون سوی دریا شود دریا شود در مقامات بقا یکتا شود هر که بر نیستی خود نهاد در حریم هستی، او تنها شود از مسما هر که یابد بهره‌ای فارغ و آسوده از اسما شود صورت او معنی شود ور نهنگ لاخورش زو طعمه ساخت زندهٔ جاوید در الا شود صورتت چون شد حجاب راه تو محو کن، تا سیرتت زیبا شود گر از این منزل برون رفتی، یقین دانکه منزلگاهت او ادنی شود ما به جانان زنده‌ایم، از جان بری تا ابد هرگز کسی چون ما شود؟ هر که آنجا مقصد و مقصود یافت در دو عالم والی والا شود هر که را رازدار شد کی مایل سوی صحرا شود؟ هم به بالا در رسد بی‌عقل و دین گر محو اندر لا شود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1140 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی از ما یار ما پنهان بود؟ چشم ما تا کی چنین گریان بود؟ محنت و درد و هجران بود؟ این چنین کز یار دور افتاده‌ام گر بگرید دیده، جای آن بود چشم ما شاید که خون افشان بود از فراقش ز جان آمد به جان خود گرانی یار مرگ جان بود بر امیدی زنده‌ام، ورنه که را طاقت آن هجر بی‌پایان بود؟ کار ما تا کی چنین پیچان بود؟ محنت آباد پر درد ما تا کی از هجران او ویران بود؟ درد ما را نیست درمان در جهان درد ما را روی او درمان بود چون ما از سر جان برنخاست لاجرم پیوسته سرگردان بود چون هر که دور از یار ماند چشم او گریان، بریان بود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1143 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که در بند زلف یار بود در جهانش کجا قرار بود؟ در بس که خار خار بود وانکه یاد لبش کند روزی تا قیامت در آن خمار بود نه زیاری روزگار بود فتنه‌هایی که زلفش انگیزد همه خود نقش آن نگار بود از فلک آنکه هر شبی شنوی نالهٔ بیدلان زار بود آن کزو چرخ را مدار بود یک شبی با خیال او گفتم: چند مسکین در انتظار بود؟ روی بنما، که جان نثار کنم گفت: جان را چه اعتبار بود؟ تا تو در بند خویشتن مانی کی تو را نزد دوست بار بود؟ نبود عاشق آنکه جوید کام عشق را با غرض چه کار بود؟ عاشق آن است کو نخواهد هیچ ور همه خود وصال یار بود ای ، تو اختیار مکن کانکه به بود اختیار بود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1144 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم باری، بیا که جان را در پای تو فشانم بگذار تا برآید در آرزوت جانم بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت بی روی خوبت آخر تا چند زنده مانم؟ ؟ بیهوده قصهٔ خود در پیش تو چه خوانم؟ گیرم که من نگویم لطف تو خود نگوید: کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟ ای بخت خفته، برخیز، تا حال من ببینی وی عمر رفته، بازآ، تا بشنوی فغانم آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم بر من همای وصلت سایه از آن نیفکند کز محنت فراقت پوسیده استخوانم ای طرفه‌تر که دایم تو با منی و من باز چون سایه در پی تو گرد جهان دوانم کس دید تشنه‌ای را غرقه در آب حیوان جانش به لب رسیده از تشنگی؟ من آنم زان دم که دور ماندم از درگهت نگفتی: کاخر شکسته‌ای بد، روزی بر آستانم هرگز نگفتی، ای جان، کان خسته را بپرسم وز محنت فراقش یک لحظه وارهانم اکنون سزد ، نگارا، گر حال من بپرسی یادم کنی، که این دم دور از تو ناتوانم بر دست باد کویت بوی خودت فرستی تا بوی جان فزایت زنده کند روانم باری، این دم بس ناخوش است و در هم حال دگر دم، تا چون شود، چه دانم؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1065 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈