eitaa logo
کارتونهای جدید جدید مارال حامدی
119 دنبال‌کننده
71 عکس
826 ویدیو
1 فایل
نقاشی ساده و زیبا با مداد رنگی برای کودکان آموزش نقاشی با مداد سیاه آموزش نقاشی با خودکار آموزش نقاشی با گواش آموزش نقاشی با ماژیک
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا، که خانهٔ پاک کردم از خاشاک درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک ولی نگاه نداری تو خود غمناک کدام که به خون در نمی‌کشد دامن؟ کدام جان که نکرد از غمت گریبان چاک؟ ،_که_به_هر_حال_صید_لاغر_توست چو می کشیش، میفگن، ببند بر فتراک کنون اگر نرسی، کی رسی به فریادم؟ مرا که جان به لب آمد کجا برم تریاک؟ دلم که آینه‌ای شد، چرا نمی‌تابد درو رخ تو؟ همانا که نیست آینه پاک ولیک چشم نمی‌کند ادراک ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1099 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تنگ آمدم از وجود خود، تنگ ای مرگ، به سوی من کن آهنگ فریاد رسم ازین تنگ تا چند آخر امید یابیم؟ تا کی به امید بوی یا رنگ؟ فارغ گردم ز نام و از ننگ؟ افتادم در خلاب محنت افتان خیزان، چو لاشهٔ لنگ گر بر در دوست راه جویم یک گام شود هزار فرسنگ در دیدهٔ من فتد دو صد سنگ ور در ره راستی روم راست چون در نگرم، روم چو خرچنگ ور زانکه به سوی گل برم دست آید همه زخم خار در چنگ دارم گله‌ها، ولی نه از دوست از دشمن پر فسون و نیرنگ با دوست مرا همیشه صلح است با خود بود، ار بود مرا جنگ این شکایت از است کو بر تن خود نگشت سرهنگ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1094 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای دیده، بدار ماتم کو در خطری فتاد مشکل جز خون جگر دگر چه حاصل؟ عمری بتپید بر در یار آن خسته جگر، چو مرغ بسمل در خانهٔ او نکرد منزل دل در پی وصل یار جان داد و آن یار نشد، دریغ، حاصل بر خاک درش فتاد و جان داد آن قطرهٔ خون، که خوانیش از بهر چه می‌سرشتمان گل؟ ای کاش که بود ما نبودی! کز بودن ماست کار باطل ای یار، مبر ز من به یک بار پیوسته ازین شکسته مگسل در بحر فراق تو فتادم دریاب، مگر فتم به ساحل مگذار که هم چنین بماند بیچاره از تو غافل ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1092 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مبند، ای ، به جز در یار خود امید از هر که داری بگسل ورای هر دو عالم جوی منزل برون کن از درون سودای گیتی ازین سودا به جز سودا چه حاصل؟ که هرگز زو نیابی راحت دل از جان و جهان بردار کلی نخست آنگه قدم زن در مراحل که راهی بس خطرناک است و تاریک که کاری سخت دشوار است و مشکل ،_باری حجابی پیش روی خود فروهل ز شوق او تپان می‌باش پیوست میان خاک و خون، چون مرغ بسمل چو روی حق نبینی دیده بر دوز نباید دید، باری، روی باطل تو هم بربند بار خود از آنجا که همراهانت بربستند محمل قدم بر فرق عالم نه، ، نمانی تا درینجا پای در گل ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1091 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دو اسبه پیک نظر می‌دوانم از چپ و راست به جست و جوی نگاری، که نور دیدهٔ ماست ،_که_جز_رخ_او_در_نظر_نمی‌آید دو دیده از هوس روی او پر آب چراست؟ چو غرق آب حیاتم چه آب می‌جویم؟ چو با من است نگارم چه می‌دوم چپ و راست؟ نظر چنین نکند آن که او به خود بیناست به نور طلعت تو یافتم وجود تو را به آفتاب توان دید کآفتاب کجاست؟ ز روی روشن هر ذره شد مرا روشن که آفتاب رخت در همه جهان پیداست لباس حسن تو دیدم به قد هریک راست شمایل تو بدیدم ز قامت شمشاد ازین سپس کشش من همه سوی بالاست شگفت نیست که در بند زلف توست که هرکجا که هست اندر آن سوداست به غمزه گر نربودی همه عالم ز تو جهان چرا شیداست؟ وگر تو با عاشقان کرشمه نکرد ز بهر چه شر و آشوب از جهان برخاست؟ ور از جهان سخن سر تو برون افتاد سزد، که راز نگه داشتن نه کار صداست ندید چشم تو را، چنان که تویی از آن که در نظرش کاینات هباست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1095 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از و جان عاشق زار توام کشتهٔ اندوه و تیمار توام ،_آزرمم_بدار، من نه مرد جنگ و آزار توام گر گناهی کرده‌ام بر من مگیر عفو کن، من خود گرفتار توام چون که من پیوسته غمخوار توام حال من می‌پرس گه گاهی به لطف چون که من رنجور و بیمار توام چون نیستم فارغ ز تو روز و شب جویای دیدار توام ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1088 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خوشتر از خلد برین آراستند ایوان تا به شادی مجلس آراید درو سلطان هم به روی خود برآراید نگارستان در سرای چو سلطان حقیقت بار داد صف زدند ارواح عالم گرد شادروان ؟_پرده‌ای_پرنقش_بر_درگاه_جان جان چه باشد؟ پرده‌داری بر در جانان عقل هر دم نامه‌ای دیگر نویسد نزد جان تا بود فرمان نویسی در بر دیوان مرغ همت برتر از فردوس اعلی زان پرد تا مگر یابد نسیم روضهٔ رضوان هر که را چشمی بود باشد چو جان حیران خضر جان گرد سرابستان گردد مدام تا خورد آب حیات از چشمهٔ حیوان سر بر آر از جیب وحدت، تا ببینی آشکار صدرهٔ نه توی عالم کوته از دامان ظاهر و باطن نگه کن، اول و آخر ببین تا تو را روشن شود کز چیست چار ارکان طاق ایوانش خم ابروی جانان من است قبلهٔ جان من آمد زین قبل ایوان تا به رنگ خود برآرد هر که یابد در جهان شعله‌ای هر دم برافروزد رخ تابان چون نگار من به هر رنگی بر آید هر زمان لاجرم هر دم دگرگون می‌شود الوان خود دو عالم در محیط کم از یک شبنم است کی پدید آید نمی در بحر بی‌پایان ؟ از و زینت او در جهان رنگی بود کان آراستند، اعنی سرابستان بر بساط سماط عیش گستردند، لیک در جهان کو تا شود مهمان ؟ حیف نبود در جهان خوانی چنین آراسته وانگهی ما بیخبر از حسن و از احسان ؟ از ثنای عاجز آمد بهر آنک هر کمالی کان بیندیشد بود نقصان ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1090 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یاران، غمم خورید، که غمخوار مانده‌ام در دست هجر یار گرفتار مانده‌ام ،_کز_در_او_دور_گشته‌ام رحمی کنید، کز غم او زار مانده‌ام یاران من ز بادیه آسان گذشته‌اند من بی‌رفیق در ره دشوار مانده‌ام ،_ار_یار_دیدمی با او بگفتمی که: من از یار مانده‌ام دستم بگیر، کز غمت افتاده‌ام ز پای کارم کنون بساز، که از کار مانده‌ام وقت است اگر به لطف دمی دست گیریم کاندر چه فراق نگونسار مانده‌ام از درد خویشتن، که مانده‌ام دردت چو می‌دهد بیمار را شفا من بر امید درد تو بیمار مانده‌ام بیمار پرسش از تو نیاید، به درد گو: تا باز پرسدم، که جگرخوار مانده‌ام مانا که بر در تو عزیز نیست کز صحبتش همیشه چنین خوار مانده‌ام ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1085 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی، چو نمی‌دهی خونابه بده بجای آبم ،_شراب_در_ده تا کی دهی از جگر کبابم؟ دردی غمم مده، که من خود از درد فراق تو خرابم تا روی از جهان بتابم در کیسهٔ من چو نیست نقدی دانم ندهی نابم چون خاک در توام ، کرم کن یاد آر به جرعه‌ای ،_که_ز_هستی_عراقی یک باره مگر خلاص یابم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1083 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شوری ز برخاست برخاست غریوی از چپ و راست ؟ کز هر طرفی هزار غوغاست تا جام لبش کدام می داد؟ کز جرعه‌اش هر که هست شیداست ،_قدحی،_که_مست_عشقم و آن باده هنوز در سر ماست آن نعرهٔ شور هم‌چنان هست وآن شیفتگی هنوز برجاست کارم، که چو زلف توست در هم بی‌قامت تو نمی‌شود راست کز جام، غرض می مصفاست آیینهٔ روی توست جانم عکس رخ تو درو هویداست گل رنگ رخ تو دارد ، ارنه رنگ رخش از پی چه زیباست ؟ ور سرو نه قامت تو دیده است او را کشش از چه سوی بالاست؟ باغی است جهان، ز عکس رویت خرم آن که در تماشاست در باغ همه رخ تو بیند از هر ورق گل، آن که بیناست از عکس رخت گلزار و بهار و باغ و صحراست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1084 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هیهات! کزین دیار رفتم ناکرده وداع یار رفتم ؟ اکنون که من از قرار رفتم چون خاک در تو بوسه دادم با دیدهٔ اشکبار رفتم ،_ای_عزیز_چون_جان، دل نزد تو یادگار رفتم زنهار! مرا نگه‌دار چون من ز میان کار رفتم بردند به اضطرارم، ای دوست، زین جا نه به اختیار رفتم بی‌مونس و غمگسار رفتم از خلق کریم تو ندیدم یک عهد چو استوار، رفتم چون از لب تو نیافتم کام ناکام به هر دیار رفتم نایافته مرهمی ز لطفت دل خسته و جان فگار رفتم شکرانه بده، که از در تو چون محنت روزگار رفتم تو خرم و شاد و کامران باش کز شهر تو سوکوار رفتم در قصهٔ درد من نگه کن بنگر که چگونه زار رفتم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1080 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من باز ره خانهٔ خمار گرفتم ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم بر کف می چون رنگ رخ یار گرفتم کارم همه با جام می و شاهد و شمع است ترک و دین بهر چنین کار گرفتم پیمانه همان لب که به هنجار گرفتم چشم خوش ساقی و دین برد ز دستم وین فایده زان نرگس بیمار گرفتم پیوسته چینین می زده و مست و خرابم تا عادت چشم خوش خونخوار گرفتم بس کام کز آن لعل شکربار گرفتم چون مست شدم خواستم از پای درآمد حالی سر زلف بت عیار گرفتم آویختم اندر سر آن زلف پریشان این شیفتگی بین که دم مار گرفتم گفتی: کم سودای سر زلف بتان گیر، چندین چه نصیحت کنی؟ انگار گرفتم با توبه و تقوی تو ره خلد برین گیر من با می و معشوقه ره نار گرفتم در نار چو رنگ رخ بدیدم آتش همه باغ و گل و گلزار گرفتم المنة لله که میان گل و گلزار دلدار در آغوش دگربار گرفتم بگرفت به دندان فلک انگشت تعجب چون من به دو انگشت لب یار گرفتم دور از لب و دندان لب هم باز به دست خوش گرفتم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1078 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کجایی؟ ای ز جان خوشتر، شبت خوش باد، من رفتم بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم ،_بر_سر_کویت_دلم_را_هیچ_اگر_بینی ز من یاد آور، شبت خوش باد من رفتم ز من چون مهر بگسستی، خوشی در خانه بنشستی مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم ،_من_با_ناله_و_زاری مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم ،_ز_خان_و_مانم_آواره نه در دست و نه ، شبت خوش باد من رفتم مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم عراقی می‌سپارد جان و می‌گوید ز درد : کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1079 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم مدارم بیش ازین گریان، بیا، کت آرزومندم چو با خود خوش نمی‌باشم، بیا ، تا با تو خوش باشم چو مهر از خویش ببریدم، بیا، تا با تو پیوندم ،_نپرسی_حال_رنجوران بیا، زان پیش کز عالم بکلی رخت بربندم بیا کز روی تو شبی خون جگر خوردم میازار از من بی‌دل، که سر در پایت افکندم مرا خوش دار، چون خود را به فتراک تو بر بستم بیا، کز آرزوی تو دمی صد بار جان کندم ز وصل جان‌فزای تو به یک دیدار خرسندم وصالت، ای ز جان خوشتر، بیابم عاقبت روزی ولی ار زنده بگذارد فراقت روزکی چندم وطن گاه خود را به جز روی تو نگزینم تماشاگاه جسم و جان به جز روی تو نپسندم ز هستی هست بر پای بندی جمال خوب خود بنما، گشادی ده ازین بندم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1076 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم دلدار افگاران غم‌خوار جگرخواران یاری ده بی‌یاران، هرجا همه او دیدم مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم آرام غمگین جز دوست کسی مگزین فی‌الجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم ،_صحرا_و_بیابان_ها او بود گلستان ها ، صحرا همه او دیدم هان! ای دیوانه، بخرام به میخانه کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم در میکده و گلشن، می‌نوش می روشن میبوی گل و سوسن، کاینها همه او دیدم در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو جویای شو، کو را همه او دیدم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1074 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بر من نظری کن، که منت عاشق زارم دلدار و به غیر از تو ندارم بی‌روی تو گلهای چمن خار شمارم نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد نی فرصت آن تا نفسی با تو برآرم ،_ز_غمت،_زار_بگریم باشد که به گوش تو رسد نالهٔ زارم کم کن تو جفا بر مسکین ورنه، به خدا، دست به فریاد برآرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1068 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا، بی‌تو برگ جان ندارم سر کفر و غم ایمان ندارم وگرنه طاقت هجران ندارم مرا گفتی که: فردا روز وصل است امید زیستن چندان ندارم ،_ورنه سر سودای بی‌پایان ندارم نیاید جز خیالت در من بخر یوسف، سر زندان ندارم غمت هر لحظه جان می‌خواهد از من چه انصاف است؟ چندین جان ندارم که: این درد تو را درمان ندارم لب شیرین تو گفتا: ز من پرس که من با تو بگویم کان ندارم وگر لطف خیال تو باشد عراقی را چنین حیران ندارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1067 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کجایی، ای و جانم، که از غم تو بجانم بیا، که بی رخ خوب تو بیش می‌نتوانم ،_ببین،_نه_همانا_که_زنده_خواهم_ماندن تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟ چگونه باشد در دام مانده حیران صید ز جان امید بریده؟ ز دوری تو چنانم ؟_چه_گویم جفات تا به من غمزده چه کرد؟ چه دانم؟ ببرد این و اندر میان بحر غم افگند سپرد آن به کف صد بلا و رنج روانم بلا به پیش خیال تو گفت دوش من که: پای پیشترک نه، ز خویشتن برهانم :_می‌خورم_غم_کارت ز جانبی ستمت گفت: غم مخور که در آنم درین غمم که: چگونه خواهد مردن؟ ندیده سیر رخ تو، برای او نگرانم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1063 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
باز مرا در غمت واقعه جانی است در زارم نگر، تا به چه حیرانی است بر سر خوان غمت باز به مهمانی است چون تنگم نشد شاد به تو یک زمان باز گذارش به غم، کوبه غم ارزانی است هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟ از من خون چکید بر جگرم نم نماند تا ز غمت دیده‌ام در گهر افشانی است آه! که در طالعم باز پراکندگی است بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است ،_دریغ! نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است صبح وصالم بماند در پس کوه فراق روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟ جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است خیز، ، وصل جو، ترک بگو دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1062 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلی یا ؟ یا جان و یا جانان؟ نمی‌دانم همه هستی تویی، فی‌الجمله، این و آن نمی‌دانم بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمی‌دانم به جز غوغای تو درون نمی‌یابم به جز سودای وصل تو میان جان نمی‌دانم ؟_که_دل_لایق_نمی‌افتد چه بازم در ره ؟ که جان شایان نمی‌دانم یکی داشتم پر خون شد آن هم از کفم بیرون کجا افتاد آن مجنون، در این دوران؟ نمی‌دانم دلم سرگشته می‌دارد سر زلف پریشانت چه می‌خواهد از این مسکین سرگردان؟ نمی‌دانم چه می‌خواهی از این مسکین سرگردان؟ نمی‌دانم اگر مقصود تو جان است، رخ بنما و جان بستان و گر قصد دگر داری، من این و آن نمی‌دانم مرا با توست پیمانی، تو با من کرده‌ای عهدی شکستی عهد، یا هستی بر آن پیمان؟ نمی‌دانم تو را یک ذره سوی خود هواخواهی نمی‌بینم مرا یک موی بر تن نیست کت خواهان نمی‌دانم چه بی‌روزی کسم، یارب، که از وصل تو محرومم چرا شد قسمت بختم ز تو حرمان؟ نمی‌دانم چو اندر چشم هر ذره، چو خورشید آشکارایی چرایی از من حیران چنین پنهان؟ نمی‌دانم به امید وصال تو را شاد می‌دارم چرا درد خود را دگر درمان نمی‌دانم؟ نمی‌یابم تو را در ، نه در عالم، نه در گیتی کجا جویم تو را آخر من حیران؟ نمی‌دانم عجب‌تر آنکه می‌بینم تو عیان لیکن نمی‌دانم چه می‌بینم من نادان؟ نمی‌دانم همی‌دانم که روز و شب جهان روشن به روی توست ولیکن آفتابی یا مه تابان؟ نمی‌دانم به زندان فراقت در، پایبندم شد رها خواهم شدن یا نی، از این زندان؟ نمی‌دانم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1061 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شاید که به درگاه تو عمری بنشینم در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم بشتاب، که اندر نفس باز پسینم فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد هیهات! که دور از تو همه ساله چنینم پس جان بدهم، نیست تمنی به جز اینم آن رفت، دریغا! که مرا دین و بود از دولت تو نه ماند و نه دینم از بهر ، به درت آمده‌ام باز فرمای جوابی، بروم یا بنشینم؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1059 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم سوز را مرهم از مژگان دیده ساختیم بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت جان ما خون گشت و در موج خون انداختیم ،_یارا،_دمی بشنو این سازی که ما از خون بنواختیم عمری اندر جست‌و جویت دست و پایی می‌زدیم عمر ما، افسوس، بگذشت و تو را نشناختیم زان چنین ماندیم اندر ششدر هجرت، که ما بر بساط راستی نزد وفا کژ باختیم ،_ما_همچو_او از طرب فارغ شدیم و با غمت پرداختیم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1053 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت ؟ که هر که جان و داشت در میان انداخت دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه ز آفتاب رخت سایه‌ای بر آن انداخت ،_لیک_چه_سود که پرده از رخ تو برنمی‌توان انداخت حلاوت لب تو، دوش، یاد می‌کردم بسا شکر که در آن لحظه در دهان انداخت من از وصال تو برگرفته بودم، لیک زبان لطف توام باز در گمان انداخت دل شکستهٔ ما را بر آستان انداخت چه قدر دارد، جانا، ؟ توان هردم بر آستان درت صدهزار جان انداخت عراقی از و جان آن زمان امید برید که چشم جادوی تو چین در ابروان انداخت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1149 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر شکسته هزار جان دارند به خدمت تو کمر بسته بر میان دارند چه خوش که مثل تو دارند کسان که وصل تو یک دم به نقد یافته‌اند از ین طلب طرب و عیش جاودان دارند چو ماه ماهرخان دست بر دهان دارند خرد از آن ز ره زلف تو پناه گرفت که چشم و ابروی تو تیر در کمان دارند مجاهدان رهت تا عنایت تو بود چه بیم و باک به عالم ازین و آن دارند؟ وگرنه راز تو بیچارگان نهان دارند غلام غمزهٔ بیمارتم که از هوسش چه تندرستان خود را ناتوان دارند؟ اگر کسی به شکایت بود ز خویش ز تو و شکر بی‌کران دارند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1149 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
باز عیش و طرب می‌کند هیچ ندانم چه سبب می‌کند؟ کین همه شادی و طرب می‌کند؟ تا سر زلف تو پریشان بدید شیفته شد ، شور و شغب می کند عیش همه در شب می‌کند برد به بازی جهان زلف تو بازی چه عجب می‌کند؟ طرهٔ طرار تو کرد آن چه کرد فتنه نگر باز که لب می‌کند : باز فلانی چه طلب می‌کند؟ از لب لعلش چه عجب گر مرا آرزوی قند و طرب می‌کند گر طلبد بوسه، مرنج، گرچه همه ترک ادب می‌کند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1147 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈