eitaa logo
حُفره
392 دنبال‌کننده
127 عکس
10 ویدیو
1 فایل
به نام تو برای تو . . روی خودم خم شدم حفره‌ای در هستی من دهان گشود. @mob_akbarnia
مشاهده در ایتا
دانلود
دوشنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها اعصابم روی نقطه‌ی جوش است. ترم پُر چالشی دارم. خدا صبرم را که به گفته‌ی هنرجوهایم ویژگی بارزم بود، نشانه گرفته. چند هنرجوی خاص دارم که دوشنبه‌ها که موعد تحویل تمرین است با هم به عرفان می‌رسیم. البته بیشتر مرا به اوجِ رقصِ سماع می‌برند. اولین‌بار در این دو سه سال است که اینقدر جدی شده‌ام و گاهی تلخ! خودم را نمی‌شناسم. می‌نشینم پیش همسرم و تمام مطالب را برایش توضیح می‌دهم. می‌خواهم ببینم مشکل از نحوه‌ی انتقال دادن من است؟ مدام درحال آنالیز خودم هستم. در یک ترمی که مرخصی بودم چیزی را از دست داده‌ام؟ نکند دیگر به درد این کار نمی‌خورم؟ وقتی می‌گوید " واضح بود برام...". دورم پُر از شاپرک می‌شود اما قصه این است که چیزی هنوز حل نشده. هنرجو منتظر است. باید یک لیوان آب بخورم و برای بار نمی‌دانم چندم توضیح بدهم که روال تمرین به چه صورت است و او باید چکار کند! صدایم می‌لرزد و وقتی با تند حرف زدنم جور شود، بد است. یعنی بد نشان می‌دهد. پس تایپ می‌کنم. باید یادم باشد که از گل و بلبل‌اش کم نشود. خودم را جایشان بگذارم. دلسوزی داشته باشم. نه از آن دلسوزی‌هایی که به یک کودک سر خیابان داریم، نه! از آن‌ها که مادر به بچه‌اش دارد. شاید یکی از همین‌ها که دارد پدرم را درمی‌آورد یک روز کار انقلاب را دست بگیرد. بگذار من هم سهمی در کارهایش داشته باشم. راه می‌روم و با خودم ادامه می‌دهم که نفست را بیرون بده دختر. جدی باش. شُل نگیر اما درونت از خشم و غیظ کبره نبندد. مهم نیست آن‌ها توی نظرسنجی پایان‌ترمشان چه می‌خواهند بگویند. مثلا اینکه استادیارمان خیلی جدی، گنده دماغ و بداخلاق بود! اشکالی ندارد. درون تو مهم است. نگذار دل و زبانت یکی باشد. دلت باید پُر از مهربانی و حُسن نسبت به آن‌ها باشد. نیتت باید خیر باشد. خشم و عصبانیتت هم باید از چشمه‌ی زلالی بیاید نه از جوی راکدی! چشمه‌ی زلالِ رضایت او و بس! می‌گویم و می‌گویم و می‌گویم. خودم را می‌جوم. آنقدر که تا شبش خبری از این احوال نباشد و روی نقدم اثری نگذارد. حتی نکته‌ی مثبت تمرین‌شان را یکمی بزرگتر می‌کنم که دلجویی زبان جدی‌ام بشود. حالا وقت یک قرص برای سر دردم و یک قرص هم برای آرام کردن عصب معده‌ام است! به قول دوستم مار بشوی مادر نشوی.... هفته را با پشت سر می‌گذارم. باز هم مثل مادری که زود شیطنت‌های بچه‌اش را فراموش می‌کند، یادم می‌رود. حالم خوش می‌شود. به گروه‌ها سر می‌زنم و انگار که نه خانی آمده و نه خانی رفته. به قول استادم می‌بینم که پتو از روی کسی کنار نرفته باشد. برنامه‌ی هفته‌ی بعد را می‌چینم. و البته برای بار هزارم به خودم قول می‌دهم به محض راکد شدن و بو گرفتن درونم نسبت به هنرجوها و خالص نبودن نیتم و آوردن مسائل شخصی درون کار، باید رهایش کنم. باید! @hofreee