اسمش را که دیدم گفتم حتما با یک رمان جنایی طرفم که بندی چیزی نقش اساسی در آن دارد. تصویر روی جلد کتاب هم چیزی برای گفتن نداشت. یعنی به هرچیزی فکر میکردم جز یک رمانِ درام خانوادگی که همان خط اولش شما را پرت میکند وسط قصه و آدمها و روابطشان. یک شروع خوب که با آن نصف راه را رفته میدانید. بعد با خودتان میگویید الانهاست که کار را خراب کند اما نویسنده زبردستتر از این حرفهاست. چنان حسها را خوب درآورده و عواطف و احساسات و جزئیات را به خوبی به تصویر کشیده است که باز هم درحسرت یک حفره یا اشتباه میمانید. در تمام سه فصل که از سه زاویهی مختلف به یک اتفاق نگاه میکند، اوضاع به همین منوال است. هر فصل به قول مترجم مثل یک صندوق است که چیزی برای پنهان کردن درون خودش دارد. تمام شخصیتها همان هستند که باید. سرکارتان نمیگذارند. مظلومنمایی نمیکنند. حرفهایی که میزنند، به زور توی دهانشان چپانده نشده است و عنصر باورپذیری و واقعنمایی در تمام کتاب به خوبی رعایت شده است. نمادها و استعارههایی که استفاده میشوند، دمدستی و تکراری و شعاری نیستند و به جان داستان نشستهاند.
القصه که همان فصل اول فکر میکنید همه چیز را میدانید اما نویسنده تعلیق را مثل آستری زیر قصه پنهان کرده که شما را کشان کشان تا خط آخر میبرد. پایانی که هم پایان است و هم پایان نیست!
بندها مثل خیلی از رمانهای درام خانوادگی به موضوع خیانت و آزادی پرداخته است اما نمیتوانیم بگوییم کاری سطحی و کمعمق مثل باقی کتابهاست. نویسنده، جراح ماهری است که به خوبی تک تک شخصیتها را پیش چشمتان تشریح میکند و خون درون قلبهایشان را به صورتتان میپاشد.
راستش خیانت موضوعی است که مدتها به دیوارهی مغزم چنگ میزند که چطور و چگونه باید به آن پرداخت که خیرش بیشتر از شرش باشد. چطور میشود بازش کرد که بتوان بعدا به خوبی دوختش و جز یک جای دوختِ کمجان چیزی باقی نگذاشت. همیشه چطورها و چگونهها توی ذهنم بالا و پایین میپرید و در انتهای این کتاب فهمیدم علیرغم تلاش نویسنده در مذمت خیانت، باز هم آن ورِ لذتش زیر زبانم بیشتر مزه کرده است.
و شاید قصه همین باشد! گاهی هرچقدر هم تلاش بکنیم باز جای دوخت زشت و عمیقی روی ذهن مخاطبمان میگذاریم.
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#کتاب_بندها
@behhbook