eitaa logo
حُفره
327 دنبال‌کننده
107 عکس
8 ویدیو
1 فایل
به نام تو برای تو . . روی خودم خم شدم حفره‌ای در هستی من دهان گشود. @mob_akbarnia
مشاهده در ایتا
دانلود
mohsen_chavoshi_taghe_soraya 128.mp3
4.11M
من جلدِ تو هستم... @hofreee
نمی‌خواهم به جنایتی فکر کنم که توی تراس اتفاق افتاده. بوعلی سینا می‌گوید وقتی ارتباط نظام مادی انسان با نفس قطع شود، به آن جسد می‌گویند نه بدن! و من نمی‌خواهم به دو جسدِ شناور روی آب فکر کنم. جسد‌هایی که تا چند ساعت پیش بدن بودند! بوی مُردار همه جا را گرفته است. ترش است و تلخ. وقتی که جسد شویم همه جا تاریک می‌شود؟ مگر حالا تاریک نیست؟ پسرک می‌گوید چه شد که مُردند؟ می‌گویم نمی‌دانم! پاهایش را می‌کوبد روی زمین. _ تو بهشون غذا ندادی! ماهی‌ها غذا می‌خورند مگر؟ آب و هوای بارانی تراس مگر کافی‌شان نیست؟ تا حالا هم خوب عمر کرده بودند! _ ماهی‌ها چطور می‌میرن؟ به جسد‌ها فکر می‌کنم. اصلا به آن‌ها هم جسد می‌گویند؟ یا باید بگویم لاشه‌ی ماهی‌ها؟ من از واژه‌ی جسد خوشم آمده! شبیه خودم است. شبیه خودم پیش شما. من همین بو را می‌دهم مگر نه؟ عق‌تان می‌گیرد نزدیکم شوید. عقم می‌گیرد بروم تراس. دوباره می‌پرسد! _ ماهی‌ها چطور می‌میرن؟ یاد صبح می‌افتم. در تراس را که باز کردم آن بوی ترش و تلخ زد توی بینی‌ام. آب تُنگشان خاکستری شده بود. توی فضولاتشان دست و پا می‌زدند! مثل من پیش شما! _ نمی‌دونم! با چشای باز! یهو سبک میشن و میان روی آب. مثل اون موقع‌ها که می‌خوابیدن. فقط... فقط سبک‌تر! حتی ماهی‌ها هم بعد مرگ روی آب می‌آیند! یک‌جور اعتراض است؟ نباید بروند به ته تهش؟ توی دریا هم اینطور جان می‌دهند؟ یا فقط توی تُنگ؟ مطمئنم اگر بمیرم می‌آیم روی آب! ماهی‌ها که نمی‌توانند تُنگ‌ها را بشکنند؟ می‌توانند؟ _ تو باید بهش غذا می‌دادی! تو ماهی‌ها رو یادت رفت! چطور به بچه‌ای بفهمانم که مشکل آب و غذا نبود! مشکل تُنگ است! لاشه یا جسد فرقی ندارد، سبک که بشوی می‌آیی روی آب! بوی گندت عالم و آدم را خبردار می‌کند. تو تازه آبروداری می‌کنی که بویم را از تراس به خانه‌ها نمی‌بری! می‌دانی! آقایی داشت از دلتنگی غروب جمعه می‌خواند و فکری مثل زالو چسبید به مغزم. آن لاشه‌های گندیده‌ی توی تُنگ، ماهی‌ها نبودند! من بودم. ما بودیم پیش شما. آنقدر بوی‌مان تند و زننده است که نمی‌توانید درِ تراس را باز کنید! می‌دانم ولی ما را می‌رسانید به دریا؟ قبل از اینکه جسدتر و لاشه‌تر و مُردارتر از این شویم؟ چقدر تهش را دارم بد تمام می‌کنم. تهش درنمی‌آید اصلا. فقط می‌گویم که نمی‌خواهم جسد باشم! @hofreee
هر دفعه به خودم می‌گویم به آدم‌ها نزدیک نشو که رنج‌شان بچسبد به جانت! اما امشب که باز هم درمانده‌ام از این چسب‌ها، فهمیدم که قصه‌ی آدم‌ها نیست! قصه‌ی جان است! جان‌مان را طوری آفریده که دوست دارد به رنج‌ها بچسبد. آنقدر بچسبد که یادت برود روزی از هم جدا بودند. @hofreee
و جز خدا چه کسی می‌توانست فرمول موقعیت را اینقدر خوب پیاده کند؟ زمان+ مکان+ شخصیت + اتفاق‌. @hofreee
Hossein Haghighi - Yeko Bist (128).mp3
1.9M
شمام داغِ یک و بیست دقیقه براتون تازه شده؟ دلتنگت شدم یه عالمه💔 @hofreee
رقصیدنِ با قطعیت یا قطعیتِ با رقصیدن؟ هر کس که می‌مُرد، تا دفنش نمی‌کردند خوابمان نمی‌برد. توی رختخواب پهلو به پهلو می‌شدیم. به بهانه‌ی آب، سرمان را مثل کوکو ساعت می‌کردیم توی یخچال و درمی‌آوردیم. به مُرده و خانواده‌اش فکر می‌کردیم. گاهی آنقدر توی فکرش غرق می‌شدیم که می‌آمد درون نیمچه‌چُرت‌هامان. مامان می‌گفت چون روحش هنوز سرگردان است. باید دفن شود تا هم او آرام بگیرد هم ما. راست هم می‌گفت. بعد از تشییع‌شان، خاکی و سبک می‌رسیدیم به خانه و یک دل سیر می‌خوابیدیم. آرام می‌گرفتیم! دیشب که خبر سقوط بالگرد را فهمیدم، دوباره شدم مثل چند سال پیش. نمی‌خواستم اما قصه‌ی روح سرگردان را باور کنم. گوشی را گذاشتم روی حالت هواپیما. گفتم ایران می‌برد. همان قطعیتی را داشتم که سر بازی تیم ملی در نیمه نهایی جام ملت‌های آسیا. ساعت هشت، دقیقا هشت، که بیدار شدم تیم ملی‌مان ولی باخته بود و من توی شوک عمیقی به نتیجه‌ی بازی نگاه می‌کردم. به آیات قرآن و آن ربان مشکی کنار صفحه‌ی تلویزیون. ما باخته بودیم! این‌سری مایی که می‌گویم ازقضا بچه‌های تیم ملی و مسئولین نبودند! ما بودیم! ما مردم! همانطور که دندان‌هایم را روی لب‌ پایینم فشار می‌دادم که بُغض توپی‌ام بیرون نپرد، چشمم خورد به کامنتی. "شما توی عزای ما رقصیدین. ما هم توی عزاتون می‌رقصیم!" با خودم فکر می‌کردم کدام عزا را می‌گوید؟ بعد ما به قول خودشان چادرچاقچولی‌ها رقص بلد نیستیم که! ما که همیشه هوار زده‌ایم سلاح‌مان اشک است. بعد مگر تیم نباخته؟ مگر تیم ملی‌مان چند تا گل نخورده؟ مگر ما قهرمانی را از دست نداده‌ایم؟ مگر مای آن‌ها با مای ما فرق دارد؟ دارد از کدام بازی و کدام تیم می‌گوید؟ مگر ننشسته توی جایگاه هواداران ایران؟ درون بازی مگر به جز دو جایگاه خودی و غیرخودی، جای دیگری هست؟ تا اینکه باز یاد حرف مامان افتادم. قصه‌ی روح‌های سرگردان. شاید کامنت یک روح سرگردان را دیدم که باید به خاکش بچسبد تا آرام بگیرد! و آرام بگیریم و بعدش دیگر این پهلو و آن پهلو نشویم و راحت بخوابیم! @hofreee
کاش سر "اللّهمّ إنّا لانعلم منهم إلاّ خيرا" بعدی اینقدر سرمون پایین نباشه! @hofreee
دیدن این دو زن به ما مادرها نوید می‌دهد که شاید این خانه‌نشینی‌ها و سکونِ ظاهری‌‌مان بی‌فایده نخواهد بود. جنگ زنانه‌ی ما با دشمن خیلی بی‌سر و صداتر از مردهاست. آرام ممتد و نرم. آنقدر که هیچ‌کس متوجه شکستنِ استخوان‌هایِ دشمنانمان نشود. @hofreee
اگر دوست داشتید روایتم را در روزنامه‌ی اصفهان زیبا بخوانید.👇👇👇 سنجاق شده به جنگل‌های ورزقان @hofreee
دیگر چطور باید بوی گوشت سوخته و خون را به شامه‌یِ هشت میلیارد انسانِ روی زمین رساند؟ @hofreee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یهودی باشی، مسیحی باشی، مسلمان باشی، اصلا بی‌دین باشی! حتی دانشجویی باشی در جایی که خون از دست سرانش چکه‌چکه می‌کند! باز هم می‌توانی در طرف درستِ تاریخ بایستی! فقط کافی‌ست هنوز کور و کر نشده باشی و یک چیزِ فطری درونت بیدار باشد به اسم وجدان! اگر نمُرده باشی همیشه جای درست می‌ایستی! همین. @hofreee
متنفرم از تمام راهکارها و قوانین فرزندپروی‌تان که توی اتاق کارتان نوشته‌اید و بلند بلند از رویش برای مادرها می‌خوانید! همان اتاق‌ها که یک‌بار هم نگذاشتید بچه‌تان پا تویش بگذارد! البته اگر بچه‌ای داشته باشید یا خودتان بزرگش کرده باشید! @hofreee
📚 همیشه سرمون توی کتابه! 📣 آغاز ثبت‌نام حلقه کتاب مبنا ما تو حلقه کتاب مبنا، فقط کتاب نمی‌خونیم؛ بلکه با کتاب زندگی می‌کنیم! یعنی: مهمونی‌هامون ! به جای اینکه دائم درگیر این باشیم که حالا چی بپوشم؟ به این فکر می‌کنیم که ؟ و به جای اینکه همش سرمون تو گوشی باشه! ! هم‌خوانی و نقد کتاب‌های: 📖 سباستین - اثر منصور ضابطیان 📖 زمین سوخته - اثر احمد محمود 📖 در جبهه غرب خبری نیست - اثر اریش ماریا رمارک 🔻 اطلاعات بیشتر دوره و ثبت‌نام حلقه کتاب: http://B2n.ir/a92820 http://B2n.ir/a92820 | @mabnaschoole |
برای ثبت‌نام حلقه‌ی کتاب می‌تونید از این کد تخفیف هم استفاده کنید🌱 @hofreee
هدایت شده از گاه گدار
ما توی مبنا در دنیای عجیبی داریم زندگی می‌کنیم. همین الان، توی همین دقیقه‌ها که من دارم این کلمه‌ها را می‌نویسم، همه ما نگران یک دوست و همکار عزیز هستیم. همکاری که همشهری خیلی از ماها نیست و تا به حال چهره‌اش را هم ندیده‌ایم. دوست عزیزی که از پر کارترین ها در جمع ماست و حضورش و دقت بالایش در کار همیشه اسباب خیال راحتی است. این دوست عزیز این روزها در بیمارستان است، سطح هوشیاری‌اش پایین است و توی مراقبت‌های ویژه بستری است. ما نگرانش هستیم، مثل خانواده‌اش. من البته به خدا خوش‌بینم و می‌دانم که لطفش همیشه پیش پای ما بنده‌هاست اما این را هم می‌دانم که گره‌های زیادی در زندگی هست که باز شدنش به واسطه دعاهای ماست. برای این دوست ما دعا کنید. با هر کلمه و جمله‌ای که بین شما و خدا صمیمی‌تر است، برای این دوست ما دعا کنید. ما نگرانش هستیم.
استاد دارد از نحوه‌ی خودکشی هدایت می‌گوید. از زندگی‌اش و تلاش‌های ناکام‌مانده‌ی قبلی برای پایان دادن به زندگی‌اش. عکسی هم از جسد پیدا شده‌اش می‌فرستد. عرق پیشانی‌ام را پاک می‌کنم. کسی دارد سنگ روی سینه‌ام را بیشتر فشار می‌دهد. نفسم بالا نمی‌آید. خیره می‌شوم به قطره‌هایی که از بیرون لیوان آب سُر می‌خورند. لیوان را برمی‌دارم و یک نفس سرش می‌کشم. به تو فکر می‌کنم که روی تخت آی‌سی‌یو مچاله شده‌ای و به جسد هدایت با کت و شلوار. به تو فکر می‌کنم و کلمه‌هایی که تشنه‌ی نوشتن‌شان بودی و به هدایت. به پنبه‌هایی فکر می‌کنم که هدایت خریده بود تا درز در و دیوار را بگیرد و به اکسیژنی که وصل است به تو. به حرفت فکر می‌کنم که مدام می‌گفتی وقتت کم است و به برنامه‌ریزی چند روزه و دقیق هدایت برای پایان. نه قصد مقایسه دارم و نه قضاوت. فقط این فکرها دارد دیوانه‌ام می‌کند. جنگیدن برای اندکی بیشتر ماندن و جنگیدن برای زودتر رفتن! تمام زندگی جنگ است مگر نه؟ عکس: آخرین دست‌نوشته‌ی هدایت قبل از خودکشی‌اش. ( دیدار به قیامت. ما رفتیم و دل شما را شکستیم. همین! ) @hofreee
دست‌های پشت گُل‌ها حرف‌های زیادی پشتت هست! نمی‌دانم کدامش درست است. می‌گویند عاشق مردی شده بودی غیر از مرد خودت. این عشق خیلی‌ها را بیچاره کرده. تاریخ را که نگاه می‌کنی، پُر از زن‌های مثل تو است که فکر می‌کنند بیچارگی چسبیده به پیشانی‌شان. اما اگر به من باشد می‌گویم آری! تو بیچاره‌ای! تو ناکام‌ترین معشوق دنیایی! حتما خودت هم به این رسیده بودی. آنجا که مردت داشت ذره ذره جان می‌داد و رد خون افتاده بود توی مردمک چشم‌هایت. خون از چشمانت سُرید و رسید به قلبت. عشق آن مرد دیگر، رسوب کرد به دیواره‌های قلبت. یک چیز جدیدی اما قُل‌قُل کرد تویش. می‌خواستی زمان به عقب برگردد؟ می‌گویند که پشیمان شدی از جگری تکه‌تکه شده. از جگری که تکه تکه کردی. گفتم که! حرف پشتت زیاد است. حالا پشیمان شدی؟ از نگاه مردت بگو. هیچکس به خوبی تو نمی‌تواند بگوید. آن لحظه که گفت پشیمانی سودی ندارد، چه بر سر آن ماهیچه‌ی درون سینه‌ات آمد؟ نگو که فهمیدی آن عشقت یک سراب بود؟ آخر می‌گویند تو دوست داشتی سمانه باشی برای امام. سمانه مغربیه! حسادت و کینه به کنیزکی بی‌چیز، زندگی‌ات را سیاه کرده بود. دلت می‌خواست مثل او، خانه‌ات پُر از بچه‌های قد و نیم‌قد شود. ام‌الفضل تو آخر عاشق که بودی؟ حسادت و حسرت بوی عشق می‌دهدها! بوی نشدن و نرسیدن. نگو که همان‌جا که پشیمان شدی و بوی خون رسید زیر بینی‌ات فهمیدی! که عاشقی! عاشق مردی که رو به رویت دراز کشیده است و می‌سوزد. آخ اگر زودتر می‌رسیدی! آخ!می‌دانی تو از ساره و نرجس و خدیجه چه کم داشتی؟ یک به موقع فهمیدن. یک به موقع رسیدن. بعضی از زن‌ها عاشق گُل‌ها می‌شوند. بعضی‌ها عاشق دستی که گل‌ها را سمتشان می‌گیرد. هردو عاشقند اما با یک تفاوت بزرگ! دومی‌ها دیده‌اند و رسیده‌اند. اولی‌ها نه! گل‌ها توی دستشان پژمرده و پودر می‌شود. چشم باز می‌کنند و می‌بینند نیست. می‌چرخند دور خودشان که کجا رفت؟ کم‌کم می‌فهمند اصلا نبود که رفته باشد. گُل‌ها توی دستت خشکید ام‌الفضل؟ نگو که حتی به گل‌ها هم نرسیدی! سمانه ولی دست‌ها را دید. گُل‌ها را بویید. گفتم که تو ناکام‌ترین معشوق دنیایی! تازه اگر بدانی چه دست‌هایی را ندیدی! اگر بدانی ام‌الفضل! کاش پیرنگِ زندگی هیچ زنی شبیه تو نشود. (ع) ___________________ ام‌الفضل همسر امام جواد(ع) بود که بر اساس روایت‌هایی که هست، به دستور معتصم( خلیفه عباسی ) امام را مسموم کرد. او از امام فرزندی نداشت. سمانه مغربیه هم همسر امام و مادر امام هادی(ع) است. می‌گویند ام‌الفضل بعد از خوراندن سم پشیمان شد و به گریه افتاد اما امام او را نفرین کرد. ام‌الفضل در فقر و به خاطر مریضی لاعلاجی مُرد. @hofreee
همین چند هفته پیش، یک روز قبل از اینکه درد بیفتد به جانت از دهانم در رفت که دلم بستنی می‌خواهد! دیوانگی‌ات را یادم رفت. یازده شب پیام دادی که بیدار باش. گفتم من که خوابم! گفتی اذیت نکن! بیدار باش. زنگ خانه‌مان را زدند و اسنپ‌فود یک ظرف معجون پُر و پیمان گذاشت کف دستم. گفتم دیوانه‌ای‌ها! خیلی چسبید! می‌شود زنگ خانه‌مان دوباره بزند و این‌بار خودت باشی؟ مثلا خوب شده‌ای و آمدی پیش بچه‌ها. میثاق من امشب تا صبح بیدارم. اذیت نمی‌کنم. نمی‌خوابم. تو هم نخواب! تو که همیشه نگران بودی استرس نگیرم. غصه نخورم. ناراحت نباشم. خوب بخورم. حسابی بخوابم. حالا کجایی که پتو را چپانده‌ام توی دهانم که از گریه‌ام بچه‌ها بیدار نشوند... چرا من و فائزه کادوی تولدت را اینقدر دیر فرستادیم؟ یک چراغ رنگین‌کمانی بود. به فائزه گفتم برایت بنویسد بعد باران رنگین‌کمان می‌آید. خاک بر سرم با رنگین کمانی که برایت آرزو کردم! بسته رسید؟ ندیدی نه؟ من بیدارم تو هم بیدار باش لطفا.... اذیتم نکن. نخواب. حالا باید از بقیه چه بخواهم؟ واقعا بخواهم برایت فاتحه بفرستند؟ برای تو؟ نباید امروز از امام جواد نجاتت را می‌خواستم. نباید
هدایت شده از [ هُرنو ]
وصیت.mp3
10.78M
میان به ما تسلیت می‌گن... قبول داری که منطق نداره؟ ما خودمون باید بریم به پدر و مادرت تسلیت بگیم... من درک نمی‌کنم که چه شده. صبح سیداحمد نوشت که مصطفا من خیلی دعا کردم... گفتم سید من اصلا نمی‌فهمم چه‌مون شده؟ من آدم گریه‌کنی نیستم. توی جمع سخت گریه می‌کنم. توی روضه باید همهٔ عضله‌های صورتمو فشرده کنم تا پلک‌هام نم‌ناک بشه. من درک نمی‌کنم که چرا تا سرمو می‌چرخونم، اشکم درمیاد؟ من درک ندارم. چجوری تونستی اینجوری جیگرمونو بسوزونی خواهر من؟! پانوشت: نوشته بودی که ترس، برای آنهایی است که منتظر ندارند. من از اسمع افهم گفتن‌های تلقین‌خوانِ فردا می‌ترسم. برای خودم می‌ترسم. لطفا فردا منتظرمون باش. آدم‌هایی که تا حالا ندیده بودی‌شون دارن میان. منتظرمون باش که نترسیم. اگه دیدی داریم گریه می‌کنیم، واسه تو نیست. واسه خاطر خودِ مچاله‌شده‌مونه... این مداحی رو چندبار گوش داده باشم خوبه؟ ؟ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
رفیق جوانم آرام گرفت. تمنا می‌کنم برایش فاتحه و صلواتی بفرستید. منت بر سرم می‌گذارید اگر زیارت عاشورا یا صفحه‌ای قرآن مهمانش کنید. خدا خیرتان بدهد.
Ali Zand Vakili - Lalaei (UpMusic).mp3
10M
لالا کن دختر زیبای شبنم... بخواب تا رنگ بی‌مهری نبینی... 💔
به یاد خواهرمان ، جهت شرکت در ختم قرآن، صلوات، فاتحه، ذکر لا اله الا الله و... از طریق پیوند زیر، اقدام کنید. 👇 https://iporse.ir/6251613 بخوانیم تا برایمان بخوانند... نماز لیلة الدفن: میثاق بنت مهدی
می‌خواهیم دست در دست هم دهیم، بسته‌های ارزاق تهیه کنیم برای خانواده‌های کم‌بضاعت تا این شب‌ها سفره‌هایشان خالی نماند. هر چه نور و خِیر در این قدم است، فرشینه راهِ خواهر عزیزمان، . به نیت عزیز تازه گذشته‌مان خیرات می‌کنیم اما به گواه کلام مولایمان امیرالمؤمنین همه‌ ما به این زاد و توشه محتاجیم‌. آهِ! مِن قِلَّةِ الزّادِ، و طُولِ الطَّريقِ، و بُعدِ السَّفَرِ، و عَظيمِ المَورِدِ! تا ساعت ۲۴ روز چهارشنبه منتظر محبت شما هستیم، بعد از آن ارزاق تهیه و توزیع میشود. لطف‌تان، هر مقدار که هست، به روی چشم:
۵۰۴۱۷۲۱۰۴۶۰۳۴۲۹۵
(جهت کپی کردن شماره کارت، روی آن کلیک کنید) بِنامِ سید محمدحسین غضنفری نیازی به اعلام یا ارسال رسید نیست، کارت اختصاص به خیریه‌ی سفره‌ی آسمانی [@sofreasemaniii] دارد.