eitaa logo
حُفره
390 دنبال‌کننده
127 عکس
10 ویدیو
1 فایل
به نام تو برای تو . . روی خودم خم شدم حفره‌ای در هستی من دهان گشود. @mob_akbarnia
مشاهده در ایتا
دانلود
زلیخا از درد زایمان نمی‌ترسید. از اجنه و اشباح نمی‌ترسید. از جن و آل که با جگر زن زائو تغذیه می‌کرد نمی‌ترسید. از پنجه‌ی خونین مرگ و چنگال بی‌رحم اجل نمی‌ترسید. ترس بزرگ‌تری داشت. ترس سهمگین‌تر و کشنده‌تر از همه ترس‌ها! می‌ترسید که باز به‌جای پسر، دختر بیاورد و بار دیگر نزد سر و همسر ننگین و شرمنده شود. پس‌از چهارده سال ازدواج و هفت دختر پی‌درپی، اکنون نوبت به فرزند هشتم رسیده بود. بارها مهمانان و رهگذران از صفدر شمار فرزندانش را پرسیده بودند و او، شرمنده و سر به زیر، پاسخ داده بود: "بچه ندارم. چند کنیز دارم." زلیخا بی‌آن‌که گناهی کرده باشد گناهکار بود. بی‌آن‌که محاکمه ای صورت گیرد محکوم بود. صفدر شریک جرمش بود، ولی او پدر بود. مرد بود. گناهش بخشودنی بود. دوش ناتوان زلیخا برای بار گناه مناسب‌تر و سزاوارتر بود. او زن بود. مادر بود. گناهش غیر قابل بخشایش بود. طعنه‌ها و طنزها، ملامت‌ها و شماتت‌ها همه رو به سوی او داشتند.
. . می‌دانی! شاید ذهن من مریض است. شاید ایمانم به پای تو نمی‌رسد. شاید هزار شاید دیگر. اما من خیلی فکر می‌کنم. چند روز است تو جلوی چشمانم نشسته‌ای. خودم را می‌گذارم جایت. تیغی چیز تیزی را در گوشه و کنار آن بیمارستان لعنتی پیدا می‌کنم. پنهانش می‌کنم توی مُشتم. تیزی‌اش بندهای کف دستم را می‌شکافد. سوزش حالم را جا می‌آورد. آن مایع غلیظ و گرم که از شکاف بیرون می‌زند، یادم می‌رود که زن هستم. منتظرم یکی‌شان نزدیکم شود تا شاهرگش را بزنم. ناگهان چیزی درون شکمم تکان می‌خورد. دست و پاهایش را می‌کوبد به دیواره‌ی شکمم. مردانگی‌ام با آن مایع غلیظ می‌چکد کف سرامیک سیاه بیمارستان. حالا چه می‌ماند از من؟ یک رگ سبز آبی کمی بالاتر از شکاف کف دستم. از تیغ که توی کف دستم فرو رفته تا آن سبزآبی برجسته چقدر راه است؟ می‌خواهی بگویم؟ یک خدا! یک اجازه‌ی خدا! یک مسلمانی! گرگ‌ها رسیده‌اند به تو و دارند بدنت را پاره می‌کنند. سرت را بالا بُرده‌ای یا پایین؟ جیغ کشیده‌ای یا ساکت شده‌ای؟ پلک‌هایت را محکم روی هم گذاشته‌ای یا تا آنجا که میشد از هم باز کرده‌ای؟ بچه‌ات تکان می‌خورد نه؟ بالا و پایین می‌پرید نه؟ خدا اجازه نداد نه؟ تیغت هیچ شاهرگی را نزد نه؟ فقط بیشتر و بیشتر توی گوشت دستت فرو رفت تا یادت بیاورد هیچ بوی خونی از تو مَرد نمی‌سازد. تو زنی. فقط یک زن. فقط یک تیغ فرورفته‌ی توی گوشت که هیچ رگی را نمی‌بُرد! @behhbook
. 🔸️تا به حال راجع به کهن‌الگو‌های یونگ چیزی شنیده‌اید؟ یونگ معتقد بود ما علاوه بر ناهشیار شخصی( تقریبا شبیه به چیزی که فروید مطرح کرده)، ناهشیار جمعی نیز داریم و کهن الگوها تجربیات نیاکان ما در ناهشیار جمعی‌ست. تجربیات مشترک ما آدم‌ها که به وسیله‌ی الگوهای تکرارشونده روی روان ما حک شده‌اند یا اینکه در خواب‌ها و خیالپردازی‌هامان خودشان را نشان می‌دهند. او چندین کهن‌الگو معرفی می‌کند که امروز فقط می‌خواهم راجع به یکی‌شان حرف بزنم! یعنی آنیما و آنیموس! 🔸️ آنیما و آنیموس چیست؟ یونگ معتقد بود همانطور که از لحاظ زیستی بدن ما هورمون‌های جنس مخالف را هم ترشح می‌کند، از لحاظ روانی هم ما یک‌سری نگرش‌ها، خلق‌و‌‌خوها و ویژگی‌های جنس مخالف را آشکار می‌کنیم. یعنی روان زن شامل جنبه‌های مردانه‌ای است که به آن آنیموس گویند و روان مرد حاوی جنبه‌های زنانه‌ای است که به آن آنیما گویند. 🔸️ حالا فایده‌ی این جنبه‌ها چیست؟ این ویژگی‌های جنسی متضاد باعث سازگاری بیشتر ما و درک بهتر ماهیت جنس دیگر می‌شود. یونگ تاکید داشت که آنیما و آنیموس هر دو باید در یک فرد بروز پیدا کنند! یعنی مردها علاوه بر ویژگی‌های مردانه، خصوصیات زنانه‌ی خویش را هم ابراز کنند و زن‌ها هم جنبه‌های مردانه خود را نشان دهند! درغیر این‌صورت این جنبه‌های مهم و حیاتی نهفته می‌مانند و رشد نمی‌کنند و باعث یک‌طرفه بودن شخصیت می‌شود. 🔸️ اما نماد یین_یانگ چیست؟ این نماد معرف جنبه‌های مکمل ماهیت ماست. طرف تیره جنبه‌های زنانه را نشان می‌دهد و طرف روشن جنبه‌های مردانه را. نقطه‌هایی با رنگ متضاد در هر قسمت هم معرف ابراز ویژگی‌های جنس متضاد است. 🔻خب که چه؟ در کل نگوییم " مرد که گریه نمی‌کنه! " یا " زن رو چه به ریاست! " و از این دست جمله‌ها و رفتارها. بگذاریم هر جنس، آن لکه‌ی رنگی متضادش را بروز دهد. @hofreee _____________ امیدوارم به زودی به مبحث ناهشیارها هم برسیم.
دیدن این دو زن به ما مادرها نوید می‌دهد که شاید این خانه‌نشینی‌ها و سکونِ ظاهری‌‌مان بی‌فایده نخواهد بود. جنگ زنانه‌ی ما با دشمن خیلی بی‌سر و صداتر از مردهاست. آرام ممتد و نرم. آنقدر که هیچ‌کس متوجه شکستنِ استخوان‌هایِ دشمنانمان نشود. @hofreee
دو شبِ پیش که از شدت کم‌خوابی تپش قلب گرفته بودم، به این کلمه‌ی مسخره فکر کردم. بدنم احتمالا داشت می‌جنگید که سکته را رد کند و ذهنم اما یقه‌ی آن کلمه‌ی مضحک را گرفته بود! قهرمان! دلم می‌خواست بدانم کدام انسانی برای اولین بار چنین واژه‌ی زمخت و خشنی را وارد دنیای زنانه‌مان کرده است؟ مگر نه اینکه در قدیم به مردانِ پیروزِ جنگ می‌گفتند؟! حالا مثلا جانشین کردن هیرو نرم و لطیفش می‌کند؟ لعنت به تمام "قهرمان زندگی خودت باش دختر"های ظالمانه! لعنت به تمام آدم‌هایی که از زن‌ها می‌خواهند مردانه بجنگند! پوسته‌ی نازکشان را بشکنند و زیر تیزیِ آفتاب، زمخت و تیره شوند! زن به قهرمان بودن نیازی ندارد! به اثبات کردن هیچ چیزی نیازی ندارد! او کارش معلوم است! با انگشت اشاره‌اش جهان را می‌چرخاند اما از راه خودش! بدون هیچ‌کدام از این جنگ‌های مردانه. بگذارید زنانگی راه خودش را درپیش بگیرد. هیرو و قهرمان پیشکشتان! @hofreee
. دوباره همگی مریض شده‌ایم. حسین از صبح بی‌قرار است. گلویم می‌سوزد و بدنم درد می‌کند. آرزویم فقط کمی خواب است. به خودم وعده‌ی شب را می‌دهم اما از نُه شب حسین کن‌فیکون می‌کند. در تمام این سه ماه اینطور ندیدمش. مضطر می‌شوم. هر کاری که به ذهنمان می‌رسد انجام می‌دهیم. پوشکش را باز می‌کنم. دمای بدنش را چک می‌کنم. زبانش را می‌بینم. کل بدنش را نگاه می‌اندازم. شیر نمی‌خورد. استامینوفن می‌دهم. کمی بعد داروی کولیکش را می‌دهم. دمر می‌گیرمش. تابش می‌دهیم. مغزم دیگر توانِ تحمل جیغ‌های تیزش را ندارد. انگار با کلیدی روی شیشه‌ای خط بندازند. چهارقل و آیه‌الکرسی و هرچه بلدم را زیرلب می‌خوانم‌. دور سرش صدقه می‌گردانم. آرام نمی‌شود که نمی‌شود! بچه را می‌سپارم به مهدی و می‌خزم توی اتاق. پاهایم را توی سینه‌ام جمع می‌کنم. سرم را روی زانوهایم می‌گذارم. می‌گویم "خب چرا خدا؟ چرا الان و این‌روزا که همه دارن کارهای مهم و بزرگی می‌کنن من باید کنج خونه با جیغ ممتد یه بنده‌ی کوچیکت بشینم و آرزوم خواب باشه؟ چرا من نباید یکی از اون زنا باشم که تو پیروزی و شکست تیمت تاثیرگذار باشم؟ تموم استعداد و توانایی‌هام دارن چال میشن! " چه مرگم شده؟ راهی نیست که خودم انتخاب نکرده باشم! فقط خسته‌ام. هرکسی یک روزِ تمام صدای جیغ و گریه نوزادی بی‌زبان بیچاره‌اش می‌کند! با دست‌هایم گوش‌هایم را محکم می‌گیرم. صدای حسین دور می‌شود. خیلی دور! مچاله شده‌ام توی خودم و وقتی که دارم اشک‌هایم را با سر زانویم پاک می‌کنم، چیزی مثل تیر فرو می‌رود توی قلبم! تیم خدا سرباز نمی‌خواهد مگر؟ کاری مهم‌تر از کار تو؟ دنبال امکاناتت می‌گردی؟ آن بیرون دارد صدایت می‌کند! استعداد و توانایی‌ات را خرجش کن! صبور باش و بزرگشان کن. خیانت است به خودت که فکر می‌کنی بیکاری! سنگر تو همین چهاردیواری است! مریضی که باش! حسرتِ خواب را داری که داشته باش! کارت را انجام بده. کارت را درست انجام بده! نگاه می‌کنم به سقف سفید اتاقم. رد اشک‌ها روی صورتم خشک شده. خدایا نمی‌دانم این حرف‌ها را دلخوش‌کُنکی ریختی توی دلم یا نه! اما به لحظه‌ لحظه‌ی جوانی‌ام که گوشه‌ی خانه کنار بنده‌های کوچکت گذشت قسمت می‌دهم که ما مادرها را هم شریک کن! تک تک بچه‌هامان را تیر غیبی کن که سینه‌ی آن اسرائیلِ نجاست را سوراخ سوراخ کند! می‌دانم وسط تمام آن پروژه‌های بزرگ و سنگین مردانه، حواست به امکانات ما هم که سر به زیر تقدیمت می‌کنیم هست! بلند می‌شوم. در اتاقم را باز می‌کنم. باید حسین را آرام کنم.... و به قول پسرکم: مگ مَر اسرائیل👊✊️ مگ مر آملیکا✊️👊 @hofreee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من یک زنم آزادی‌ام را دوست دارم ایرانی‌ام آبادی‌ام را دوست دارم هم مادر و مادربزرگم خانه‌دارند این شغل مادرزادی‌ام را دوست دارم! @hofreee
. فیلم را یکی از اعضای کانال فرستاده است. یکی دیگر از دوستان هم در شخصی‌ام گفته چرا کسی مادری و خانه‌داری را شغل نمی‌داند؟ چرا ما ارزشی نداریم؟ چای دارچینِ داغم را لاجرعه سر می‌کشم. امروز همسر و مادر خوبی نبودم چون کار کرده‌ام. کار با آن استانداردهای اجتماعی که غیر آن را باد هوا می‌دانند. حالم امروز بهتر است؟ نه! پُر از خستگی و بغضم! شب‌های دیگر که فقط مادر و خانه‌دار بوده‌ام، حالم خوب بود؟ باز هم نه! چون انگار هیچ کاری نکرده بودم! چند بار پوشک و لباس بچه‌ام را عوض کردم. غذا درست کردم. غذا خورانده‌ام. ظرف شسته‌ام و هزار تا کار دیگر که همان استاندارد‌های مسخره آن را هیچ می‌دانند! دست‌هایم موقع پُر کردن فرم کلاس پسرم، جلوی شغل باید بلرزد! که بنویسم شغل شریف مادری و خانه‌داری یا نه! که مسخره‌ام نکنند! که چرا چنین عنوانی در مملکت اسلامی من ارزشی ندارد؟ اصلا چه کسی دارد ارزش‌گذاری می‌کند؟ تا کِی و کجا باید بجنگم و صدایم برسد به آدم‌ها!؟ تورا به خدا شغل شریف ما را ببینید! ما به دیدن شما نیاز داریم؟ نه! ما به ارزش و احترام و عزت نیاز داریم تا بتوانیم بچه‌های سالمی تربیت کنیم! به اینکه اگر خانمی دکتر است دورش جمع نشوید و مرا با بچه‌هایم گوشه‌ای تنها رها کنید. که یعنی او جذاب نیست! او فقط زاییدن بلد است! منِ مادر را پایین نکشانید! جمع شدن همسری، مادری، خانه‌داری و شاغل و فعال بودن در اجتماع سخت است! برای بعضی زن‌ها نشدنی است! برای بعضی‌ها آسیب‌زاست! برای دیگری باعث فرسودگی می‌شود! اینقدر زن‌ها را به این جمع شدن هُل ندهید! اینقدر حس بی‌ارزشی به یک زن خانه‌دار ندهید! شاید خانه‌داری و مادری برای یک زنی او را به بهترین نسخه‌اش تبدیل کند! نه شغل و کار و درس! مادر می‌تواند قاسم سلیمانی تربیت کند که قهرمان کشور شماست! می‌تواند هنیه‌ها و نصرالله‌ها بسازد! می‌تواند بشود همسر سردار حاجی‌زاده که به گفته‌ی رهبری، نیمی از ثواب خدمات همسرش را ببرد! این مردها از دامن همان زن‌های خانه‌داری بیرون آمده‌اند که شماها قبولشان ندارید و با تحقیر و ترحم نگاه‌شان می‌کنید! نگذارید مادر و همسر بدی بشویم چون باید در اجتماع دیده شویم! به جامعه‌تان خیانت نکنید! 🔸️ من یک زنم آزادی‌ام را دوست دارم ایرانی‌ام آبادی‌ام را دوست دارم هم مادر و مادربزرگم خانه‌دارند این شغل مادرزادی‌ام را دوست دارم 🔸️ ✍️ مبارکه اکبرنیا @hofreee
بانوی ما را به درد پهلو و بارداری و ناتوانی و دربستر بودن و اشک و آه محدود نکنید! نمی‌گویم این‌ها را نگوییم اما یادمان نرود که حضرت‌ زهرا(س) همان زنیست که یک تنه در برابر ظالم ایستاد و پشت مولایش را خالی نکرد. باید فقط چشم‌هایمان را ببندیم و خودمان را در آن شرایط بگذاریم تا عمق قضیه را کمی درک کنیم. بفهمیم چقدر شجاعت می‌خواهد و بانوی ما چقدر شجاع، جسور و قدرتمند بود! فقط به فکر اشک گرفتن از مخاطب نباشیم. گاهی با روضه‌ای، حرفی، حدیثی دلش را پُر کنیم از جسارت و یقین. خوشحالش کنیم از اینکه زنی مسلمان است! از اینکه پیرو دختر پیغمبر است! دخترهای این روزهایمان خالی از الگویند. آنقدر از ضعف و زمین خوردن در کوچه گفته‌ایم که می‌گویند بس است! ما اعصابمان ضعیف است! حوصله آه و ناله نداریم! آنقدر الگو ندارند که زنی را که به خاطر مسائل روحی و روانی، در دانشگاه برهنه می‌شود را جسور می‌دانند! نماد راه حق می‌دانند! بهشان خرده نگیرید. شجاعت و حق را ندیده‌اند. نمی‌شناسند. تهی‌اند! چرا مدام بانوی پهلو شکسته را یادآوری می‌کنیم؟ چرا باز نمی‌کنیم که این زن نماد آزادی و آزادی‌خواهی واقعی است! همانی که شما شبحی را به جایش اشتباه گرفته‌اید! کاش حتی شبحی بود! کاش! از موضع قدرت حضرت را توصیف کنیم. در آن صحنه‌ به جز غم و درد و آتش، عشق است. وفاداری است. شجاعت است. ایمان است. حق است. آزادی است. آن صحنه خیلی حرف برای گفتن دارد. خصوصا برای این روزهایمان... الگوسازی کنیم تا دخترهایمان دور زباله‌ها نگردند! ای که دستت می‌رسد! کاری بکن... ✍️ مبارکه اکبرنیا @hofreee
بعدها آوین که به من نگاه می‌کند چه کسی را می‌بیند؟ زنی را می‌بیند که برای باورها و دلبستگی‌هایش جنگیده یا زنی که خودش را به باورها و ارزش‌های جامعه تسلیم کرده؟ زنی سرخورده و خسته از نقش‌های از پیش‌تعیین‌شده‌ی جامعه یا زنی که برای تغییر تلاش کرده؟ زنی که راه آسوده و مطمئن را انتخاب کرده یا زنی که با ترس اما با قدرت در راهی ناهموار و ناشناخته قدم گذاشته؟ اگر خودم نتوانسته باشم راهم را پیدا کنم چطور می‌توانم به آوین راه را نشان بدهم؟ راه رسیدن به خود حقیقی و تعالی. 📚هفته‌ی چهل و چند 🖋 ضحی کاظمی @hofreee
درسته که هنوز دستامون می‌لرزه که جلوی شغل بنویسیم مادری. وقتی ازمون می‌پرسن که چیکار می‌کنیم؟ نمیگیم که خب مادریم! چیزی از این بالاتر فعلا؟ درسته که بعضی از حرف‌ها و نگاه‌ها دلمون رو می‌شکونه اماااا ما توی عصرِ رهبری زندگی می‌کنیم که میگه "مادری یک افتخاره! خیلی باارزشه. خیلی بااهمیته ". ما هنوز اون مرد رو داریم که ما رو یادش نمیره و می‌ذاره در و دیوارای حسینیه‌شو صورتی کنیم. ما هنوز اون رو داریم و این خستگی‌هامونو در می‌کنه... مگه نه؟ روزت مبارک گلِ خوش‌بوی خدا🌸 @hofreee