هو
مخـور صائب فریب زهد، از عمامه زاهد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار میپیچد...
#صائب_تبریزی
هو
سلوک سالک سفری معنوی است و در این سفر مراحلی قطع میکند و از منازلی میگذرد در هر مرحله مقامی است که سالک به آن در میآید و پس از اینکه در یک مقام به کمال رسید به مقام برتر میرود، مقام مرتبهای از مراتب سلوک است که به سعی و کوشش و اراده و اختیار سالک بدست میآید. روا نباشد از مقام خود اندر گذرد بی آنکه حق آن مقام بگذارد.
در جریان آمدن به این مقامات و گذار از آنها آیینه دل سالک صفا میپذیرد و از جهان معنوی به او فیضها میرسد.
سالک در قدم اول به "توبه" متصف میگردد.
شیخ محمود شبستری
هو
گفتند: درویشی چیست؟
گفت: آنکه کسی را در "کنج دل" خویش پای به "گنجی" فرو شود
و آن را رسوای آخرت گویند
در آن گنج گوهری یابد
آن را "محبت" گویند
هرکه آن "گوهر" یافت
او "درویش" است.
بایزید بسطامی
تذکره الاولیاء
هو
ما بلا بر کسی قضا نکنیم
تا ورا نام ز اولیا نکنیم
این بلا گوهر خزانه ماست
ما به هر خس گوهر عطا نکنیم
دریغا تو پنداری که بلا هر کس را دهند؟ تو از بلا چه خبر داری؟
باش تا جای رسی که بلای خدا را به جان بخری!
مگر شبلی از اینجا گفت: بار خدایا همه کس تو را از بهر لطف میجویند، و من تو را از بهر بلا می جویم!
همچنانکه زر را آزمایش کنند به بوته آتش، مومن را همچنین آزمایش کنند به بلا!
باید که مومن چندان بلا کشد که عین بلا شود، و بلا عین او شود؛ آنگاه از بلا بی خبر ماند.
جماعتی که عذاب را بلا دانند یا بلا خوانند، این می گویند که ای بیچاره بلا نشان ولا دارد و قربت با وی سرایت دارد و عذاب بعد است. از قرب تا بعد بین که چند مسافت دارد
عین القضات همداني
هو
ز صورت گر شوی فانی ازین معنی بقا یابی
ازین و آن چو بگذشتی همه نور خدا یابی
درین دریای بی پایان اگر غرقه شوید چون ما
به عین ما نظر می کن که عین ما ز ما یابی
#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۲۵۳
هو
حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن،
وآنگه بیا با عاشقان همخانه شو؛ همخانه شو
#مولانای_جان
هو
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها،
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو؛ پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی؛
گر سوی مستان میروی مستانه شو؛ مستانه شو.
#مولانای_جان
هو
سه حجاب باید که از پیش دل سالک برخیزد تا درِ دولت برو گشاده گردد:
یکی آنکه اگر مملکت هر دو عالم به عطای ابدی بدو دهند، شاد نگردد از برای آنکه به موجود شاد گردد، و هنوز مردی حریص است و الحریص محروم؛
دوم حجاب آن است که اگر مملکت هر دو عالم او را بود و از او بستانند به افلاس اندوهگین نگردد، از برای آنکه این نشان سخط بود و الساخط معذب؛
سوم آنکه به هیچ مدح و نواخت فریفته نگردد که هر که بنواخت فریفته گردد، حقیر همت بود، و حقیر همت محجوب بود... عالی همت باید که بود.
ذکر ابراهیم بن ادهم
تذكرةالاولياء_عطار_نیشابوری
هو
در مجلس ما که ترک می نتوان کرد
با عقل بیان عشق وی نتوان کرد
چون اوست حقیقت وجود همه چیز
ادراک وجود هیچ شی نتوان کرد
#شاه_نعمت_الله_ولی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۲
هو
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
حافظ چه مینهی دل تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی
#حافظ
هو
بر درگه دوست، هر که صادق برود
تا حشر ز خاطرش علائق برود
صد ساله نماز عابد صومعهدار
قربان سر نیاز عاشق برود
#شیخ_بهایی
هو
امشب هردل که همچو مه در طلب است
مانندهٔ زهره او حریف طرب است
از آرزوی لبش مرا جان بلب است
ایزد داند خموش کاین شب چه شب است
#حضرت_عشق_مولانا