eitaa logo
پیر طریقت
1.3هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
704 ویدیو
46 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو بر گیر شراب طرب‌ انگیز و بیا پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
هو دوام عیش و تنعم نه شیوه عشق است اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی...
هو ای شاهِ حُسن چشم به حال گدا فکن! @sarire_kelk
بکن معامله‌ای، وین دل شکسته بخر که با شکستگی ارزد به صدهزار درست!
چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان که دوران ناتوانی‌ها بسی زیرِ زمین دارد | @dordanegram
هو نشانِ اهلِ خدا عاشقی است، با خود دار که در مشایخ شهر این نشان نمی‌بینم @sarire_kelk
هو آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی...
هو کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم که دل چه می‌کشد از روزگار هجرانش
هو گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان، غم مخور
هو مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی در انتظار رویت ما و امیدواری در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی حافظ چه می‌نهی دل تو در خیال خوبان کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی
هو دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
نشانِ اهلِ خدا عاشقیست با خود دار که در مشایخ شهر این نشان نمی‌بینم! @sarire_kelk
هو حافظ شکایت از غم هجران چه می‌کنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
هو به کوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد فغان که در طلب گنج نامه مقصود شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
هو شیخ عبدالله بلیانی گفته است: درویشی نه نماز و روزه است و نه احیای شب است. این جمله اسباب بندگی است. درویشی، نرنجیدن است اگر این حاصل کنی واصل گشتی. وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن @sufianehh
هو ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم با ما منشین اگر نه بدنام شوی..
هو عاشق و رِند و نظربازم و می‌گویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام شَرمَم از خرقهٔ آلودهٔ خود می‌آید که بر او وصله به صد شُعبده پیراسته‌ام @samaedell
هو آن حجابی که بر تو بر آمده ، از تو بر آمده. تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز @sufianehh
هو روز اول که به استاد سپردند مرا ديگران را خرد آموخت مرا مجنون کرد
هو در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست هر جا که هست، پرتوِ رویِ حبیب هست خانقاه: عبادتگاه صوفیان خرابات: میخانه، عشرتکده
هو در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست هر جا که هست، پرتوِ رویِ حبیب هست خانقاه: عبادتگاه صوفیان خرابات: میخانه، عشرتکده
هو مباش بی می و مطرب که زیرِ طاقِ سپهر به این ترانه، غم از دل به در توانی کرد «می» در اصطلاح محبت مرشد را گویند. و «مطرب» مرشد کامل را گویند، که به یک نغمه و آهنگ خوش که در معرفت و عشق و حالات ادا می‌نماید، مرید را از مرتبه‌ی پندار و انانیت به مقام عشق و نیستی می‌رساند و از اسرار عالم الوهیّت آگاه می‌سازد. چون وصول به مقام محبت یا به عالم لاهوت، موقوف بر توجه و ارشاد و امداد مرشد بُوَد، لاجرم به طریق تخصیص می‌فرماید که در هیچ‌وقت مباش بی محبت مرشد که به مقتضاى «محبّة الشّيخ، محبّةالله» (عشق به شیخ [=پیر و مرشد]، عشق به خداست) عینِ محبت حق است؛ و بی‌اطاعت و انقیادِ مرشد که زیر طاق سپهر به سبب پیمانه‌ی محبت مرشد و ترانه و نغمه‌ی او جميع غم‌ها و الم‌های ماسوی از دل به‌در توانی کرد تا مهبطِ انوارِ ذات و صفاتِ الهی گردد. 📕 مجلد دوم، تهران، چاپ اول، ۱۳۷۴ @sarire_kelk
هو گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر معرفت نیست در این قوم خدا را مددی تا برم گوهر خود را به خریدار دگر راز سربسته ما بین که به دستان گفتند هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
هو دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست و آتش چهره بدین کار برافروخته بود گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم که نهانش نظری با من دلسوخته بود کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
هو معاشران ز حریف شبانه یاد آرید حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید چو در میان مراد آورید دست امید ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید سمند دولت اگر چند سرکشیده رود ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید نمی‌خورید زمانی غم وفاداران ز بی‌وفایی دور زمانه یاد آرید به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید