چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانیها بسی زیرِ زمین دارد
#حافظ | @dordanegram
هو
نشانِ اهلِ خدا
عاشقی است، با خود دار
که در مشایخ شهر
این نشان نمیبینم
#حافظ
@sarire_kelk
هو
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
حافظ چه مینهی دل تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی
#حافظ
نشانِ اهلِ خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم!
#حافظ
@sarire_kelk
هو
شیخ عبدالله بلیانی گفته است:
درویشی نه نماز و روزه است و نه احیای شب است. این جمله اسباب بندگی است.
درویشی، نرنجیدن است اگر این حاصل کنی واصل گشتی.
#نفحات_الانس #عبدالرحمن_جامی
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
#حافظ
@sufianehh
هو
عاشق و رِند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
شَرمَم از خرقهٔ آلودهٔ خود میآید
که بر او وصله به صد شُعبده پیراستهام
#حافظ
@samaedell
هو
آن حجابی که بر تو بر آمده ،
از تو بر آمده.
#ابن_عربی
تو خود حجاب خودی،
حافظ از میان برخیز
#حافظ
@sufianehh
هو
مباش بی می و مطرب که زیرِ طاقِ سپهر
به این ترانه، غم از دل به در توانی کرد
#حافظ
«می» در اصطلاح محبت مرشد را گویند. و «مطرب» مرشد کامل را گویند، که به یک نغمه و آهنگ خوش که در معرفت و عشق و حالات ادا مینماید، مرید را از مرتبهی پندار و انانیت به مقام عشق و نیستی میرساند و از اسرار عالم الوهیّت آگاه میسازد. چون وصول به مقام محبت یا به عالم لاهوت، موقوف بر توجه و ارشاد و امداد مرشد بُوَد، لاجرم به طریق تخصیص میفرماید که در هیچوقت مباش بی محبت مرشد که به مقتضاى «محبّة الشّيخ، محبّةالله» (عشق به شیخ [=پیر و مرشد]، عشق به خداست) عینِ محبت حق است؛ و بیاطاعت و انقیادِ مرشد که زیر طاق سپهر به سبب پیمانهی محبت مرشد و ترانه و نغمهی او جميع غمها و المهای ماسوی از دل بهدر توانی کرد تا مهبطِ انوارِ ذات و صفاتِ الهی گردد.
📕 #شرح_عرفانی_غزلهای_حافظ
✍ #ابوالحسن_عبدالرحمان_ختمیلاهوری
مجلد دوم، تهران، چاپ اول، ۱۳۷۴
@sarire_kelk
هو
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود میدانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
#حافظ
هو
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید
به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق
به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید
چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی
ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید
چو در میان مراد آورید دست امید
ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید
سمند دولت اگر چند سرکشیده رود
ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید
نمیخورید زمانی غم وفاداران
ز بیوفایی دور زمانه یاد آرید
به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال
ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید
#حافظ