eitaa logo
پیر طریقت
1.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
777 ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو 💠نقلست که ابن عطا ده پسر داشت همه صاحب جمال در سفری می‌رفتند با پدر دزدان بر او افتادند و یک یک پسر او را گردن می‌زدند و او هیچ نمی‌گفت. هر پسری را که بکشتندی روی به آسمان کردی و بخندیدی تا نه پسر را گردن بزدند چون آن دیگر را خواستند که به قتل آرند روی به پدر کرد و گفت: زهی بی‌شفقت پدر که توئی نه پسر ترا گردن زدند و تو می‌خندی و چیزی نمی‌گوئی گفت: جان پدر آنکس که این می‌کند با او هیچ نتوان گفت: که او خود می‌داند و می‌بیند و می‌تواند اگر خواهد همه را نگاه دارد دزد چون این بشنید حالتی در وی ظاهر شد و گفت: ای پیر اگر این سخن پیش می‌گفتی هیچ پسرت کشته نمی‌شد. 💠 💠ذکر ابن عطا
هو نقلست که پدرش دوستدار سلطان محمود غزنوی بود چنانکه سرائی ساخته بود و جمله دیوار آنرا صورت محمود و لشکریان و فیلان او نگاشته شیخ طفل بود گفت: یا بابا از برای من خانه ای بازگیر ابوسعید همه آن خانه را الله بنوشت پدرش گفت: این چرا نویسی گفت: تو نام سلطان خویش می‌نویسی و من نام سلطان خویش پدرش را وقت خوش شد و از آنچه کرده بود پشیمان شد و آن نقشها را محو کرد و دل بر کار شیخ نهاد.
هو پرسیدند که طریق به خدای چگونه است گفت: دو قدم است و رسیدی یک قدم از دنیا برگیر و یک قدم از عقبی اینک رسیدی به مولی.
گفت: اگر سخنگوی آفت سخن داند هرچند تواند خاموش باشد، اگر چه به عمر نوح بود. و خاموش اگر راحت خاموشی بداند از خدای در خواهد تا دو چند عمر نوح دهدش تا سخن نگوید. - ذکر ابوحفص حداد
و از او پرسیدند: كه خدای را می‌شناسی؟ ساعتی خاموش سر فروافگند. پس گفت: هرکه او را بشناخت سخنش اندک شد و تحیرش دایم گشت. - ذکر محمد بن واسع
هو حاتم اصم گفت: از وی وصیت خواستم به چیزی که نافع بود. گفت: اگر وصیت عام خواهی زبان نگاه دار و هرگز سخن مگوی تا ثواب آن گفتار در ترازوی خود بینی، و اگر وصیت خاص خواهی نگر تا سخن نگویی مگر خود را چنان بینی که اگر نگویی بسوزی.
هو ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺑﺮ ﺻﻮﻓﻴﺎﻥ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ. ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺫﻭﺍﻟﻨﻮﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﺮ ﻭ ﺑﻪ ﻳﮏ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﮔﺮﻭ ﮐﻦ. ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﺮﺩ. ﺑﻪ ﺩﺭﻣﯽ ﺑﻴﺶ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺟﻮﺍﻥ ﺧﺒﺮ ﺑﺎﺯﺁﻭﺭﺩ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺟﻮﻫﺮﻳﺎﻥ ﺑﺮ ﻭ ﺑﻨﮕﺮ ﺗﺎ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ. ﺑﺒﺮﺩ. ﺑﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ. ﺧﺒﺮ ﺑﺎﺯﺁﻭﺭﺩ. ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﻋﻠﻢ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺻﻮﻓﻴﺎﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻠﻢ ﺁﻥ ﺑﺎﺯﺍﺭﻳﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﯼ. ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ.
هو ‏شیخِ ما (حَلاج) دِلتَنگِ یار بود، به خانه یار رِسید، قَدَّش به پَنجره نَرِسید سَرِ خویش بُرید و زیرِ پا نَهاد و قَدَّش بِرِسید معشوق تماشا کرد...
هو منصور حلّاج را گفتند بر کدام مذهبی؟ گفت من مذهب ندانم. تنها دانم از هر مذهب هر آن چه سخت‌تر بود بر خود واجب داشتم. و کدام مذهب است سخت‌تر از عشق و کدام نماز برتر از رکعتی در عشق؟
هو ‏شیخِ ما (حَلاج) دِلتَنگِ یار بود، به خانه یار رِسید، قَدَّش به پَنجره نَرِسید سَرِ خویش بُرید و زیرِ پا نَهاد و قَدَّش بِرِسید معشوق تماشا کرد...
هو منصور حلّاج را گفتند بر کدام مذهبی؟ گفت من مذهب ندانم. تنها دانم از هر مذهب هر آن چه سخت‌تر بود بر خود واجب داشتم. و کدام مذهب است سخت‌تر از عشق و کدام نماز برتر از رکعتی در عشق؟
بایزید بسطامی را گفتند: درویشی چیست؟ گفت آنکه کسی را در کنج دل خویش پای به گنجی فرو شود، و در آن گنج گوهری یابد، آن را محبت گویند هر که آن گوهر یافت او درویش است. @okhovvatt