eitaa logo
پیر طریقت
1.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
725 ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو ‌ به خانقاه آمدند. چند نفری هم برای نمار عشاء آمده بودند. شیخ وارد شد ، همه بر خاستند. به طرف محراب رفت. اذانی گفت و به نماز ایستاد. نماز که تمام شد ، شیخ برگشت و رو به روی نمازگزاران نشست. در حالی که آهسته چیزی می‌خواند ، با اشاره به سر و دست از حاضران احوالپرسی کرد. پس از کمی درنگ این چنین سخن گفت: ای یاران ، سمندری به مهمانی، به نزد بط رفت. فصل پاییز بود، سمندر که شیفته آتش است و بی آن نمی تواند باشد ، از سرما می‌لرزید. بط از حال وی خبر نداشت و پیوسته از لذت شنا در آب سرد، سخن می‌گفت. سمندر تاب نیاورد و خشمگین بط را ترک گفت. آری ای برادر! اگر با نا اهل سخن گویی سیلی خوری! چون فهم سخن نمی‌کنند و آن را حمل بر کفر و چیزهای دیگر کرده ، فتنه‌ها می‌انگیزند. شیخ با لبخندی به سخنانش ادامه داد: هر سخن به هر جای گفتن خطاست. و هر سخن از هر کس پرسیدن هم خطاست! سخن از اهل دریغ نباید داشت که نا اهل را خود از سخن مردان ملال بود. دل نا اهل و بیگانه از حقیقت ، هم چنان است که فتیله‌ای را به جای روغن ، آب رسیده باشد. چندان که آتش به نزد او بری ، افروخته نشود. اما دل آشنا همانند شمعی است که آتشی را به خود می‌کشد و افروخته می‌شود. آری سخن اهل دل ، از نور و آتش خالی نباشد. اما آتش و نور در شمع گیرد نه در فتیله تر! والسلام! از کتاب قلندر و قلعه دکتر یحیی یثربی داستانی بر اساس زندگی شیخ شهاب‌الدین سهروردی
هو ‌ سرّی كه از ذوق آن، ارواح گذشتگان بزرگ در آسمان رقص می‌كردند، تو با كسی كه روز از شب، باز نمی‌شناسد، بازگویی!؟ سیلی خوری و شيخ تو را به خود راه ندهد. نمی‌دانی كه چون با نااهل، سخن می‌گویی، سیلی خوری و سخنی كه فهم نكنند، بر كفر و ديگر چيزها حمل كنند! هر سخن به هر جای گفتن خطاست؛ و هر سخن از هر كس پرسيدن هم خطاست. سخن از اهل، دريغ نبايد داشت و نا اهل خود از سخن مردان، ملال بُوَد. مثال دل نا اهل و بيگانه از حقيقت، همچنان است كه فتيله‌ای كه به جای روغن، آب بدو رسيده باشد، چندان كه آتش به نزد او بَری، افروخته نشود. امّا دل آشنا همچون شمعی است كه آتش از دور به خود كِشد و افروخته شود. شيخ اشراق، شهاب الدّين سهروردی
هو جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا!
هو چون قضا آید شود دانش خراب مه سیه گردد بگیرد آفتاب چون قضا آید فرو پوشد بصر تا نداند عقلِ ما، پا را ز سر چون قضا آید طبیب ابله شود وان دوا در نفع هم گمره شود مولانا انسان را از مقابله کردن با حکم کلی و قضای خداوندی بر حذر میدارد، زیرا قضای الهی امری حتمی است و بدون توجه به خواست بشر جاری می شود: با قضا پنجه زدن نبود جهاد زانکه این راهم قضا بر ما نهاد با قضا پنجه نزن ای تند و تیز تا نگیرد هم قضابا تو ستیز هیچ راه فراری از قضای الهی وجود ندارد اما سرانجام همین قضای الهی دستگیر بشر می شود و او را هدایت می کند: گر قضا پوشد سیه همچون شبت هم قضا دستت بگیرد عاقبت گر قضا صد بار قصد جان کند هم قضا جانت دهد درمان کند این قضا صد بار اگر راهت زند برفراز چرخ درگاهت زند مولانا بشر را در خور مبارزه با قضای الهی نمی داند؛ از آن رو میفرماید که تسلیم شدن در برابر قضای خداوندی و حکم حتمی او در نهایت موجب هدایت انسان می شود
هو ‌ باشد کٓرٓم را آفتی کان کِبر آرد در فٓتی از وهم بیمارش کند در چاپلوسی هر گدا  بِدهد دِرم ها در کٓرٓم، او نا فریده ست آن دِرم از مال و مُلک دیگری، مردی کجا باشد سٓخا 📘آفت بخشندگی، تکبر است و چاپلوسی گدا از ستایش او در نتیجه توهم بزرگ منشی به او دست می‌دهد و سرانجام از شدت غلبه  وٓهم از نظر اخلاقی و شخصیتی بیمار می‌شود درست است که آن خواجه توانگر درهم و دیناری به این و آن می‌بخشد، اما او که آن اموال را نیافریده است، پس آیا بخشیدن اموالی که از دیگری است (از خدا و خلق است) جوانمردی به شمار می‌آید.
هو ابوهریره رضی الله عنه هر روز به خدمت مصطفی صلی الله علیه آمدی. گفت: یا اباهریره! زُرنی غِبّاً تَزْدَد حُباً: هر روز میا تا محبت زیادت شود. صاحبدلی را گفتند: بدین خوبی که آفتاب است نشنیده‌ایم که کس او را دوست گرفته است و عشق آورده. گفت: برای آن که هر روز می‌توان دید مگر در زمستان که محجوب است و محبوب. به دیدار مردم شدن عیب نیست ولیکن نه چندان که گویند بس اگر خویشتن را ملامت کنی ملامت نباید شنیدت ز کس حضرت سعدی گلستان باب دوم در اخلاق درویشان حکایت شماره ۲۹
هو ‌ باز آی ! که در دیده بماندست خیالت بنشین که به خاطر بگرفتست نشانت
هو عیسی علیه‌السلام بسیار خندیدی، یحیی علیه‌السلام بسیار گریستی یحیی به عیسی گفت که «تو از مکرهای دقیق قوی ایمن شدی که چنین می‌خندی؟» عیسی گفت که «تو از عنایتها و لطفهای دقیق لطیف غریب حق قوی غافل شدی که چندینی می‌گریی؟» ولییّ از اولیاء حق درین ماجرا حاضر بود، از حق پرسید «ازین هر دو که‌را مقام عالی‌ترست؟» جواب گفت که «اَحْسَنُهُمْ بِیْ ظَنَّاً یعنی اَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِیْ بِیْ من آنجاام که ظن بندهٔ من است به هر بنده مرا خیالی‌ست و صورتی‌ است هرچ او مرا خیال کند من آنجا باشم.» فیه مافیه؛ 📚
هو نقل است که دزدی را آویخته بودند. جنید برفت و پایِ او را بوسه داد. از او سوال کردند. گفت: هزار رحمت بر وی باد که در کارِ خود مرد بوده است، و چنان این کار را به کمال رسانیده است که سر در سرِ آن کار کرده است. @sufianehh
هو و گفت: هر که مشغول ذکر خلق شد ، از ذکر خدای تعالی بازماند. @sufianehh
هو 🔴 صاحب سگ مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی تلمیذ عارف بالله میرزا جواد ملکی تبریزی گفت: ما جوان بودیم و در افراط و تفریط به ریاضت شخصی مشغول و رنگ و رویم عوض شده بود. رفتم به استاد، دیدم روی سکوی منزل نشسته است. چون نظرش به من افتاد، فرمود: «این کارها چیست که تو می نمایی؟ این ها خلاف شرع است.» گفتم : آخر نفس اماره چنین و چنان می کند! فرمود: نفس اماره فقط با این کارها درست نمی شود. من و پسرم رفتیم توی این باغ. سگی به ما حمله کرد؛ هر کاری کردم، دیدم نمی شود. چه آن که سگ، درنده خوی است و نمی شود از دست او خلاص شد. صدا زدم ای صاحب باغ! بیا جلوی سگت را بگیر. صاحب سگ آمد و اشاره ای کرد و سگ رفت. خدا صاحب نفس است. به او التماس کن تا تو را از شر نفس آزاد کند. 📚 کتاب دو عارف سالک ص ۱۴۰ 🔺 @fotuhat ‌ ‌
هو شبلی رحمه الله علیه گفت : آن خواهم که نخواهم ... شیخ ابو الحسن خرقانی گفته است : آن هم خواستی .......