eitaa logo
پیر طریقت
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
727 ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
هو عشق_و_دوستی_با_خدا قال رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ : علامَةُ حبِّ اللهِ تعالي حبُّ ذكرِ اللهِ و علامَةُ بُغضِ اللهِ بُعض ذكرِِ الله. رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمودند: نشانه حب و دوستي خداوند، حب و علاقه به ذكر و ياد خداست و نشانه بعض خداوند، بغض و تنفر از ياد حق مي باشد. «كنز العمال، ح 1776»🌷
هو [خواجه بهاء‌الدین نقشبند] گفت: یکی از آداب روزه آن است که روزه را در نظرِ روزه‌دار مقداری نباشد.
هو ما ،، ذرّه‌ی آفتابِ عشقیم ، ای عشق ،، بر آی ، تا برآییم ، ما را ،، به‌میانِ ذرّه‌ها ، جوی ، ما ،، خُردترینِ ذرّه‌هاییم ،
هو خویش را در آن اندیشه ی تنگ نباید داشتن. هرچه آید با یار زود گفتی که احوال چنین است و فارغ گشتی. پرهیز ازآن کن که با یار این را چون گویم؟ خود یار می بیند اگر نگویی.
هو آنکه نیتش مشکل دارد علم هم برایش سودی نخواهد داشت، بلکه [برعکس] هر چه علمش بیشتر شود، دشمنی و اختلاف و نفاقش هم بیشتر خواهد شد، چرا که علم همانند باران است؛ هم حنظل را می‌رویاند و هم انگور را: ﴿...فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ...﴾ «و دستخوش اختلاف نشدند جز پس از آنکه علم برایشان [حاصل] آمد [آن هم] از روی حسادت و رقابت میان خودشان». [حنظل: میوه‌ای بسیار تلخ‌مزه شبیه به هندوانه که در فارسی آن را هندوانهٔ ابوجهل گویند]. عمل و علم هست کار خواص خوش بود نیز در عمل اخلاص ور نباشد چنین که ما گفتیم نتوان یافتم به علم خلاص 🌺شاه نعمت‌الله ولی🌺
هو با خلق اندک اندک بیگانه شو. حق را با خلق هیچ صحبت و تعلق نیست. ندانم از ایشان چه حاصل شود؟ کسی را از چه باز رهانند، یا به چه نزدیک کنند؟
هو این قوم ما را کجا دیدندی و با ماشان چه بودی اگر به واسطه مولانا نبودی؟
هو قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین میترسم از آن که بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست و نه این - رباعی شمارهٔ ۱۴۳
هو اگر به زبان خود بحث كنم بخندند و تكفير كنند و به كفر نسبت كنند.
هو كاشكی اهليت شنيدن داشتيدبه تمامى گفتمى وتمام شنودن بودى اما سوگند كه ــ بر دل‌ها، مُهر است ــ بر زبان‌ها، مُهر است! ــ و بر گوش‌ها، مُهر است!
هو ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟ خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عَذبَم که دهی، عین عذاب است افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان تحریرِ خیالِ خطِ او نقشِ بر آب است بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود زین سیل دمادم که در این منزل خواب است معشوق عیان می‌گذرد بر تو، ولیکن اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید در آتش شوق از غم دل، غرق گلاب است سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم دست از سر آبی که جهان جمله سراب است در کُنجِ دِماغم مطلب جای نصیحت کاین گوشه پر از زمزمهٔ چنگ و رَباب است حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز بس طورِ عجب، لازم ایام شباب است