eitaa logo
پیر طریقت
1.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
777 ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو گفت: «وقتی بود که آنچه می‌کردند به ریا می‌کردند. اکنون بدآنچه نمی‌کنند ریا می‌کنند!». @sarire_kelk
هو نقل است که همسایه ای داشت، آتش پرست، شمعون نام. بیمار شد و کارش به نزاع رسید. حسن را گفتند: همسایه را دریاب. حسن به بالین او شد، او را بدید، از آتش و دود سیاه شده. گفت: بترس از خدای که همه عمر در میان آتش و دود بسر برده ای. اسلام آر، تا باشد که خدای بر تو رحمت کند. شمعون گفت:‌ مرا سه چیز از اسلام باز می‌دارد: یکی آنکه شما دنیا می‌نکوهید و شب و روز دنیا می‌طلبید، دوم آنکه می‌گویید مرگ حق است و هیچ ساختگی مرگ نمی‌کنید؛ سوم آنکه می‌گویید دیدار حق دیدنی است و امروز همه آن می‌کنید که خلاف رضای اوست. @solokeyar
هو از ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﺗﻮ ﺑﻨﺪﻩ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ: ﺍﻥ ﮐﻞ ﻣﻦ ﻓﯽ ﺍﻟﺴﻤﺎﻭﺍﺕ ﻭ ﺍﻻﺭﺽ ﺍﻻ ﺍﺗﯽ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﻋﺒﺪﺍ پرسیدند: ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺘﻢ، اﻭ ﺣﻖ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ من ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﺪ: ﻣﮕﺮ ﺣﻖ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺩﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺩﻋﺎﺋﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ و ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﻭ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ؟ @solokeyar
هو و گفت: «باید که در روز هزار بار ،بمیری باز زنده شوی تا باشد که زندگانی ای یابی که هرگز نمیری.» ذكر @sufianehh
هو و ازو پرسیدند که «چرا محبت را به بلا مقرون کردند؟ گفت: «تا هر سفله ای دعوی محبت او نکند. ذكر @sufianehh
هو و گفت:بیزارم از آن خدای که به طاعت من از من خشنود شود و به معصیت من از من خشم گیرد. پس او خود در بند من است تا من چه کنم... و هر که خدای را برای بهشت او بپرستد مزدور نفس خویش است... یعنی خداوند بی نیاز از عبادت است و تو پنداری که برای او کار میکنی؟ "تو برای خود کار می کنی"!... @sufianehh
هو 🌟 نقل است که یک روز یاران ذالنون درآمدند، او را دیدند که می‌گریست. گفتند: سبب چیست گریه را؟ گفت: دوش در سجده چشم من در خواب شد، خداوند را دیدم. گفت: یا ابا الفیض!خلق را بیافریدم، بر ده جزو شدند. دنیا را بر ایشان عرضه کردم، و نُه جزو از آن ده جزو روی به دنیا نهادند. یک جزو ماند آن یک جزو نیز بر ده جزو شدند. بهشت را بر ایشان عرضه کردم، نُه جزو روی به بهشت نهادند. یک جزو بماند، آن یک جزو نیز ده جزو شدند، دوزخ پیش ایشان آوردم، همه برمیدند، و پراگنده شدند از بیم دوزخ. پس یک جزو ماند که نه به دنیا فریفته شدند و نه به بهشت میل کردند، و نه از دوزخ بترسیدند. گفتم: بندگان من! بدنیا نگاه نکردید، و به بهشت میل نکردید، و از دوزخ نترسیدند. چه می‌طلبید؟ همه سر برآوردند و گفتند: انت تعلم مانرید. یعنی تو می‌دانی که ما چه می‌خواهیم @FEshragh
هو و گفت: خُلقِ عظیم آن بُوَد که جفای خَلق در تو اثر نکند، پس از آن که حق را شناخته باشی." ذکر @sufianehh
هو گفت:در سفری بودم، صحرا پربرف بود، و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف می‌رفت و ارزن می‌پاشید. ذالنون گفت: ای دهقان! چه دانه می‌پاشی؟ گفت: مرغکان چینه نیابند. دانه می‌پاشم تا این تخم به برآید و خدای  بر من رحمت کند. گفتم: دانه ای که بیگانه پاشد از گبری نپذیرد. گفت:اگر نپذیرد، بیند آنچه می‌کنم. گفتم: بیند. گفت: مرا این بس باشد. پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم عاشق آسا در طواف گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟ ذوالنون از آن سخن در شور شد. گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان می‌فروشی. هاتفی آواز داد: که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند. تو ای ذوالنون! فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.
هو گفت: تو نخست خود را علاج کن، آنگاه دیگران را. ذکر  @sufianehh
هو گویند که یک روز در حوالیِ خانقاه، مشغله می‌کردند. خَمر می‌خوردند و بانگ می‌زدند و سرود به اصحاب می‌رسید. همه بشولیدند. و شیخ سخن نمی‌گفت. عاقبت اصحاب را طاقت برسید. شیخ را گفتند: «چنین می‌باید؟» گفت: «ای سبحان الله! ایشان در باطلِ خویش چنان مستغرق‌اند که پروایِ حقِّ شما ندارند. شما در حقِّ خویش چنان مستغرق نمی‌توانید بود که پروایِ باطلِ ایشان نباشدتان!» ذکر @sufianehh
هو و گفت: طمع مدار "راستی"، از آنکه راستش نکرده باشند؛ و امید مدار "ادب"، از کسی که ادبش نداده باشند. @sarire_kelk