.
بسمالله🍃
.
آدمِ کار نبود اما اگر از سرش زور میشدند بقچهی نان و ظرف کوچک ماست را دستش میدادند و او را پی گَله میفرستادند. قاشق و کاسه رویی و قمقهی آبش را هم بقچه پیچ توی کولهاش میگذاشتند. توی مسیر تا از کوچه پس کوچههای ده بیرون برود با یکی دو نفر گلاویز میشد. کتک خورده و نخورده برایش فرق نمیکرد چهارتا فحش ریز و درشت برای خنک شدن دلش بار طرف میکرد و میرفت حتی اگر او نمیشنید.
سر زمین که میرسید گوسفندها را رها میکرد به حال خودشان و دراز میکشید زیر درخت و خودش را توی زمین فوتبال تصور میکرد. خط حمله بود. همهی پاسکاریها به او ختم میشد. دریبلهای نهایی و پشت سر گذاشتن دفاع تیم حریف فقط و فقط کار او بود و در آخر با شوت سوباسایی دروازه حریف را باز میکرد. میگفتند همین خیال پردازیها نگذاشت که کسی بشود برای خودش.
یکبار به سرش زده بود که باید در آینده دکتر بشود و قورباغهی دست و پا بستهای را روی بشکههای ته حیاط که در خیالش اتاق تشریح بود از وسط دو نیم کرده بود به اسم آزمایش و کشف علمی!
قورباغه را طوری خوابانده بود که سطح شکمی آن رو به بالا بود و چاقو را فرو کرده بود توی پوست لزج و نرمش. چیزی از این آزمایش دستگیرش نشده بود! نام مستعار برای خودش گذاشته بود «دریای علم»! از همان موقع این اسم رویش ماند و هر جا نظری اشتباه داد به خنده گفتند: «دریایِ علم لَمْبُر(لنْبُر) برداشته».
هر چه سنش بیشتر شد نه تنها عطش دکتر شدندش فروکش کرد که تا سیزده سالگی هم نتوانست دوران ابتدایی را تمام کند و مجبور شد درس را رها کند و برود پی رویاهای جدیدش!
یکی دو سال بعد خودش را پا به پای ستارهها و فوتبالیستهای جهان میدید. رویایی که خواب و خوراک از او گرفته بود. با یکی دو تا از رفقایش که مثل او عشق فوتبال بودند و خوشبختیشان را در این ورزش میدیدند راه میگرفتند و روستاه به روستاه پی توپ میدویدند. رفقایش را نمیدانم اما او وقتی که دید هر چه میدود نه کسی او را میبیند و نه به جایی دعوت میشود توپ را بوسید و کنار گذاشت و تنها به آقای گل بودن در رویاهایش اکتفا کرد.
.
#فوتبال
#ورزش
#همسایهها
.
@homsaaa